خودنویس
روزی که قدم گذاشتیم توی باغ
روی شاخهها پر از جوانه بود
باغ پر از هلهلهی چلچلهها
غرق در نوای عاشقانه بود
پای هر بوته پر از گل و چمن
پیچک و اطلسی و بنفشه بود
روی هیچ یک از درختای کهن
برگ زرد و شاخ خشکیده نبود
توی پیچوتاب پای بوتهها
مهمون سمفونی آب میشدیم
تو هوای پاک باغ و کوچهها
شاهد رقص پرندهها بودیم
توی کوچههاش میشد خدا رو دید
تو هواش طعم محبت رو چشید
میشد عشق و لحظهای بغل گرفت
دل به دل داد و به خوشبختی رسید
باغبون همیشه میگفت توی باغ
همه امید من جوانههاست
بعد من ضامن شادابی باغ
همت و غیرت دست بچههاست
اما این باغ قشنگ و باصفا
باعث حسودی دشمنا بود
باغبون مهربون و باوفا
یه خاری تو چشم تنگ اونا بود
نصف روز مونده سر اول مهر
یکی بیاجازه پرچینا رو چید
تیغ و داس و اره و تبر به دست
سر راه هرچه درخت رو سر برید
تا خبر رسید به گوش عاشقا
همه جَم شدن کنار باغبون
سینهچاک شدند و جامه دریدند
گرفتند جونشونو تو دستشون
قاسم و احمد و عباس و علی
همه از جملهی عاشقا بودند
با تمام نفس و قطرهی خون
خواب رو از چشمای دشمن ربودند
غریبه با آنهمه تیغ و تبر
شبانه پاشو گذاشت رو به فرار
حالا از برکت خون عاشقان
باغ گرفت دوباره آرام و قرار
خبر آمد باغبون عوض شده
باغبون مهربون رفته سفر
وصییت کرده، پس از رفتن اون
نذارید که باغ بیوفه تو خطر
با سفررفتن باغبون ز باغ
پسر فاطمه جای اون نشست
نگذاشت کلید باغ سبز ما
بیفته، دست یه نامحرم پست
دوباره خبر رسید به عاشقا
دشمنا باز دوباره، دست به کارند
جمع شدند کنار هم با دسیسه
واسه باغبون و باغ نقشه دارند
یه عده با وعدهی پول و طلا
همه ریختن تو باغ همسایهها
همهی درختارو تبر زدند
پای بیرق سیاه سایهها
اومدند، که بعد باغ همسایه
پا تو باغ خستهی ما بذارند
همه درختا رو سر ببرند
پا روی سبزه و گلها بذارند
ولی از احمد و عباس و علی
جز یه عکس و خاطره نمانده بود
از بین مسافرای این قطار
قاسم سلیمانی جا مانده بود
یادته باغبون قبلی میگفت
همهی امید من جوانههاست
برای صیانت از صفای باغ
چشم باغبون به دست بچههاست
برای صیانت از صفای باغ
امروز اون جوانهها قد کشیدند
پا گذاشتن توی جمع عاشقا
هر کدوم برای خود مردی شدند
پی لبیک به ندای باغبون
همه رفتند کمک همسایهها
پابهپای قاسم سلیمانی
جنگیدند، با قوم پست سایهها
بیرق سیاه سایه، پاره شد
کمر دشمن قداره شکست
عقدهی شکستشون یه کینه شد
بر دل سیاه و تیرشون، نشست
دشمنان دیدن که باغ انقلاب
باز پر از گلای رنگارنگ شده
باغبون دلخوشتر از گذشتهها
فاتح میدون و مرد جنگ شده
باز دوبار نقشهای شوم کشیدند
شب تو آسمون، نشستند به کمین
تیر بغض و کینه رو فرستادند
مرد میدان رو زدند، روی زمین
گل پرپر شده، برگشت توی باغ
دستبهدست رسید به دست باغبون
باغبون لحظهی آخرین وداع
دستاشو گرفته بود به آسمون
هردو چشم باغبون بارونی شد
بغض باغبون از این غم ترکید
یه پیام آشکاری، داد به جهان
روز «انتقام سخت» خواهد رسید
عباس شکری