آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
عشق، انرژی خوب پشت هرچیزی‌ست
کد خبر: 405689 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۳ دوشنبه ۶ اسفند - 07:44

بازخوانی یک مصاحبه قدیمی با «منوچهر والی‌زاده»

عشق، انرژی خوب پشت هرچیزی‌ست

مصطفی رفعت

مراسم تشییع پیکر زنده‌یاد «منوچهر والی‌زاده» در روز سوم اسفند با حضور مردم و هنرمندان، مقابل «خانه هنرمندان» برگزار شد. این گوینده پیشکسوت رادیو و تلویزیون، اول اسفندماه 1403 درگذشت. دراین‌مطلب، مصاحبه‌ای قدیمی که با او به‌مناسبت فرارسیدن ایام نوروز داشتیم، بازخوانی کرده‌ایم. «منوچهر والی‌زاده» آن‌قدر نام ‌آشنا و معتبری‌ست که نسل‌های مختلف او و صدای جادویی‌اش را تا همیشه در خاطر خواهند داشت. او برای نسل‌های قدیم و جدید، نمونه یک دوبلور استثنایی‌ست که با حضور در کارهای نمایشی و اجرا و بازیگری، به چهره‌ای آشنا برای همگان بدل شد. او متولد 4 تیرماه سال ۱۳۱۹ است که بعد از آشنایی با «منصور متین» که از هنرمندان تئاتر و دوبلاژ فیلم بود، به استودیوی «شاهین فیلم» برای دوبله دعوت و درپی همکاری در چند فیلم کوتاه، به «علی کسمائی» معرفی شد؛ تااینکه در فیلم «دختر بنفشه فروش» گویندگی نقش اول (هل فرر) را به‌عهده گرفت. اولین بازیگری او در سینما هم بازی در فیلم «خداداد» بود؛ اما بعدها بیشتر به‌عنوان گوینده و دوبلور فعالیت کرد.

«منوچهر والی‌زاده» صحبت‌هایش را این‌گونه آغاز کرد: «روزهای من تقریباً چندان تفاوتی با هم ندارند؛ مگرآنکه اتفاق خاصی بیفتد یا برای کار دوبله دعوت شوم. به‌تازگی هم یک برنامه به‌شکل مسابقه‌ای برای دوبله بود به‌نام جادوی صدا که در آن به‌همراه چند دوست دیگر به داوری پرداختم. دراین‌مسابقه 27 آقا و 27 خانم از میان 6000 داوطلب انتخاب شدند که در بخش‌های جداگانه به‌رقابت پرداختند و داوری بخش آقایان را من با دو نفر از دوستان برعهده داشتیم». او دراین‌باره‌که آیا یک دوبلور خوب باید حتماً صدای خوبی داشته باشد؟ گفت: «همیشه گفته‌ام که یک دوبلور خوب، دو ویژگی می‌خواهد: صدای خوب و بیان مناسب؛ نمی‌دانم چرا هرکسی فکر می‌کند باید بیاید و این‌کار را بکند. متأسفانه بعضی آدم‌ها دوست دارند در هرکاری باشند؛ تنها به‌این‌علت‌که دوست دارند؛ آن‌هم بی‌تلاش و بدون تمرین و بدون استعداد و بدون ... نمی‌دانم چرا هرکسی نمی‌رود دنبال کاری‌که از عهده‌اش برمی‌آید و می‌تواند انجام دهد. آقایی آمده بود دوتا فوق‌لیسانس داشت؛ اما می‌خواست دوبلور شود. خب تو که این‌قدر علاقه داری، چرا از اول سراغ آموختنش نرفتی؟» وقتی به او گفتم که «شاید می‌خواهند خود را محک بزنند»، جواب داد: «بعضی‌چیزها آن‌قدر رو هست که لازم نیست کسی به شما بگوید. مگر می‌شود کسی متوجه نشود صدای خوبی دارد یا می‌تواند اجرا کنید یا نه؟! هر هنری یک استعداد اولیه می‌خواهد و بعدازآن، تکنیک شروع می‌شود. نمی‌شود فقط یکی‌ازاین‌ها باشد». از او پرسیدم که «یعنی با آمدن جوان‌ها سمت این‌کار مخالفید؟» که گفت: «اصلاً و ابداً. اتفاقاً تمام حرفم این‌است‌که جوان‌ها بیایند؛ جوان‌هایی که استعداد دارند. شاید من مثلاً 50‌ساله استعدادی هم داشته باشم؛ اما حضورم دراین‌سن دراین‌کار چه معنایی دارد؟ جوانی باید بیاید که بتواند دراین‌کار بزرگ شود و چندسال کار کند. برای دوبله باید مدام دراین‌عرصه حضور داشته باشید. نمی‌توانی دو شیفت کار کنی و یک شیفتتان دوبله باشد. حضور مستمر لازم دارد. دوبله که شغل دوم نیست، بعد از بازنشستگی بیاییم سراغ آن!» پس اینکه می‌گویند در دوبله «بسته» است، درست است؟ «والی‌زاده» درباره این ادعا که سال‌هاست مطرح شده، گفت: «در دوبله به‌روی آدم‌هایی بسته است که مثلاً بعد از بازنشستگی یادشان افتاده بروند و دوبلور شوند. اتفاقاً همین‌ها هستند که می‌آیند و می‌گویند دوبله درهایش را به‌روی آدم‌های تازه بسته است. من 50‌سال از عمرم را دراین‌حرفه بودم. طرف هوس می‌کند که بیاید در دوبله؛ آن‌هم در 70 سالگی. خب آخر برای چه؟ فضای کار در هر رشته‌ای مال جوان‌هاست. پس جوان‌ها چطور باید فرصت کار و نشان‌دادن خودشان را بیابند؟ اصلاً در هر حرفه‌ای همه که نمی‌توانند بروند. کار هنری که اساساً استعداد خودش را هم می‌خواهد». به او گفتم «اما برخی از کارهای الآن، با آن حساسیت و صرف آن‌زمان لازم دوبله نمی‌شود»؛ که جواب داد: «خب برای‌ همین‌نوع نگاه است. کیفیت کار، بسته به استعداد و تجربه آدم‌هایی‌ست که آن‌را انجام می‌دهند. درست که الآن ابزارآلات و سیستم‌های پیشرفته آمده که بخشی از کار را سرعت می‌دهد اما نمی‌تواند حس درست را منتقل کند. این حس، در استعداد، تجربه و در هنر آن دوبلور است. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم که همراه بااستفاده‌از امکانات به‌روز سعی کنید ماشینی نشوید. نتیجه ماشینی‌شدن و حضورهای نامناسب می‌شود دوبله‌هایی که شما می‌گویید سردستی هستند». آیا «والی‌زاده» از صدایش مراقبت هم می‌کرد؟ درباره این کنجکاوی‌ام گفت: «باید مراعات کرد و توجه نشان داد. صدا موهبتی خدادادی‌ست؛ اما نیاز به مراقبت هم دارد. سعی می‌کنم هوای صدایم را داشته باشم». او دراین‌باره‌که دراین‌سال‌ها آیا در تازه‌واردها صدای خاص شنیده است، گفت: «راستش صداهای خوب زیادی آمده‌اند که مستعد و جذاب هستند؛ اما اینکه بگویم صدایی منحصربه‌فرد مانند صدای چنگیز جلیلوند یا فلان دوبلور آمده، به‌ندرت دیده‌ام. اصلاً صدای خاص و آن‌چنانی به‌ندرت پیدا می‌شود؛ مثل خواننده‌ها. شما افراد بسیاری را می‌بینید که می‌خوانند و کارهایشان را هم دوست دارید و خوب هم هستند؛ اما کمترکسی با حجم صدای مثلاً محمد اصفهانی را پیدا می‌کنید. خیلی‌ها خوب می‌خوانند اما همه اصفهانی نمی‌شوند؛ یعنی قرار هم نیست این‌طور شود. در همه مشاغل، آدم درجه‌دو و سه و ... وجود دارد. همه که آس نمی‌شوند». بااین‌حساب، او از چه‌زمانی متوجه شد صدای خوبی دارد؟ او این‌طور جواب داد: «از دوره دبیرستان، وقتی انشا می‌خواندم، متوجه توانایی صدایم شدم. کم‌کم درهمان‌دوره به این‌کار علاقه پیدا کردم. یادم هست در لاله‌زار پاساژ رزاق‌منش بود که سینمای داخل آن پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها فقط باز بود و اکران داشت. می‌رفتم آنجا اکران برنامه می‌کرد». از او پرسیدم که «دلتان نمی‌خواست این حرفه را عوض کنید و بروید دنبال کار دیگری؟» که گفت: «این شغل، عشق من است. مال امروز و دیروز که نیست. من در بطن ماجرا بودم. ببین من اصلاً در لاله‌زار متولد شدم! در کوچه‌ای روبه‌روی تئاتر نصر و به‌نوعی در میان این آدم‌ها بزرگ شدم و چرخیدم و ...؛ برادرم در تئاتر گیتی کار می‌کرد و من پشت‌صحنه که می‌رفتم، با آدم‌های هنر و نمایش حرف می‌زدم و بازی می‌کردم. 55‌سال است حرفه اصلی‌ام همین است. از نقش گارسون گفته‌ام تا ستاره‌ای مثل تام کروز و ...»؛ او دراین‌باره‌که دوبله حرفه پول‌سازی نیست، گفت: «من هم هیچ‌وقت دنبال پول نبودم. نه‌اینکه از پول خوشم نیاید یا به رفاه علاقه‌ای ندارم؛ بلکه به‌نظرم در زندگی مهم است به‌ازای آنچه می‌گیرید، چه‌چیزی را از دست بدهید. من در کارم عشق به‌دست آوردم و این، با هیچ‌چیزی قابل‌قیاس نیست». او درپاسخ‌به‌اینکه آیا آدم عاشق‌پیشه‌ای‌ست؟ گفت: «هنرمندجماعت احساساتی‌اند. البته این به‌معنای عاشق‌پیشه‌بودن نیست. گاهی وسط مصاحبه گریه‌ام می‌گیرد و حالا شما حساب کنید در موقعیت‌های تلخ چه حالی دارم؛ اما عشق آن‌قدر اتفاق قشنگ و بزرگی‌ست که من دوست دارم به‌این‌عنوان شناخته شوم. جای بعضی مفاهیم و ارزش‌ها گاه عوض می‌شود؛ مثلاً در کار ما در دوره ما پول و نقش یک، ارزش داشت؛ اما نه آن‌قدرکه فقط به‌آن‌علت در دوبله باشیم. عشق، انرژی خوب پشت هرچیزی‌ست و اگر هنوز سر کار هستم، به‌خاطر عشقم است. اگر دلم پَر می‌زند بروم خانه و کنار خانواده‌ام باشم، به‌خاطر عشقم است». بااین‌حساب، هنر «دوبله» از چه‌زمانی برای «منوچهر والی‌زاده» عشق شد؟ دراین‌باره گفت: «از همان اول عشق بود. از وقتی زیرنظر استاد کسمایی آموزش دیدم. من بازیگری کرده‌ام، گویندگی، رادیو، تئاتر و خیلی کارهای مرتبط انجام دادم؛ اما دوبلور‌بودن همه را تحت‌الشعاع قرار داد؛ چراکه به این‌کار عشق دیگری داشتم». از او پرسیدم که با اولین حقوقتان چه کردید؟ و پاسخ داد: «وقتی پول اولین کارم را در دوبله گرفتم، به‌سرعت یک رادیو خریدم؛ چون می‌خواستم صدای خودم را بشنوم! راستش اولش جا خوردم؛ چون انتظار صدای دیگری را داشتم. این حس، همیشه با آدم هست که وقتی صدایش را از مدیوم دیگری می‌شنود، برایش عجیب است و شاید خوشایند هم نباشد». حتماً شما هم شنیده‌اید که «بهروز وثوقی» را او به سینما معرفی کرد؛ که دراین‌باره توضیح داد: «بله و او نیز هرجا مصاحبه‌ای داشته، با لطف درمورد این‌موضوع صحبت کرده است؛ اما اینکه مهم نیست. بهروز خودش استعداد داشت و توانایی‌اش را نشان داد؛ وگرنه همه ما را روزی یک‌نفر به کاری معرفی کرده. خود من را هم کسی معرفی کرده. بهروز، یک استثنا بود که به‌نظرم حیف شد. بعضی‌ها هنرپیشه هستند، بعضی‌ها بازیگرند؛ اما بهروز یک آرتیست بود به‌نظر من. جدای از اینکه فردین، آقای سینما بود یا شخصی مثل ناصر ملک‌مطیعی که من پایش را می‌بوسم؛ اما بهروز، چیز دیگری بود». آیا این چهره معروف، در تمام این‌سال‌ها به «زندگی بدون شهرت» هم فکر کرده‌ است؟ دراین‌باره گفت: «اگر کارتان خوب باشد، شهرت خودش می‌آید. چیزی نیست که بخواهید آن‌را درست کنید. شهرت، چیز شیرین و خوبی‌ست. مردم مرا دوست دارند و این، لطف خداست که شامل حال من شده؛ اما شهرت، لیاقت می‌خواهد. اگر توان حمل این‌بار مسئولیت سنگین را نداشته باشم، همان بهتر که دنیای بدون شهرت را تجربه کنم». آیا یک آدم معروف هم آدم‌معروف‌ها را دوست دارد؟ او خندید و جواب داد: «همیشه! عاشق احمد شاملو بودم و در نوجوانی، یک‌بار ایشان را دیدم که درحال‌خواندن شعر بودند. من هم گوشه‌ای نشسته بودم و نگاه می‌کردم. ببینید؛ شهرت نیاز به این ندارد که همه شما را دیده باشند. مثل همین شاملو. مگر همه ایران او را دیده بودند؟ یا اخوان ثالث؟ این، نوشته‌های آن‌ها بود که باعث شهرتشان شد» و این‌طور ادامه داد: «شخصاً شهرت هیچ‌وقت آن‌قدر برایم معنا و ارزش نداشت که خودم را گم کنم. اینکه بعضی‌ها قیافه می‌گیرند؛ آن‌هم برای مردم را نمی‌فهمم. وقتی چنین آدمی را می‌بینی، همه آن جاذبه آدم برایت آب می‌شود و از بین می‌رود. مگر هنرمند، بدون مردم کیست؟ اگر کاری انجام می‌دهم که باعث مطرح‌شدنم شده، دلیلش همین مردم است؛ وگرنه می‌رفتم در خانه برای خودم کار می‌کردم. دانشگاه شیراز برای دانشجوها صحبت می‌کردم و وقتی شور و هیجانشان را می‌دیدم، لذت می‌بردم. این‌را هم بگویم که در همه این‌ها رد حضور و لطف خدا هست. خودم یاد فیلمی از پل نیومن می‌افتم که اسمش بود: آن بالا کسی مرا دوست دارد. من هم حس می‌کنم که در تمام زندگی‌ام کسی آن بالا مرا خیلی دوست داشته است». از او پرسیدم «آیا آدم شاکری‌ست؟» که جواب داد: «خیلی‌زیاد. هرچه دارم، از نظر لطف خداست. خانواده‌ام، زندگی‌ام، کارم و هرچیزی‌که هست، با نگاه عنایت پروردگار بوده و هست. گاهی دوست دارم مثل لیونل مسی وقت شادی پس از گل، دستم را به‌سوی آسمان بگیرم». وقتی خواستم خودش را تعریف کند، گفت: «خیلی اهل هیاهو نیستم. اتفاقاً نقش‌های پرسروصدایی گفته‌ام؛ اما آرامش خودم را دارم. گوشه‌گیر و این‌ها نیستم و از معاشرت لذت می‌برم؛ اما گاهی دلم می‌خواهد بروم یک‌گوشه برای خودم و ساعت‌ها فکر کنم.

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه