• شماره 1227 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۹ خرداد

«خانه» مکانی فیزیکی نیست، رویایی ذهنی است

در میان اصیل‌ترین رویاهای مشترک ما، گل سرسبد رویایی است که در آن ناگاه فضایی غریب را چون خانه‌ای آشنا می‌یابیم. این رویا معمولاً چنین است: در فضایی مسکونی هستیم که شاید مال خودمان باشد و شاید هم فضایی است که به طور توضیح‌ناپذیری، شکل جدیدی به خود گرفته («منزل مادربزرگم بود، اما نخست‌وزیر فرانسه هم آنجا زندگی می‌کرد!») و ناگهان اتفاقات تازه‌ای پیش می‌آید. ناگهان همان مکانْ ملحقات جدیدی پیدا می‌کند. اما دقیقاً جدید هم نیست. حسی وجود دارد که آن قسمت همیشه وجود داشته، اما به‌هرشکل از نگاه ما دور مانده است. گاهی فقط یک اتاق جدید وجود دارد، گاهی هم چندین اتاق. گاهی یک قسمت کناری کاملاً جدید هست، گاهی هم به یک گلخانه یا قسمت گسترده‌ای که قبلاً به نظرمان یک حیاط پشتی کوچک بوده می‌رسیم.
بهت‌زده، مسحور. شاید حتی احساس بلاهت کنیم که قبلا آن فضا را ندیده‌ایم. همچنین به گفته روان‌شناسان و متخصصان رویا، منظره تغییر را از سر می‌گذرانیم، یعنی شکوفاییِ پتانسیل‌های جدید. تفسیر مرسوم رویای اتاق اضافه این است که این اتاق نشانه یا یادآوریِ دوستانه تغییر اوضاع است. این اتاق نماد بخش‌هایی از وجودمان است که تاکنون غیرفعال مانده، اما به‌زودی ظهور می‌کند، اتفاقی که امیدواریم در جهت مثبتی صورت گیرد. اما خب، از کجا معلوم؟ رویای اتاق اضافه به ما می‌گوید دقیق‌تر نگاه کن. هندسه زندگی‌ت آن چیزی نیست که به نظر می‌رسد. ابعادی بیشتر از آنچه فکر می‌کردی وجود دارد. زوایا بازترند و ابعاد بسیار بزرگ‌تر از آنچه فکرش را می‌کردی. نه اینکه هر روز در این باره بشنویم. اما ذهن انسان می‌تواند به‌طور فاجعه‌باری ظاهربین و فاقد تخیل‌ورزی باشد. احتمالاً رویای‌مان به پایان می‌رسد و فقط به این فکر می‌افتیم که ارزش ملک‌مان بالا رفته است. اما وقتی کامل بیدار می‌شویم می‌بینیم اتاق اضافه‌ای وجود ندارد. لحظه‌ای ناامید می‌شویم و سپس روز خود را شروع می‌کنیم و به زندگی عادی‌مان برمی‌گردیم. ما حرکات‌مان را در رابطه با معماری‌ سامان می‌دهیم که عیناً اطراف ماست. به دیگر عبارت، ما در فضاهایی زندگی می‌کنیم که تصمیم گرفته‌ایم به آنها خانه بگوییم. یک چیز باید روشن شود. مسکن با خانه فرق دارد. خانه نوعی ایده و برساختی اجتماعی است، داستانی که درباره کیستی‌مان به خود می‌گوییم و اینکه دوست داریم چه‌کس و چه چیزهایی را در نزدیک‌ترین فاصله به خودمان داشته باشیم. هیچ مکانی مثل خانه نیست چون خانه درواقع اصلاً یک مکان نیست. اما مسکن (یا آپارتمان، تریلر، کابین، قلعه، خرپشته، یورت) وجودی فیزیکی است. شاید آن را بتوان گوشت و استخوانِ خانه دانست، اما نمی‌تواند روح خانه را در برگیرد. روح خانه از بوی پخت‌وپز و خراشیدگیِ روی راه‌پله و خط‌های خودکار روی دیوارها ساخته می‌شود که رشد قد بچه‌ها را در خود به یادگار دارد. این روح در طول زمان تکامل پیدا می‌کند. ضرب‌المثلی قدیمی ‌می‌گوید «مسکن را می‌خری، اما خانه را خودت می‌سازی». ولی حقیقت این است که خانه را پرورش می‌دهید. می‌گذارید به میل خودش شکوفا شود. منتظرش می‌مانید. روزی که وارد ساختمان مسکونی جدیدی می‌شویم، بعید است خانه آنجا باشد. گاهی حتی تا وقتی از آن منزل اثاث‌کشی می‌کنیم هم خانه آنجا نیست. شاید باید خودمان را خوش‌شانس بدانیم اگر در طول عمرمان یک خانه واقعی به‌دست آوریم، همانطور که اگر به یک عشق واقعی برسیم، فرضاً خوش‌شانس هستیم. فیلیپ جانسونِ پست‌مدرنیست می‌گوید «کل معماری پناهگاه است. کل معماری‌های زیبا طراحی فضایی است که آدم‌ها را در خودش جا می‌دهد، نوازش می‌کند، تعالی می‌دهد یا به تحرک وامی‌دارد». اگر کل معماری‌ها صرف‌نظر از هدف‌شان حکم پناهگاه دارد، پس معماری که مقصودش پناهگاه است، باید نقطه اوج پناه‌دادن باشد. اگر یک فرودگاه یا کتابخانه می‌تواند نوازش کند، تعالی دهد یا برانگیزاند، آغوش یک ساختمان مسکونی باید هم عمیقاً صمیمی‌ و هم به‌صورت خلسه‌باری از خودبی‌خودکننده و شاید حتی اروتیک باشد. می‌خواهم کاملاً روراست باشم. من این را به‌عنوان کسی می‌نویسم که ساختمان‌های مسکونی شاید برایش کیفیتی تقریباً برانگیزاننده داشته باشند. می‌گویم «تقریباً» چون موج دیگری که از یک مسکن زیبا می‌گیرم چیزی شبیه به الوهیت است. یک ساختمان مسکونی بی‌نقص یک‌جور کلیسای کوچک است. اما مسکنِ بی‌نقص تجسم مِیل نیز هست. چنین ساختمانی ممکن است بازدیدکنندگان را با میل و هوس وهم‌زده کند، می‌تواند آنها را طوری مشوش کند که از دست کمتر انسانی برآید. منزلی که ابژه شهوت است می‌گوید «تو مرا می‌خواهی، اما هیچ‌گاه دستت به من نمی‌رسد». می‌گوید «حتی اگر پولش را هم داشتی، بازهم دستت به من نمی‌رسید. حتی اگر مال کس دیگری نبودم هم دستت به من نمی‌رسید». علت این ماجرا آن است که مسکن هم مانندِ اکثر ابژه‌های شهوت، به محض اینکه به آن دست یابیم، کمال خود را از دست می‌دهد. وقتی به یک مسکن دست پیدا می‌کنید، یعنی همان لحظه‌ای که قرارداد را امضا می‌کنید، جادوی آن باطل می‌شود. یعنی می‌پذیرید که مسکن محل زندگیتان هرگز همان مسکنی نخواهد بود که با چنان ولعی میل آن را داشتید. یعنی قبولِ اینکه رویای آمریکایی خانه‌داری مشروط به پشت‌کردن به دیگر رویاهاست، مثلاً همان رویایی که در آن اتاق‌هایی در جاهای جدید ظاهر می‌شود. شاید به همین دلیل است که معماران اینچنین جذاب و حتی منبع الهام هستند. آنها اگر اتاقی اضافه می‌خواهند، کافیست آن را ترسیم کنند. اگر خواهان پنجره‌ای بزرگ‌تر، راهرویی پهن‌تر یا کلاً طرحی نو هستند، قلم‌شان آن را محقق خواهد کرد. دست‌کم فانتزی افراد غیرمتخصص این است. تعجبی ندارد که بسیاری از قهرمان‌های ادبیات و سینما معمار هستند. این شغل به‌خصوص وقتی به دست مردان باشد، ظاهراً ترکیبی رضایت‌بخش از انواع جذابیت است. مرد معمار با حساسیت و ذوق هنری پشت میز طراحی خود می‌نشیند. مرد معمار در کنار چارچوب فولادی ساختمانی نیمه‌ساز بر بلندای زمین نشسته است، درحالی‌که کلاهی آهنین بر سر و نقشه‌های ساختمان را لول‌کرده زیر بغل گرفته است. مرد معمار رو به آسمان به آفریده خود می‌نگرد و بازتاب نور خورشید در شیشه و فولاد، صورتش را روشن می‌کند و شکوه و جلالِ کل آن منظره او را شگفت‌زده می‌کند، حال آنکه خودش هم به نوبه خود شکوهمند است. تقریباً همیشه مردانی در حال مأموریت وجود دارند. شغل آنها فقط یک حرفه نیست، بلکه علاقه‌ای‌ست که هم راهنمای‌شان است و هم تهدید به نابودی‌شان می‌کند. 
به نظرم یکی از مشکلاتی که با پرسش «خانه کجاست؟» دارم، این است که پیچیدگی‌های افراد را نادیده می‌گیرد. همه ما یک زادگاه مشخص داریم (شاید به استثنای کسانی که در دریا یا در پرواز به دنیا می‌آیند)، اما بقیه ماجرا فقط بحث تفسیر است. سکونت‌گاه‌هایی که در آنها بزرگ می‌شویم لزوماً حکم «خانه» ندارند. شهرهایی که در آنها بزرگ می‌شویم همیشه حس شهرِ زادگاه را به ما نمی‌دهند، مکان‌هایی که در بزرگسالی در آنها ساکن می‌شویم نیز همینطور. اطلاعات سرشماری حاکی از آن است که آمریکایی‌ها به طور متوسط در طول عمرشان یازده بار اثاث‌کشی می‌کنند. «خانه» هم مانند «شادی» همیشه آنقدر گذرا به نظرم رسیده که ارزش صحبت‌کردن نداشته باشد. خانه هم مثل شادی وقتی به تورتان بخورد، فوق‌العاده است، اما نمی‌توانید دنبال آن بروید. اما مسکن را تا حد زیادی می‌توان دنبالش رفت. بی‌دلیل نیست که خرید مسکن یا آپارتمان را شکار می‌گویند. املاک ما را تبدیل به حیواناتی درنده می‌کنند. می‌توانیم به‌صورت آنلاین یا از خیابان دنبال یک مسکن بیفتیم. می‌توانیم حتی قبل از اینکه وارد خانه شویم، در مورد آن وسواس به خرج دهیم، بجنگیم، در ذهن‌مان وارد آن شویم و شروع به تخریب دیوارهایش کنیم. کاملاً روشن است که مسکن‌ها هرچند جزء اصلی‌ترین منابع حفاظت ما هستند، از بزرگ‌ترین اسیرکنندگان ما نیز به‌شمار می‌آیند. شاید بتوان گفت علت این امر آن است که به‌خاطر آنها زیاد زیر بار قرض می‌رویم و زیاد بزرگ‌شان می‌کنیم و خرت‌وپرت زیادی داخل‌شان می‌گذاریم. می‌توان گفت علت این است که همیشه نیازمند توجه‌مان هستند، همیشه تهدید به چکه یا شکاف و قرارگرفتن در معرض طوفان می‌کنند. مسکن‌ها پناهگاهند، اما بلایایی کمین‌گرفته نیز هستند. و ظالمانه‌تر از همه اینکه آنها آینه‌اند، انعکاس خستگی‌ناپذیر و بی‌رحمِ بهترین و بدترین غرایزمان. برخلاف هرج‌ومرج و ناخوشایندی‌های دنیای بیرون که نمی‌توان خود را مسئول آن دانست، صحنه زیر سقف‌مان ساخت خودمان است. چهره بی‌توجه ما نیز مانند چهره مرتب و شسته‌ورفته، بخشی از ماست. مسکن‌های ما فقط مکان نمایش نیستند، بلکه مخفیگاه نیز هستند. اما خانه‌ها ناکجاهای باشکوه و دیوانه‌کننده‌اند. خانه‌ها همان چیزی هستند که در تمام طول عمر به دنبال آنها می‌گردیم یا از آنها گریزانیم یا هردو. آنها محتوای رویای‌مان هستند، همان اتاق‌های اضافه‌ای که به محض بیداری ناپدید می‌شوند، همان پتانسیل‌های نامرئی که بدون اینکه بدانیم آنها را تخریب می‌کنیم. خانه‌ها معماری ذهن ناخودآگاه هستند، فضایی که از لحاظ فیزیکی قابل سکونت نیست. خدا را شکر که هنوز افرادی هستند که خانه می‌سازند.
ترجمان

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه