خودنویس
ای خوب توس
ای راستی ساده
من
ترا
بیریا دوست دارم
ای پراحساس
در زمان آمدنت
به هستی
پرستوها
همراه چلچلهها
در آسمان مدینه
در نسیم سپیده
در حال پرواز
هست
و کوچهها
پر از
پونهها
و یاسهاست
و نسیم
سمت
نسترنهای
هستی است
و امروز
از خانه ستاره خوبیها
این خوبترین
هورِ هورها!
میآید
سید محمدحسین شرافت مولا
کاش روزی برسد
بشنوم از چشمت
دوستتدارمی از جنس طلب
و ببینم از لبت
واژههایی پر از شور وصال
دست روز را برسانم به گیسوی شبت
فاطمه مهری
دوباره آسمان بارید و باران عجیبی شد
پر از بغض شکسته اشکریزان عجیبی شد
به همراه زمین چشمان من پُر گشته از ماتم
دوباره حالتم حال پریشان عجیبی شد
کماکان نیمه پاییز من پُر آه و غم گشته
و بی تو ماه مردادم زمستان عجیبی شد
تو حتی با من مؤمن که تنها عاشقت بودم
نمیدانم چه کردی که مسلمان عجیبی شد
من از بعد همان روزی که رفتی گم شدم در شهر
و تهران بی تو بیرحمانه تهران عجیبی شد
سارا بهادری
تو که آمدی رنگها تغییر کرد،
قلب سپیدم را سیاه کردی و
سر سیاهم را سپید!
تو که آمدی،
پالتوی زمستان غمت را به تن کردم و
شاخ و برگ بهار را هم از وجودم پژمردی،
این بود آمدن تو ...
مریوان حکیم جباری