تیتر خبرهای این صفحه
  • شماره 1227 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۹ خرداد

سلام بر سوررئالیسم

«مادر قلب اتمی» فیلم عجیبی‌ست؛ همان‌طور که اسم عجیب‌وغریبی دارد. فیلم، با یک نریشن آغاز می‌شود؛ نریشنی که با صدای گلزار روی تصویر ترانه علیدوستی نشسته است و می‌گوید: «این منم! من معلوم نیست کی هستم و تا آخر هم معلوم نمی‌شود». بازیگوشی‌های ترانه و پگاه با در آسانسور و شیر آب، از همان ابتدا شاید این حس را القا می‌کند که با دو کاراکتر ماجراجو طرف هستیم. در ادامه و با واردشدن کامی به داستان، فیلم سر‌پا می‌ایستد و به شخصیتی با تیپ عجیب‌و‌غریبی می‌رسیم که در لحظاتی هم سرگرم‌کننده و کمیک می‌شود. البته قسمتی از آن تا حد زیادی شبیه فیلم قبلی فیلم‌ساز یعنی «مهمونی کامی»ست. در صحنه‌ای که کامی پشت نشسته و ترانه و پگاه جلوی ماشین و آهنگی را با صدای بلند همخوانی می‌کنند، ترکیب جالبی از نسل امروزی رخ می‌دهد. تصویری دوست داشتنی از نسلی که یادگرفته بغض‌هایش را قورت دهد. وقتی در بلندی نسشته‌اند و تهران را تماشا می‌کنند، می‌بینیم همگی سیگار برقی یا شارژی می‌کشند که شاید کنایه‌ای باشد بر دغدغه‌مندی‌شان یا عجیب‌بودن ماجرا و رویایی که کامی تعریف می‌کند: «تهران، قلب اتمی شده بود و آتش گرفت و سیگارم را روشن کرد!» اما لحظه‌ای که احساس می‌کنیم با یک فیلم واقع‌گرای اجتماعی مواجه هستیم، ورود گلزار نیمه دیگری و بهتر بگوییم لایه دیگری از فیلم را رو می‌کند؛ گلزاری که تا‌به‌اینجا فقط صدایش را می‌شنیدیم و به هر کاراکتری که به داستان اضافه می‌شد، می‌گفت: «این منم!»؛ حتی پیرمردی که با آن تصادف صورت گرفته است. با اضافه‌شدن گلزار، فیلم از مسیر واقعی خود کمی فاصله می‌گیرد و بهتر بگوییم به سوررئالیسم غش می‌کند. حال می‌خواهیم کمی اصول حاکم بر سوررئال را مرور کنیم. مهم‌ترین ویژگی سوررئالیسم، رویاست، وهم، خیال... چیزی که برای‌مان تا حدودی روشن می‌شود این است که این شاید خواب شبانگاهی ترانه باشد؛ حتی اگر به تایم سپری‌شده در فیلم توجه کنیم، از نیمه‌های شب تا دم سحر که می‌خواهد تازه هوا روشن شود، فیلم آغاز و تمام می‌شود. غیب‌شدن و ظاهرشدن گلزار و نریشن‌های پیاپی او هم می‌تواند دلیلی بر  این ادعا باشد؛ رویا یا توهمی که با پرت‌شدن ترانه از ارتفاع خاتمه پیدا می‌کند؛ چون گلزار که خود را پرت می‌کند، شخصیتی‌ست درون هر یک از این کاراکترها حتی شاید یک صفت باشد یا یک فطرت انسانی. دیوانگی، دومین اصل در سوررئالیسم است. با دقت به تک‌تک کاراکترهای فیلم می‌توان دریافت که با یک‌سری دیوانه طرف هستیم و هر یک به‌نوعی خاص با این دیوانگی سر‌و‌کله می‌زنند. امر شگفت‌انگیز و خارق العاده! در سوررئالیسم به این اصل احتیاج مبرم داریم. برای مثال، در فیلم «مرد فیل‌نما»ی دیوید لینچ، با مردی سروکار داریم که نصف بدنش شبیه فیل و نیم‌تنه پایینی‌اش شبیه انسان است یا در «چشمه» آرنوفسکی، با درختی مواجه هستیم که مرد می‌رود و آنجا رویا می‌بیند با موسقی تسخیرکننده‌اش. گرچه در «مادر قلب اتمی» اتفاقی آنچنان شگفت‌انگیز رخ نمی‌دهد اما می‌خواهد رگه‌هایی از این امر را در داستان القا کند. ورود صدام به ماشین ترانه و حرف‌زدنش با میکروفن تصویری کاملا غیرطبیعی و عجیب را رقم می‌زند. ظاهرشدن گلزار در کلیسا وقتی که مدت‌هاست از دستش فرار کرده‌اند و... اینها را شاید فقط بشود در خواب نیمه‌های شب دید. همچنین در تونل که گلزار به دری اشاره می‌کند و می‌گوید این در مرز بین این‌دنیا و آن‌دنیاست و می‌خواهد پگاه را با خود ببرد؛ دری که شاید روزی چندبار از جلویش به‌سادگی عبور می‌کنیم؛ دری که با هوشمندی فیلم‌ساز به ردیف C-27 و بحران 27سالگی که خیلی از جوان‌های امروزی با آن مواجه هستند، اشاره می‌کند. صدای هیتلر پخش می‌شود و گلزار در نریشنی می‌گوید: «این، یکی از آخرین سخنرانی‌های من است»؛ پس با یک شخصیت ثابت طرف نیستیم. شخصیتی که از گلزار می‌بینیم، به درونیات انسان بیشتر نزدیک است. در بعضی صحنه‌ها تندخو و در بعضی خوش‌خلق و مهربان. شاید امر فراواقع داستان همین شخصیت گلزار باشد؛ خوی انسانی در قالب انسان! نماینده خیر و شر انسانی! یک کاسترو، یک چگوارا، یک صدام، یک هیتلر... هزل و طنز نیز از اصولی‌ست که در سوررئالیسم آمده و ما، در فیلم به چند مورد برخورد می‌کنیم که می‌توان صحنه‌هایی از دست‌انداختن مامور نیروی انتظامی و نیز چند مورد از هزل‌گویی‌ها و شوخی‌های کامی را ذکر کرد. خلاصه کلام اینکه امتیازی که «مادر قلب اتمی» دارد، این است که از پیش‌پا‌افتاده‌ترین اله‌مان‌ها و دغدغه‌های نسل امروزی یک رویا و توهم ساخته است؛ یک توهم اجتماعی! و امتیاز دیگرش بازی گرفتن دلپذیر کارگردان از چهار کاراکتری که هر یک، از نقش های‌شان سربلند بیرون آمده‌اند. نکته این است که ورود به ژانر نمی‌کنیم؛ حتی این فیلم را نمی‌توان به‌طور قطع گفت سوررئال. مشکلی که در فیلم می‌بینیم، اشیا و اله‌مان‌های سوررئالیستی‌ست؛ یعنی تصاویر عجیب‌و‌غریب ذهنی را عینی‌کردن. اگر فیلم‌ساز می‌خواهد فیلمی فراواقع‌گرایانه بسازد، باید اشیاء دوروبرش را در راستای کاری که می‌خواهد بکند، به‌خدمت بگیرد. برای مثال، درخت در فیلم «چشمه» آرنوفسکی یک نماد یا یک شی سوررئال قرار داده شده و تصاویری خارق‌العاده از آن می‌بینیم که ما را بیشتر به فضای وهم و خیال فیلم سوق می‌دهد؛ اتفاقی که کمتر در اشیاء این فیلم می‌بینیم و همین امر باعث می‌شود قشری آن‌چنان که باید، با «مادر قلب اتمی» ارتباط برقرار نکنند. 
حسین خامی/ سلام‌سینما

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه