خودنویس
آهوی من
کجای تنت از شب بازمانده است
که راه را گم کردهای؟
آغوش من
دیگر انسان نیست
و تو میتوانی از خطوط تنم
خانهات را پیدا کنی
و به جای در، حرف بزنی
آیدا مجیدآبادی
قسم به شب
که لگد میزند
به بخت نور ...
ماهی
خواب را
از چشم گور گرفته است
هدیه بهروز
سرسخت چون گیاه
بوتهای سبز روییده از شکاف آسفالت خیابان
در یک صبح سرد پاییزی
عابری با کتی بیدگمه از سرما میلرزد
اما گیاه سبز و سرحال
در کنار بستر خشک جوی آب انگار
به دنیا دهنکجی میکند
میشود در سرما رنگ داشت!
باید فقط، کمی گیاه بود
حمیدرضا اشرفیان
کاش
کسی بهپرسد:
چرا لبخندهای تو
اینقدر بیرنگ است!؟
و من
همهچیز را
بیاندازم گردن تنهایی
لیلا طیبی