• شماره 2042 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۱ مرداد

در نکوهش ازدست‌دادن لحظه‌های شیرین زندگی

شادی عمیق؛ تجربه‌ای انتخابی

*مهرداد ناظری/عده زیادی از فیلسوفان زندگی را دلهره‌آورترین موضوع روی کره زمین دانسته‌اند. آن‌ها براین‌باورندکه ترس و وحشت و حجم انبوهی از ندانستن‌ها باعث ایجاد دلهره در انسان می‌شود و اگر بپذیریم که براساس اندیشه «شوپنهاور»؛ اراده انسان حتی بر عقل او غلبه دارد، دراین‌صورت انسان آزاد با انتخاب‌های خود با دلهره‌های عظیمی روبه‌رو می‌شود.

یکی از دلهره‌های مهم بشری، ناشادی یا ازدست‌دادن لحظه‌های شیرین و دل‌چسب است. بشر همواره تلاش می‌کند تا دردها و رنج‌ها را از دایره ذهنی خود بیرون کرده و به‌جای‌آن، به شادی بیندیشد؛ اما ناپایداربودن زندگی باعث می‌شود که او نتواند در لحظات خوشی یا شادی باقی بماند. براین‌مبنا؛ برخی، فلسفه زندگی را مبتنی‌بر غم و رنج تفسیر کرده‌اند؛ اما درمقابل، عده‌ای نیز بر شادی و شادبودن تأکید فراوانی داشتند؛ مثلاً مولانا و نظامی از جمله مشاهیر ایرانی هستند که به زندگی مبتنی‌بر شادی اعتقاد دارند. آن‌ها حتی مرگ را چیز ناگواری نمی‌دانند و معتقدند که با مرگ، انسان‌ها از پلی عبور می‌کنند و از گونه‌ای به گونه دیگر درمی‌آیند؛ اما واقعیت این‌است‌که بشر درمواجهه‌با زندگی همیشه معنای دقیقی از شادی را در ذهن ندارد. براین‌مبنا؛ ممکن است در اوج سرخوشی احساسی از ناامیدی، غم و درد و رنج را در درون خود احساس کند. عده‌ای از فیلسوفان اجتماعی براین‌باورندکه یکی از دلایل غمگین‌شدن انسان این‌است‌که او در تضاد بین جاودانگی و نیستی و نابودی قرار گرفته است. درواقع ازیک‌سو، در درون خود جاودانگی و بی‌مرگی را طلب می‌کند و ازسویی، در هرلحظه از زندگی گام‌های بلند به‌سوی مرگ و نیستی برمی‌دارد. براین‌مبنا؛ این جدال و تضاد دیالکتیکی او را دچار اندوهی فراوان می‌کند. در فیلم «طعم گیلاس» ساخته عباس کیارستمی؛ داستان فردی روایت می‌شود که درپیِ مرگ خود می‌دود. او می‌خواهد که خودکشی کند و در جست‌وجوی کسی‌ست که بعد از اقدام به خودکشی، در گور بر روی او خاک بریزد. تضاد و چالش‌های عمیق درونی قهرمان داستان ازیک‌سو، با حرکت به‌سوی کشتن خود و ازسوی‌دیگر، پرهیز از انتخاب مرگ و پس‌زدن آن همواره ادامه دارد؛ تااینکه با مردی آشنا می‌شود که او هم از تجربه خودکشی خود می‌گوید و توضیح می‌دهد که چگونه هنگام خودکشی خود با یک درخت توت مواجه می‌شود و توت‌خوردن او مانع از انتخاب مرگ برایش می‌شود. درواقع، کیارستمی یک مسئله مهم فلسفی را مطرح می‌کند که انسان به‌رغم‌اینکه می‌داند روزی خواهد مرد و با وجود انتخاب خودکشی، بعضاً درپی بازگشت به زندگی‌ست. مسئله بازگشت به زندگی، یکی از دغدغه‌های مهم بسیاری از انسان‌ها درطول‌تاریخ بوده است. در اینجا باید دانست که مسئله مهم بشری عدم‌درک شادی ژرف و عمیق است و بعضاً آنچه باعث تخریب شادی عمیق می‌شود، گرایش به شادی‌های سطحی و بی‌پایه‌واساس است که او را از شادی عمیق دور می‌سازد. درواقع، کنشگران اجتماعی بیش‌ازآنکه بتوانند به شادی دست یابند، نسبت به وقایعی که در زندگی‌شان به‌وقوع می‌پیوندد، حساس می‌شوند و به رخدادهای اجتماعی پاسخ می‌دهند؛ مثلاً اگر یک کارگر بعد از یک‌روز کاری طاقت‌فرسا با پیشنهاد دوست خود مبنی‌بر به سینما یا کافی‌شاپ رفتن روبه‌رو شود، ممکن است این پیشنهاد را بدون فکرکردن، بپذیرد. او درواقع، موقعیت شادی را در وضعیتی که برایش رخ داده، انتخاب می‌کند؛ اما شادی عمیق از جنس معناکاوی و عمیق‌شدن در زندگی‌ست و نمی‌توان آن‌را با کلمات ساده بیان کرد. گاهی‌اوقات این کلمه‌ها هستند که بر ادراک انسانی تأثیر می‌گذارند. انسان‌ها با شنیدن یک جمله «دوستت دارم» ممکن است دچار تحول شوند. ازطرف‌دیگر، وجود شرایط اضطراب‌آور در زندگی باعث شده تا دغدغه‌ها و لحظات دلهره‌آور در ما بیشتر تولید معنا کند؛ اما اگر انسان بداند که خودِ واقعی‌اش بر زندگی خویش سوار است و امکان تصمیم‌گیری و عمق‌اندیشی دارد، شاید به‌گونه‌ای دیگر زندگی کند. این‌روزها گاهی شنیدن جملات ساده مثبت نیز افراد را به شادی سوق نمی‌دهد؛ آن‌هم به‌این‌دلیل که دردهای جانکاه و عمیق در آن‌ها فزونی یافته و راه رسیدن به رضایت را برایشان می‌بندد. در حکمت باستانی ایرانی، «دروغ سبب رنج و راستی سبب شادی‌ست»؛ درواقع، در اینجا «اخلاقی‌زیستن» را عامل حرکت به‌سوی شادی نشان می‌دهند؛ اما در عرفان اسلامی تأکید براین‌است‌که انسان هرچقدر بتواند از دل‌بستگی‌های دنیوی بکاهد و به جهان معنا روی آورد، بیشتر می‌تواند شادی عمیق را درک کند. «هنری دیوید ثورو» معتقد است؛ «شادی مثل یک پروانه است: هرچه‌بیشتر تعقیبش کنی، بیشتر شما را سرگردان می‌کند؛ اما اگر توجه خود را به چیزهای دیگر معطوف کنید، خیلی‌آرام می‌آید و بر شانه‌های شما می‌نشیند». ازاین‌منظر، شادی معطوف به درد و دریافت عمیق درونی‌ست. «جان استوارت میل» دراین‌خصوص می‌گوید: «من یاد گرفته‌ام با کم‌کردن از خواسته‌هایم، به شادی برسم؛ نه با برآورده‌کردن تمام آن‌ها». درواقع، این دیدگاه نشان می‌دهد که عبور از بلندپروازی‌ها و درک موقعیت حال می‌تواند راهی به‌سوی شادزیستن باشد. در فرهنگ عرفانی، بر خنده و شادی تأکید بسیار شده است. گفته می‌شود که در روزگار قدیم، مردی صوفی به‌نام «عبدالله» در دهی کوچک زندگی می‌کرد و همیشه شاد و خوشحال بود که هرگز کسی او را غمگین و ناراحت ندیده بود؛ حتی وقتی‌که در بستر مرگ قرار گرفت، درحال‌خندیدن بود. آن‌روز یکی از شاگردانش از او پرسید: «شما الآن که درحال‌مردن هستید، چگونه می‌توانید بخندید؟» او می‌گوید: «من از استادم این‌موضوع را یاد گرفته‌ام. او بدون هیچ دلیلی همیشه می‌خندید و به من یاد داد که غم یا شادی، انتخاب‌های خود انسان است و من از آن‌روز تصمیم گرفتم که شادی را انتخاب کنم»؛ اما واقعیت این‌است‌که تجربه شادی و سرور در سطح عمیق آن، ریشه در رشد درونی و فضیلت معنوی دارد که فقط در برخی‌ازافراد شکل می‌گیرد؛ پس خندیدن عمیقِ شادی‌آور، کار چندان ساده‌ای نیست و نیاز به حرکت‌ها و رجعت‌های عظیمی در درون فرد دارد و انسان باید مرتباً در این رفت‌وبرگشت‌ها خود را مورد بازآزمایی قرار دهد. شادی عمیق، زمانی محقق می‌شود که فلسفه و جهان‌بینی زیست انسان‌ها تغییر کند؛ اما آنچه در جهان مدرن به‌شکل آسیب خود را نشان می‌دهد این‌است‌که بسیاری از مردم در یک فضای مصرف‌گونه و سطحی ایستاده‌اند و امکان درک لایه‌های درونی حقیقت را ندارند. در اینجا لازم است که قوانین حیات و طبیعت را درک و مطابق با این اسلوب جهانی و قانون‌مندی‌های کلی حرکت کنیم. انسان، موجودی‌ست که بخش جدایی‌ناپذیر طبیعت به‌حساب می‌آید و هرزمانی‌که بتواند با طبیعت کنار آید و دایره‌های درونی خود را با مدارهای طبیعت همساز کند، می‌تواند در این بیداری به نوعی شادی عمیق دست یابد؛ شادی‌ای که تحقق آن، انسان را به موجودی مهرورز، توانمند و متفاوت مبدل می‌سازد. جریان ایجاد شادی، به رابطه و فهم انسان از عشق بستگی دارد. درواقع، اساس را می‌توان در این عبارت جست‌وجو کرد: عشق، تو را می‌سازد و تو، عشق را. تا دنیا هست، تو و عشق، سازنده یکدیگر هستید. در این بناکردن‌ها، نوشدن‌ها به‌وقوع می‌پیوندد و تو در زندگی‌ات تازه می‌شوی و جهان برای همگان جای بهتری می‌شود. چقدر این کنش متقابل سازنده و جریان‌ساز است. پس اگر جریان سیال عشق در زندگی جاری شود، به‌تبع‌آن، انسان در شادی به اوج می‌رسد و این شادی عمیق، فراتر از لذت‌هایی‌ست که ممکن است در لحظه‌ای ما را به‌خود مشغول سازد. هرچند در بین عرفا، فیلسوفان و دانشمندان درخصوص ریشه‌های شادمانی، تفاوت وجود دارد؛ اما باید پذیرفت که در فرهنگ غنی ایرانی، شادی، جایگاه ویژه‌ای دارد و به این اصل توجه شده است که انسان هرچه بتواند بیشتر به خود واقعی‌اش نزدیک شود، شادمان‌تر زندگی خواهد کرد.
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
مولانا تأکید دارد که انسان در زندگی اجتماعی، دچار فاصله‌گرفتن از خود است و این موضوعی‌ست که در دنیای مدرن نیز در قالب مفهوم ازخودبیگانگی توسط «مارکس» و سایرین مطرح شده است. به‌نظر می‌رسد که انسان اگر بخواهد شادزیستن را تجربه کند، خارج از جهانی که درمواجهه‌با آن وجود دارد، باید بتواند از درون، فلسفه عمیق خودباوری و توان ارتباط‌برقرارکردن با دیگران را داشته باشد؛ درغیراین‌صورت نمی‌تواند از ورطه سقوط رهایی یابد. در اینجا لازم است که به تعریفی از شادی عمیق توجه کنیم. شادی، کنشی‌ست که انسان درراستای خود و درتعامل‌با دیگران انجام می‌دهد. انسان شاد کسی‌ست که امید به زندگی بیشتری دارد و با گام‌های استوارتری بر روی زمین راه می‌رود. او حتی از نفس‌کشیدن خود لذت می‌برد و درپی دریافت‌های عمیق‌تر زندگی درتلاش و تکاپوست. او می‌داند که درصورت درک بهتر از معنای انسانی خود می‌تواند در تحقق خودشکوفایی و رسیدن به انسانی متعالی‌تر در زندگی موفق شود؛ پس شادی عمیق تجربه‌ای‌ست که باید آن‌را انتخاب کرد.
*جامعه‌شناس و عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام(ره)

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه