مردن، هنر است!
فضلاله رفان
سیلویا پلات؛ بانوی نویسنده و شاعر سال 1932 در ماساچوست آمریکا زاده شد و در سحرگاه یازدهم فوریه 1963، با باز کردن شیر گاز به زندگیاش خاتمه داد. وضعیت روحی آشفتهای داشت. زندگی مشترکش با تد هیوز (شاعر) که سال 1956 با او ازدواج کرده بود، به انتها رسید. با داشتن دو فرزند بیمار و دور از پدر، در زمستانی سرد، مرگش را طراحی کرد؛ چرا که زمانی در یکی از یادداشتهایش نوشت: «مردن هنر است و من آن را به بهترین وجه انجام میدهم». از دیدگاه فمینستها، پلات نمونه دردناکی از سرنوشت تلخی بود که در دنیای مردسالار غرب، نصیب زنان میشود و این عاقبت را نتیجه رفتارهای شوهرش میدانستند که سیلویا و دو کودکش را رها کرد و به دنبال هوسهایش رفت. او یک سال قبل از مرگ سیلویا، با زنی آشنا شد تا عامل اصلی جداییاش از سیلویا باشد. هرچند این زن هم عاقبت خوشی نداشت و شش سال بعد از مرگ سیلویا او هم خود و فرزندش را به همان روش از بین برد تا هیوز با خیالی راحت به دنبال زنی دیگر روانه شود. بخش اعظم خاطرات و یادداشتهای پلات که شامل خاطرات او از سال 1959 تا سه روز قبل از مرگش میشد، توسط تد هیوز از بین رفت و سوزانده شد؛ با این استدلال کودکانه که بچهها نتوانند آن را بخوانند؛ «آن موقع فکر میکردم که فراموشی بهترین راه ادامه زندگی است!» این یادداشتها بعدها با همه حذف و اصلاحات روانه بازار کتاب شد. یادداشتهایی که گفته میشود در برگیرنده مکنونات قلبی و درونی سیلویا است؛ زنی ستیزهگر با خود و محیط، با شخصیتی پیچیده و چند بعدی با ویژگیهایی بسیار جلوتر از زمان خود. تد هیوز 35سال بعد از مرگ همسرش، در سال 1998 سکوت خود را شکست و با انتشار «نامههای میلاد» که بنا به گفته خودش نوشتن آن 10 سال به درازا کشید، به شرح زندگی مشترکش با سیلویا پرداخت. آلوارز، یکی از منتقدان ادبی در مورد او نکته جالبی دارد: «او با استعدادتر و جاهطلبتر از آن بود که توقع برخورداری امتیازهای ویژه را داشته باشد. زمانی که شعر بیوقفه از ذهنش سرازیر میشد، بیش از اینها به کارش اعتقاد داشت که منتظر ستایش کسی باشد!» و این فقط هیوز بود که با یپامدهای فاجعه تنها ماند. ناسزایش گفتند، اتهام خیانت به او زدند و نام خانوادگیاش را بارها از روی سنگ گور پلات حذف کردند. پلات، اوایل سال 1963 رمان «شیشه» را منتشر کرد؛ زندگینامهای با مضامین روانی! رمانی که زمینهساز آن افسردگی و آشفتگی روانی بود که از سال 1953 به آن مبتلا شده بود. پلات در زندگی کوتاه خود، حدود 220 قطعه شعر سرود که توجه منتقدان را جلب کرد. اغلب اشعار او بین دهههای 60 و 80 منتشر شدند؛ اشعاری که در انتخاب عنوانهای آنها وسواس خاصی داشت. «بچه غول» (1960) «آریل» (1965)، «گذر از آب» (1791)، «درختان زمستانی» (1971) و «مجموعه اشعار» (1981) که او را در زمره مهمترین شاعران قرن بیستم آمریکا جای دادند. قسمت اعظم اشعار او بعد از مرگش، توسط همسرش تدوین و منتشر شد؛ همسری که بعدها به مقام ملکالشعرایی بریتانیا رسید تا در اکتبر 1998، به بیماری سرطان درگذشت. زمانی ون گوگ؛ نقاش هلندی در نامهای به برادرش نوشت: «ممکن است آتشی بلند در روح ما زبانه کشد. با این حال، هرگز کسی پیش نمیآید تا خود را با آن گرم کند. رهگذران تنها ستونی از دود را میبینند که از لوله بخاری بیرون میآید و بیاعتنا سر خود را میگیرند». سیلویا پلات، یکی از مصادیق نوشته ون گوگ است؛ شاعرهای که زمانی هم نوشت: «خدایا تو کجایی؟ تو را میخواهم و به تو نیاز دارم. به اعتقاد به تو، به عشق و بشریت!»