نقش واقعیت، شعار، آرمان در «هنر توسعهگرا»
عبدالعلی حسینیون
عبدالعلی حسینیون
گذشته گذشته است و دیگر برنمیگردد و شاید از گذشته گفتن و گذشته را کاویدن، تنها وقتتلفکردن باشد و شاید تاریخ توسعه در ایران را کاویدن کمک به تحقق توسعه در امروز کند؛ چه آغاز توسعه در ایران را از پرسش «عباس میرزا» از مستشار فرانسوی بدانیم که پرسید: «چرا شما اروپاییها پیشرفت کردید و ما عقب ماندیم؟» یا آغاز آنرا از 1312 شمسی یا 1327 که برنامههای مختلف نوشته شد، بدانیم. بههرحال همواره با مشکل روبهرو شده و ما به توسعه کامل نرسیدیم و تابهحال نتوانستیم و نتوانستید و نتوانستند بهسمت آینده مرفه و مدرن و آزاد و توسعهیافته برویم و گذشته پر از مشکل و مسئله برگشت. آن مسیر قبلی بهایندلیل بهنتیجه نرسید که از آرمان و شعار شروع شد و به واقعیت انجامید؛ واقعیتی که خواست ما نبود؛ البته آن آرمانهای خیالی و اتوپیایی که شعارهایی هم برای آنها ساختیم و هزاران انسان خوب و متعالی بر سر آنها فدا شدند، حتماً باید موردنقد جدی قرار گیرند؛ زیرا محصول تلاشهای ملتی برای ساختن آیندهای خوب و عالی بودهاند؛ اما برایاینکه دوباره با کلماتی دیگر تکرار نشوند و بتوان از دور باطل خارج شد، طرحی نو لازم است و اینطرح نو همه امکانات موجود و ممکن را برای تحقق توسعه بهکار گرفتن است؛ علم و هنر و دین و هر عامل دیگری که میتواند به تحقق توسعه کمک کند. هنر توسعهگرا، فکر نوییست که درصورتی مشکل توسعه را حل خواهد کرد که برعکس مسیر سابق از واقعیت آغاز شود و به شعار و آرمان برسد و آرمانی از دل واقعیت بیرون آمده باشد. امروز باید ازآنچه هست، ازآنچه واقع شده است، از واقعیت پست و حقیر و مبتذلی که در آن زندگی میکنیم، سخن بگوییم و آنها را پایههای حرکت آینده سازیم؛ البته سعی میکنم از خوبها و مثبتها شروع کنم در ریسمان سیاهوسفید واقعیت و در عین دیدن واقعیتهای منفی و سیاه بااتکابه بخش سفید و مثبت واقعیت به زدودن سیاهیها بپردازم. دوستداران «دکتر علی شریعتی» در نشستی درباره نقش جدید هنر از دکتر «سارا شریعتی» دعوت کردند تا دراینباره سخن بگوید در ابتدا دكتر سارا شريعتی، برگزاری جلساتی درباره هنر را اتفاق مباركی برای جامعهای خواند كه در آن همهچيز ازطريق دين و سياست معنا پيدا میكند. سارا شريعتی گفت: «در كنار دين و سياست، دنياهای ديگری هم وجود دارد؛ مثل هنر و خوشحالم كه امروز هنر بيشتر از گذشته مطرح میشود». شريعتی بابياناينكه در جامعهشناسی هنر نیز تحتتأثير «پير بورديو»؛ جامعهشناس فرانسویست، گفت: «بورديو هنر را يكی از عرصههای اجتماعی میداند و نظريهای دررابطهبا آموزشوپرورش دارد كه به نظرم، در هنر نيز مصداق پيدا میكند». معتقدم كه اگر بورديو در ايران تدريس میكرد، متوجه میشد كه نظرياتش در ايران كاملاً جواب میدهد. دکتر سارا شریعتی سه فرضیه مطرح کرد؛ نخستين فرضيهای که مطرح میكند ایناستکه هنر در ايران، عرصه وارثان است؛ بهاينمعناكه نسلاندرنسل منتقل میشود و این هنر موروثی باید تحت مکانیزمهایی عمومی شود و هر هنرمندی بتواند از میراث هنرمندان استفاده کند. دومين فرضيه سارا شريعتی دررابطهبا توزيع آثار هنری در ايران است. وی اعتقاد دارد كه نظام توزيع آثار هنری در ايران معيوب است؛ هيچ حلقهای وجود ندارد كه توليدكنندگان و مصرفكنندگان آثار هنری را به هم پيوند دهد. سومين فرضيه، به اعتقاد او ایناستکه ما مخاطب هنر نداريم. او بااشارهبه تعداد كم حاضران درايننشست گفت: «مخاطب بحث ما كيست؟ چندنفری با اين حوزه آشنا هستند؛ بقيه شايد ازاينبحث استفاده كنند، اما مخاطب نيستند». در تبادلنظر بین هنرمندان درباره این سه فرضیه میتوان به درک عمیقتری از وضعیت هنر در جامعه پرداخت. برای نمونه؛ میتوان به تحلیل سرود انتقادی جدید «ای ایران» پرداخت که از واقعیت تلخ آغاز میکند.