بهمناسبت هفته جهانی کودک؛
بچههایی که "در این دنیا" بچگی نکردند!
همه بچههای دنیا شبیه هماند، خیالهای رنگی دارند. اگر از آرزوهایشان بپرسی توی رؤیاهایشان یا یک خانه شکلاتی بزرگ میخواهند یا به قول "مک ماهون" کتاب سووشون یک هواپیما آرزو میکنند که از آسمان برای بچهها اسباببازی بریزد و برای آدم بزرگهای غمگین کمی تسلی. تمام بچههای جهان مثل هم فکر میکنند، همیشه تمامشان از جان جیبهای مادربزرگشان یک آبنبات اضافی میخواهند و توی آسمان برای خودشان یک ستاره بهنام زدهاند که هرشب بین هجوم غبار و ابرها پیدایش میکنند و صدایش میزنند. همه بچههایی که فکر میکنند سبزی بهار زیر سر عمونوروز است یا آنهایی که زمستان به زمستان دنبال اسباببازی بابانوئل کنار دودکش خانه میگردند، همگی زندگی را در بازی، شعر و قصههای شبانه مادرهایشان تعریف میکنند. به گزارش مهر؛ بچهها یاد میگیرند آرزو کنند، یاد میگیرند که انتهای خوشبختی را در دنیای عروسکها و خانههای شکلاتی پیدا کنند. اما از یک جایی به بعد، کار دنیا میلنگد. انگار چرخ روزگار درست نمیچرخد. انگار بچههای دنیا شبیه به هم نیستند. شبیه به هم شعر نمیخوانند. شبیه به هم نمیخندند؛ چون از یک جایی به بعد، این جنگ و فقر است که به همه چیز رنگ تلخی میزند. ترس به بار میآورد. مادرها لالاییهایشان را از یاد میبرند و در جایی از دنیا پدرها بهجایِ دردانههایشان باید تفنگهایشان را به آغوش بکشند. این وسط، بچهها هستند که بچگی کردنهایشان را فراموش میکنند. بچههایی که از مناسبت امروز فقط اسمش را یدک میکشند. اینجا سراغ بچههایی رفتیم که هشتم اکتبر و روز جهانی کودک برایشان شبیه یک شوخیست. بچههایی که اتفاقات تلخ دنیا، آرزوها و خندههای کودکیشان را از آنها گرفته و تمام بچگیشان را از یاد برده.
کودکان مناطق محروم
«#جازموریان-تنها- نیست» این اسم هشتگی بود که همین چند وقت پیش برای حمایت از شرایط سخت و باورنکردنی کودکان جنوب استان کرمان به راه افتاد. اخباری که خیلیها تا آنرا به چشم ندیدند باور نکردند. کودکانی که بسیاریشان بهخاطر نداشتن شناسنامه خودشان و خانوادههایشان از تحصیل باز میمانند و بهدنبال همین موضوع وارد دنیای کار میشوند و دیگران آنها را بهعنوان کودک کار میشناسند. بچههایی که متأسفانه نه فقط در جازموریان که رد و نشانشان را میشود در بیشتر مناطق محروم و مرزی کشور پیدا کرد.
کودکان کار
بچههای بیسرپرست یا بدسرپرست که نمونه عینیاش میشود کودکان کار، همانهایی که دست روزگار زودتر از موعد آنها را به دنیای بزرگترها پرت کرده و کودکیشان را به باد فراموشی سپرده. نمونههای ملموستر آنها هم میشود بچههای کورههای آجرپزی یا طایفهای که تعدادشان آنقدر زیاد هست که دیگر دیدنشان پشت چراغ قرمزها و سر چهارراهها آنقدر عادی شده که برایمان حکم آکساسوار شهر را پیدا کردهاند.
کودکان پناهجو
انگار آتش جنگ در خاورمیانه هیچوقت قرار نیست خاموش شود. آتشی که زورش آنقدر زیاد هست که حتی به کودکی بچههای آواره هم رحم نکند. کودکانی که وحشت جنگ آنها را بههمراه خانوادههایشان پناهجوی کشورهای همسایه و اروپایی کرده. مصداق ملموس آن هم میشود دو کودک افغانستانی که بعداز کار در انبار ضایعات حبس شدند و سوختند. یا آیلان؛ پناهجوی سوری که تصویر جسم غرقشدهاش کنار ساحل، آه و اشک دنیا را درآورد.
کودکان زیر بمباران
شاید کشتهشدن بچههای خاورمیانه آنقدر عادی بهنظر برسد که دیگر شهادت هر روزهشان به اندازه کشتهشدن بچههای اروپا و آمریکا چندان بهچشم نیاید. کودکانی که زیر بمباران خانوادههایشان را از دست میدهند و یاد میگیرند که با وحشت جنگ، کودکی را پشتِسر بگذارند و بزرگ شوند. مثل تصاویر بهتزده از کودکان آواره سوری که بارها تمام جهان را مبهوت خودش کرده یا عکس «بثنیه» کودک یمنی که برای دیدن مجبور بود با دست چشم خود را باز نگه دارد. او تمام خانوادهاش از پدر و مادر، شش خواهر و یک برادرش را در بمباران ائتلاف سعودی از دست داد. بعدها عکس او تبدیل به یک پویش جهانی شد.
کودکان فقر
گرسنگی و فقر هم یکیاز چیزهاییست که برای دزدیدن خندهها و بچگی کودکان در سراسر دنیا کمین کرده. بچههایی که همیشه تصویر بدن و چهرههای تکیدهشان دل همه آدمهای جهان در سراسر کره زمین را به درد میآورد؛ از کودکان گرسنه آفریقا گرفته تا بچههای یمنی که اینروزها از سر فقر شدید به خوردن برگ درختان روی آوردهاند.
کودکانی که قربانی نژادپرستی شدند
در روزگاری که همه آدمها در قالبهای اتوکشیده از برابری انسانها حرف میزنند و ژست مبارزه با نژادپرستی میگیرند؛ ولی همچنان جهان به تماشای دلخراشترین صحنههایی مینشیند که کمتر کسی طاقت تماشای آنرا دارد. کافیست نگاهی به تصاویر خشونتبار در نسلکشی مسلمانان روهینگیا بیندازید. بچههایی که یا سوختند یا سلاخی شدند.