چرا ادبیات نمایشی در ایران ضعیف است؟
بهزاد دودانگه
یکی از درخشانترین شاخصههای تمدن ما ایرانیان بیشک ادبیات ماست. شاهنامه فردوسی در ادبیات جهانی در ردیف حماسههای بزرگ یونان همچون ایلیاد و ادیسه قرار میگیرد. در ادب غنایی یا به اصطلاح یونانی آن لیریک هم، غزلیات حافظ تکهای جدانشدنی از ادبیات جهان شده و اثری جهانشمول به شمار میآید تا آنجا که گوته؛ شاعر نامدار آلمانی، دیوان مشهور خود (دیوان شرقی-غربی) را تحت تاثیر او میسراید و نیچه؛ فیلسوف نابغه قرن نوزدهمی، در دیوان خود (اندرزها و حکمت) شعری به نام حافظ سروده و آن را به خواجه شیراز تقدیم کرده است. در ادبیات تعلیمی نیز بوستان سعدی، مثنوی مولوی، اجزایی جداناشدنی از این سبک ادبی محسوب میشوند. اهمیت و تاثیر اشعار مولوی تا به حدی است که یک هفته از سال را در تمام جهان به نام هفته مولوی نامگذاری کردهاند و به وی اختصاص دادهاند. با این همه، ادبیات نمایشی یا دراماتیک ایران نتوانسته همپای دیگر انواع ادبی پیش رفته یا اثر قابل توجهی بیافریند. در خصوص شروع و خاستگاه ادبیات دراماتیک در ایران بین صاحبنظران ادبیات، اختلاف وجود دارد. گروهی از جمله مجید رضوانی بر این نظرند که در ایران پیش از اسلام، نمایشنامه و حتی اجرای نمایش به تقلید از یونانیان در دربارهای اشکانیان، هخامنشیان و حتی ساسانیان وجود داشته است؛ اما گروه دیگر بر این باورند که اگر هم، چنین نمایشنامههایی در ایران قبل از اسلام نوشته شده یا به اجرا درآمده باشد، از آنجا که هیچ اثر و گواهی در اثبات این مدعا در دست نیست، نمیتوان آن را پذیرفت. گروه اول در اثبات ادعای خود به دوران تسلط اسکندر مقدونی به ایران اشاره کرده و بیان میکنند که ایرانیان به سبب نزدیکی با یونانیان باید که با این شاخه از ادبیات آشنا شده باشند و این گروه همچنین به حکاکیهای روی سنگ که از آن دوران به جا مانده و تصویر کسانی را که صورتک به چهره زدهاند را نشان میدهد، اشاره کرده و آن را نشانی از وجود نمایش در این دوران میدانند. به هر رو باید پذیرفت همانطور که جلال ستاری؛ نویسنده کتاب زمینههای اجتماعی تعزیه و تئاتر در ایران میگوید از آنجا که نه تماشاخانهای از آن دوران باقی مانده تا معماریاش بررسی شود و نه اثر مکتوبی کشف شده، نمیتوان به طور قاطع در این باره سخن گفت. آنچه مشخص است اینکه این نوع از ادبیات نتوانسته نوابغی همچون مولوی، رودکی یا حافظ را بپرورد. نقالی، شبیهخوانی و تغزیه، هر یک با مراسم خاص خود در ایران به اجرا درآمدهاند؛ اما از آنجا که نوجویی و آفرینش هنری در آنها مورد نظر نیست و سناریوی آنها را مردم همواره از پیش میدانستهاند و تکراری بودهاند، نمیتوان آنها را به عنوان درام در نظر گرفت؛ بلکه در طبقهبندی آثار نمایشی اغلب آنها را در ردیف آئینهای نمایشی تقسیمبندی میکنند. هریک از اسطورههای اسلامی چون سیدالشهدا و واقعه عاشورا، ایرانی همچون روایات شاهنامه فردوسی، بیشک توان آن را داشتهاند که به آثاری دراماتیک تبدیل شوند؛ اما متاسفانه همانطور که ستاری اشاره میکند «ایران سوفکل و واگنر نداشته است». در خصوص علت عدم به وجود آمدن ادبیات نمایشی روی نکتههای بسیاری انگشت گذاشته شده است که از جمله آنها نبود آزادیهای نسبی در اندیشه و گفتار است. ایران در تاریخ خود به سبب نظام استبدادی پادشاهی و حاکمانی که تملق را به نقد ترجیح میدادهاند، دربهای ورود ادب نمایشی را به روی ادبیان و ملت ایران بسته است. در ایران باستان که شاهان خود را نزدیکترین کسان به اهورا مزدا میپنداشتند. در ایران پس از اسلام هم نگاه استبدادی شاهنشاهی همچنان پابرجاست. بنابراین، عرصه ادب نمایشی در تمام این دوران بیشک پرمخاطره بوده است. ولی این استدلال را نمیتوان تنها دلیل ضعف ادب نمایشی در ایران دانست؛ چراکه سعدی در بوستان حاکمی را که بر حق رعیت تجاوز کرده و حق او را ضایع کند، حرامخوار میداند و میگوید که هرچه میخورد او جزیت مسلمانی است. دلیل مستندتری که میتوان بر عدم شکوفایی ادب دراماتیک در ایران برشمرد؛ همچنان که شادروان پرویز ناتل خانلری اشاره کردهاند، تمایل و روح ایرانی به کار فردی و پرهیز از کارهای جمعی است. وی میگوید نویسنده نمایشنامه باید در ذهن خود با افراد گوناگون ارتباط و همزیستی داشته باشد و برای نمایشگری، کار دستهجمعی لازم است که اینگونه کار ذهنی عملی (گروهی) مورد علاقه ما نیست. خانلری با اشاره به خیل شاعران در ایران مینویسد: «برخلاف شعر که کاری انفرادی است، درام با دیگران زیستن است». یکی دیگر از دلایل عمدهای که بر عدم موفقیت ادب دراماتیک در ایران برشمردهاند، قویبودن فرهنگ شفاهی و شنیداری ایرانیان است.