خشمت را فوروارد کن!
شبکههای اجتماعی یا میدانهای نفرتپراکنی؟
تابهحال شده، در گروهی تلگرامی یا کامنتهای اینستاگرام، بحث سیاسی کنید و آخرش پشیمان نشده باشید؟ اغلب ما حتی یکبار هم این تجربه را نداشتهايم. هردفعه که اتفاقی سیاسی میافتد، بهمحض لبگشودن، با هجوم فحشها مواجه میشویم. شبکههای اجتماعی روزی قرار بود میز گفتوگوی جامعه باشد؛ اما حالا چه؟ تمسخر، متلک، آبروریزی و خشونت شدهاند سکه رایج این شبکهها. پستهای پرالتهاب توجه هزاراننفر را میدزدند و حرفهای عاقلانه و موجه در میان غوغا گم میشوند. راه نجات چیست؟
فرض کنیم داستان آفرینش در کتاب مقدس حقیقت دارد: خداوند جهان را در ششروز آفرید؛ ازجمله تمام قوانین فیزیک و تمام ثابتهای فیزیکی که در تمام کائنات کاربرد دارند. حال فرض کنیم روزی در اوایل قرن 21، خداوند از روی ملال و محضِ تفریح، ثابت گرانشی را دوبرابر کرده بود. زندگیکردن در هنگامه چنین تغییری چه حسی داشت؟ همه ما بهسمت زمین کشیده میشدیم؛ ساختمانهای بسیاری فرومیریختند؛ پرندهها از آسمان سقوط میکردند؛ زمین به خورشید نزدیکتر میشد و مدارش را دوباره در منطقهای بسیار گرمتر مستقر میکرد. اجازه بدهید دوباره این آزمایش فکری را، اینبار بهجای جهان فیزیکی، در جهان اجتماعی و سیاسی انجام دهیم. قانون اساسی ایالاتمتحده تمرینی در طراحی هوشمندانه بود. پدران بنیانگذار میدانستند اکثر دمکراسیهای پیشین بیثبات و کوتاهمدت بودهاند؛ اما آنها روانشناسان خوبی بودند و کوشیدند تا برای مقاومت دربرابر نیروهایی که تلاشهای پرشمار برای حاکمیت مردم را ناکام گذاشته بودند، نهادها و روندهایی همخوان با ماهیت آدمی به وجود آورند؛ مثلاً جیمز مدیسن، در مقاله شماره ۱۰ از مجموعه فدرالیست، درباره هراسش از قدرت «جناح» نوشت؛ منظور او از جناح، تعصب نیرومند یا منافع گروهی بود که «آتش خصومت متقابل را در انسانها برمیانگیخت» و باعث میشد تا آنها مصلحت همگانی را از یاد ببرند. او میاندیشید که وسعت ایالاتمتحده میتواند سپری دفاعی دربرابر یورشهای جناحگرایی عرضه کند؛ زیرا هرکس میخواست خشم را در چنین فاصله زیادی بپراکنَد، کار سختی درپیش میداشت. او تصور میکرد رهبران جناحی یا تفرقهانگیز «شاید شعلهای در ایالتهای خاص خود برافروزند؛ اما نخواهند توانست حریقی گسترده در سایر ایالتها راه بیندازند». قانون اساسی شامل ساوزکارهایی برای آهستهکردن امور، مجالی برای خوابیدن شروشور و ترغیب به درنگ و تأمل بود. ثابت شد که طرح مدیسن بادوام است؛ اما اگر روزی در اوایل قرن 21، فناوریای ظاهر میشد که در مدت یکدهه چندین معیارِ اساسیِ زندگیِ اجتماعی و سیاسی را تغییر میداد، چه بلایی بر سر دمکراسی آمریکایی میآمد؟ اگر این فناوری بهشدت میزان «خصومت متقابل» و سرعت گسترش خشم را افزایش میداد چه؟ آیا ممکن بود شاهد معادلِ سیاسیِ فروپاشیِ ساختمانها، سقوط پرندگان از آسمان، و نزدیکشدن زمین به خورشید باشیم؟ ممکن است آمریکا هماینک چنین زمانهای را سپری کند.
مأموریت اولیه فیسبوک اینبودکه «جهان را آزادتر و متصلتر کند» و در نخستین روزهای شبکههای اجتماعی، بسیاریازافراد پنداشتند که افزایش چشمگیر اتصال در مقیاسی جهانی برای دمکراسی خوب است؛ اما، پس از گذر سالیان بر شبکههای اجتماعی، خوشبینی رنگ باخته و فهرست زیانهای شناختهشده یا شکبرانگیز رشد کرده است: تجربه بحثهای سیاسی آنلاین (اغلب میان غریبههای بینامونشان)، از مشابهشان در زندگی واقعی، با عصبیت بیشتر و نزاکت کمتری همراه است. شبکههای افراد متعصب با هم جهانبینیهایی میآفرینند که میتوانند هرلحظه افراطیتر شوند؛ کارزارهای پخش اطلاعات نادرست بهوفور بهراه میافتند؛ ایدئولوژیهای خشونتبار، اعضای جدید بهخود جذب میکنند. احتمالاً مشکل نه نفسِ اتصال؛ بلکه روش شبکههای اجتماعی برای تبدیل اینهمه ارتباط به نمایشی عمومی باشد. ما اغلب فکر میکنیم رابطه خیابانی دوطرفه است. صمیمیت زمانی ساخته میشود که شریکها بهنوبت حرف بزنند، به شوخیهای یکدیگر بخندند و افشاگریهای متقابل کنند؛ اما چه اتفاقی میافتد آنگاه که در هردوسوی خیابان جایگاههای خطابه علَم میشوند و پُر میشوند از دوستان و آشنایان و رقبا و غریبههایی که همگی مشغول قضاوت و ارائه نظریات خویشاند؟ مارک لیری؛ روانشناس اجتماعی، اصطلاح «جامعهسنج» را ابداع کرد تا سنجه روانی درونی را توصیف کند که لحظهبهلحظه به ما میگوید به چشم دیگران چگونه مینماییم. او استدلال کرد که ما واقعاً به عزتنفس احتیاجی نداریم؛ درعوض، ضرورت تکاملی ایناستکه دیگران را وادار کنیم ما را شریک مطلوبی برای انواع گوناگونی از رابطهها درنظر بگیرند. شبکههای اجتماعی با لایک، دوستان، دنبالکنندهها و ریتوئیتها جامعهسنج ما را از درون افکار خصوصیمان بیرون کشیده و برای مشاهده همگان منتشر کردهاند. اگر شما در گفتوگوهای خصوصی مدام در حال ابراز خشم باشید، احتمالاً بهنظر دوستانتان ملالآور خواهید رسید؛ اما هنگامیکه گروهی از مخاطبان حاضرند، نتیجه متفاوت است؛ خشم میتواند جایگاه شما را بالا ببرد. ویلیام جی. بریدی و سایر پژوهندگان در دانشگاه نیویورک طی تحقیقی در سال ۲۰۱۷ بُرد نیممیلیون توئیت را اندازه گرفتند و دریافتند که هر کلمه اخلاقی یا احساسیِ بهکاررفته در یک توئیت بهطورمیانگین ۲۰درصد فراگیری آنرا افزایش داده. مطالعه دیگری در سال ۲۰۱۷ که توسط مرکز پژوهشی پیو انجام شده، نشان داد پُستهایی که نمایانگر «مخالفت خشمگین» بودند، تقریباً دوبرابر دیگر انواع محتوا در فیسبوک موفق به ایجاد مشغولیت در کاربران (ازجمله لایک و بهاشتراکگذاری) شدهاند.
دو فیلسوف بهنامهای جاستین توسی و برندن وارمکه، عبارت سودمند «بالارفتن از جایگاه خطابه اخلاقی» را پیشنهاد کردهاند تا توصیفی باشد از آنچه زمانی اتفاق میافتد که افراد از خطابه اخلاقی برای بالابردن شأن خود در تالار گفتوگوی عمومی استفاده میکنند. مانند توالیِ خطیبانی که برای مخاطبانی شکاک سخن میگویند، هرکس میکوشد تا از خطیب قبلی بهتر باشد و این، به الگوهای مشترکی ختم میشود. خطیبان تمایل دارند تا «اتهامات اخلاقی جعل کنند، در موارد خیطکردنهای عمومی به سایرین بپیوندند، اعلام کنند که هرکس مخالف آنهاست آشکارا اشتباه میکند، یا در نمایش احساسات اغراق کنند». قربانیان این مسابقه، برای بهدستآوردن تائید مخاطبان، فحوای کلام و حقیقتاند. این خطیبان هر کلمهای که رقبا و گاه حتی دوستانشان گفتهاند را زیر ذرهبین میگذارند تا امکانی برای برانگیختن خشم همگانی بیابند. زمینه سقوط میکند. به نیت گوینده اعتنا نمیشود.
انسانها بهگونهای تکامل یافتهاند تا غیبت کنند، خود را بیارایند، دغلکار باشند و طرد کنند. ما بهسادگی مجذوب این سیرکِ گلادیاتوریِ جدید میشویم، حتی باوجوداینکه میدانیم میتواند ما را بیرحم و سطحی کند. بنابر استدلال مالی کراکت؛ استاد روانشناسی دانشگاه ییل، وقتی چهره دیگری را نمیبینیم و همچنین وقتی بارهاوبارها درطولروز از ما خواسته میشود تا با «لایککردنِ» محکومیت موضع عمومی بگیریم، آن نیروهای طبیعی که میتوانند مانع پیوستن ما به یک جماعت خشمگین شوند، تضعیف میشوند، نیروهایی ازقبیل زمان برای تأمل و بازیابی خونسردی یا احساس همدردی با کسی که دارد تحقیر میشود. بهعبارتی، شبکههای اجتماعی تعداد زیادی از دلمشغولترین شهروندان ما با سیاست را تبدیل میکنند به کابوس مدیسن: آتشافروزانی که در رقابتاند تا پرالتهابترین پستها و تصاویر را خلق کنند و قادرند در لحظه آنها را در سراسر کشور پخش کنند؛ درحالیکه جامعهسنج عمومیشان نشان داده که آفریدههایشان به چه دوردستهایی که نرسیده است.
شبکههای اجتماعی در آغاز حس متفاوتی از امروز داشتند. فرندستر، مایاسپیس و فیسبوک همگی بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۴ پدیدار شدند و ابزاری عرضه کردند که به کاربران کمک میکرد به دوستان خود متصل شوند. آنها مردم را ترغیب میکردند تا نسخههایی بهشدت نمایشیشده از زندگی خود منتشر کنند؛ اما هیچ راهی برای برانگیختن خشم مُسری پیش پای آنها نمیگذاشتند. این امر با مجموعهای از گامهای کوچک تغییر کرد؛ گامهایی که هریک برای بهبود تجربه کاربری طراحی شده بودند و توأمان شیوه پخش اخبار و خشم در جامعه آمریکایی را دگرگون کردند. بهمنظور اصلاح شبکههای اجتماعی (و کاستن از زیانهای آن برای دمکراسی) باید تلاش کنیم تا این تکامل را درک کنیم. زمانیکه توئیتر در سال ۲۰۰۶ از راه رسید، نوآوری اصلیاش تایملاین بود: جریانی دائمی از بهروزرسانیهای ۱۴۰حرفی که کاربران میتوانستند روی گوشیهای خود ببینند. تایملاین شیوهای جدید برای مصرف اطلاعات بود: جریانی بیانتها از محتوا که خیلیها معتقد بودند مثل نوشیدن از شلنگ آتشنشانیست. بعداً درهمانسال، فیسبوک نسخه خودش بهنام نیوزفید را بهراه انداخت. در سال ۲۰۰۹، دکمه «لایک» را اضافه کرد و برای نخستینبار، سنجهای عمومی برای میزان محبوبیت محتوا آفرید. سپس نوآوریِ دگرگونسازِ دیگری نیز افزود: الگوریتمی که براساس میزان «مشغولیت» پیشبینیشده، تعیین میکرد هر کاربر کدام پستها را ببیند؛ میزان احتمال برقراری تعامل فرد با یک پست مفروض باتوجهبه لایکهای قبلی او محاسبه میشد. این نوآوری، شلنگ آتشنشانی را رام و آنرا به یک جریان نمایشیشده تبدیل کرد. انتظامِ الگوریتمیِ محتوا در نیوزفید سلسلهمراتب اعتبار را با خاک یکسان کرد. هر پستی از هر تولیدکنندهای میتوانست، مادامیکه مولدِ مشغولیت است، در صدر فیدهایمان جا خوش کند. بعداً «اخبار جعلی» نیز در این محیط رونق یافتند؛ زیرا متن یک وبلاگ شخصی همان ظاهری را داشت که گزارشی از «نیویورک تایمز». توئیتر نیز در سال ۲۰۰۹ با افزودن دکمه «ریتوئیت» تغییری کلیدی اعمال کرد. تاآنزمان، کاربران باید توئیتهای قدیمیتر را در بهروزرسانی وضعیتشان کپیپیست میکردند و این مانعِ کوچک، نیازمند چندثانیه تفکر و توجه بود. دکمه ریتوئیت دراساس گسترش بیاصطکاک محتوا را ممکن ساخت. تنها یک کلیک میتوانست توئیت شخصی دیگر را به تمام دنبالکنندههای شما برساند و به شما اجازه دهد تا در اعتبارِ محتوایِ مُسری شریک شوید. در سال ۲۰۱۲، فیسبوک نسخه خود از دکمه ریتوئیت؛ «بهاشتراکگذاری» را به مخاطبان بهسرعت روبهرشدش، کاربران گوشیهای همراه، عرضه کرد. کریس وِدِرِل؛ از مهندسانی بود که دکمه ریتوئیت را برای توئیتر ابداع کرد. او همین امسال در مصاحبهای با بازفید اعتراف کرد که اکنون از اینکار پشیمان است. وِدِرِل درحالیکه که نخستین جماعت توئیتری را دید که از ابزارش استفاده میکردند، با خود اندیشید: «مثل اینه که به یک بچه چهارساله اسلحه پُر داده باشیم!» تیر خلاص در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ شلیک شد؛ وقتی آپورتی و دیگر سایتها شروع کردند به تبدیل اینمجموعه امکانات به سرمایه و پیشروی در هنرِ آزمودن تیترها از میان دهها نسخه متفاوت برای یافتن نسخهای که موجب بیشترین میزان کلیک میشود. این شروع مقالههای «باورتان نمیشود...» و همخانوادههایش بود که با عکسهایی همراه میشدند که آزموده و انتخاب شده بودند تا ما بیفکر روی آنها کلیک کنیم. این مقالات معمولاً بهنیت انگیختن خشم منتشر نمیشدند (بنیانگذاران آپورتی بیشتر به روحیهدادن علاقه داشتند)؛ اما موفقیت این راهبرد، گسترشِ آزمایشِ تیتر و همراه با آن، بستهبندیِ احساسیِ گزارشها را در رسانههای قدیمی و جدید بهیکسان تضمین کرد؛ تیترهای خشمگین و حامل بار اخلاقی در سالهای بعدی رونق گرفتند. لوک اُنیل، در یادداشتی در اسکوایر، در باب تغییراتی که بر رسانههای اصلی اعمال شدهاند، تأمل و اعلام کرد که ما در سال ۲۰۱۳ «اینترنت را خراب کردیم». سال بعد، آژانس پژوهش اینترنتِ روسیه بسیجکردن شبکه حسابهای جعلیاش در پهنه تمام پلتفرمهای اصلی شبکههای اجتماعی را آغاز کرد و از این ماشین خشم جدید بهمنظور برانگیختن تفرقههای کورکورانه و پیشبرد اهداف روسی بهره برد.
البته اینترنت بهتنهایی مسئول این سراشیبیِ خشمِ سیاسیِ امروزی نیست. رسانهها از زمانه مدیسن مشغول دامنزدن به تفرقه بودهاند و دانشمندان علوم سیاسی، ردپایِ فرهنگِ خشمِ امروزی را در دهههای 80 و ۹۰، زمانه ظهور تلویزیون کابلی و میزگردهای رادیویی یافتهاند. مجموعه زیادی از نیروها دارند آمریکا را بهسوی دوقطبیشدگی بیشتر هل میدهند؛ اما از ۲۰۱۳ بهبعد شبکههای اجتماعی تبدیل شدهاند به شتابدهندهای قدرتمند برای هرکس که بخواهد آتشی بیفروزد. حتی اگر بشود شبکههای اجتماعی را از اثرات خشمگسترشان خلاص کرد، بازهم برای ثبات دمکراسی دردسرهایی خواهند داشت. یکی از این دردسرها میزان غلبه و جایگزینیِ ایدهها و تنشهای زمان حال با ایدهها و درسهای قدیمیتر زمانهای گذشته است. درحالیکه کودکان در آمریکا بزرگ میشوند، رودخانههایی از اطلاعات بیوقفه به درون چشمها و گوشهایشان جاریاند: مجموعهای از ایدهها، روایتها، آهنگها، عکسها و بیشازاینها. فرض کنیم میتوانیم بهطورمشخص سه جریان را گرفته و کمیتیابی کنیم: اطلاعات جدید (در ماه گذشته تولید شده)، اطلاعات میانسال (بین ۱۰ تا ۵۰سالگذشته تولید شده، توسط نسلهایی که شامل والدین و اجداد کودک است) و اطلاعات قدیمی (بیش از ۱۰۰سالپیش تولید شده). توازن این دستهها در قرن 18 هرطورکه بوده، مسلماً در قرن بیستم، بهعلت شیوع دستگاههای رادیو و تلویزیون در خانه آمریکاییها، بهنفع اطلاعات جدید تغییر کرده. در قرن بیستویکم، شدت و سرعت این تغییر توازن قریببهیقین بیشتر شده. زمانیکه اکثر آمریکاییها در سال ۲۰۱۲ شروع به استفاده از شبکههای اجتماعی کردند، خود را بهنحوی به یکدیگر بیشمتصل کردند که بر مصرف اطلاعات جدیدشان بهشدت افزود؛ بله، سرگرمیهایی ازقبیل ویدئوی گربهها و شایعات سلبریتیها، همچنین خشمهای هرساعته و هرروزه و نظرات داغ درباره رویدادهای اخیر و درهمانحال سهم اطلاعات قدیمیتر را کاهش داد. تأثیرات این تغییر چه میتواند باشد؟ ادموند بِرک؛ فیلسوف و سیاستمدار انگلیسیایرلندی، در سال ۱۷۹۰ نوشت: «ما میترسیم مردم را رها کنیم تا هریک براساس جیره خرد خود زندگی و تجارت کند؛ زیرا ظن آن داریم که این جیره در هر فرد کوچک است و نیز بهنفع افراد است اگر از بانک عمومی و سرمایه ملتها و اعصار بهره گیرند». از صدقهسر شبکههای اجتماعی، ما درحاانجام آزمایشی جهانی هستیم که اعتبار هراس بِرک را میآزماید. شبکههای اجتماعی افراد را از تمام سنین سوق میدهند تا روی آبروریزی، شوخی یا تنشِ روز، تمرکز کنند؛ اما اثراتش میتواند بهویژه برای نسلهای جوان عمیقتر باشد؛ کسانیکه فرصت کمتری برای کسب ایدهها و اطلاعات قدیمی پیش از اتصال خود به جریان شبکههای اجتماعی داشتهاند. احتمالاً نیاکان فرهنگی ما بهطورمتوسط عاقلتر از ما نبودهاند؛ اما ایدههایی که از آنها بهارث بردهایم فرایند غربالگری را از سر گذراندهاند. ما بیشتر ایدههایی را میآموزیم که نسلهای متوالی آنها را شایسته سپردن به نسل بعدی دانستهاند. معنایش ایننیستکه این ایدهها همیشه درستاند؛ ولی این هست که احتمالاً آن ایدهها در درازمدت ارزشمندترند از اکثریت محتوایی که طی ماه گذشته بهوجود آمدهاند. اعضای نسل زد (آنهاییکه پس از سال ۱۹۹۵ یا همان حدود بهدنیا آمدهاند)، باوجودیکه دسترسی بیسابقهای به هرآنچه تاکنون نوشته و دیجیتالی شده دارند، احتمالاً کمتر از سایر نسلهای اخیر با خرد انباشته بشری آشنایی یافتهاند؛ پس مستعد استقبال از ایدههاییاند که برایشان در شبکه بلاواسطهشان شأن اجتماعی میآورد؛ اما درنهایت گمراه شدهاند؛ مثلاً برخی پلتفرمهایِ شبکههایِ اجتماعیِ جناحِ راست کاری کردهاند که منفورترین ایدئولوژی قرن بیستم بتواند مردان جوانی را جذب کند که تشنه درکی از معنا و تعلقاند و راغب به اینکه به نازیسم فرصتی دوباره بدهند. درمقایسه، بهنظر میرسد که جوانان متمایل به چپ از سوسیالیسم و حتی دربرخیموارد کمونیسم، با چنان اشتیاقی استقبال میکنند که گویی از تاریخ قرن بیستم منفک است و نظرسنجیها نشان داده که جوانها از سراسر طیف سیاسی دارند اعتقادشان به دمکراسی را از دست میدهند.
شبکههای اجتماعی زندگی میلیونها آمریکایی را با شتاب و نیرویی که کمترکسی انتظارش را داشت، دگرگون کردهاند. پرسش ایناستکه آیا این تغییرات میتوانند فرضیاتی بیاعتبار سازند را که مدیسن و سایر بنیانگذاران هنگام طراحی سیستمی برای حاکمیت مردم داشتند؟ درقیاسبا آمریکاییهای قرن 18 (حتی اواخر قرن 20)، شهروندان اکنون بیشتر به یکدیگر متصلاند؛ بهانحایی که نمایش عمومی را بیشتر کرده و بالارفتن از جایگاه خطابه اخلاقی را ترویج میکند؛ همه اینها بر روی پلتفرمهایی طراحی شدهاند تا خشم را تسری دهند و درشرایطیکه توجه مردم را معطوف میکنند، به تنشهای فوری و ایدههای ناآزموده و منفک از سنت، اندیشه و ارزشهایی که سابقاً تأثیر ثباتآمیزی اعمال میکردهاند. این است دلیل آنکه معتقدیم بسیاری از آمریکاییها (و شهروندان سایر کشورها) دمکراسی را بهمنزله محملی که به همهچیز مجال نابهنجاری میدهد، تجربه میکنند. حتماً لازم نیست اینگونه باشد؛ شبکههای اجتماعی فینفسه بد نیستند و قدرت انجام کارهای خوب را دارند؛ مثل زمانیکه آسیبهای پیشازاین پنهان را آشکار میکنند و به گروههای سابقاً بیقدرت صدا میبخشند. هر فناوریِ ارتباطیِ جدید، دامنهای از تأثیرات سازنده و مخرب بههمراه دارد و بهمرور، راههایی برای بهبود توازن اینها یافت میشود. بسیاری پژوهشگران، قانونگذاران، بنیادهای خیریه و افراد درون صنعت فناوری درکنارهم در جستوجوی چنین بهبودهایی مشغولبهکارند.
علی امیری/ کوتاهشده از ترجمان