• شماره 1385 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۱ دي

گفت‌وگو با اشکان صادقی

«یرما»؛ تراژدی اسلپ‌استیک با چاشنی موسیقی

مصطفی رفعت/ این‌شب‌ها نمایش «یرما» از شاهکارهای ادبی فدریکو گارسیا لورکا؛ شاعر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان درگذشته اسپانیایی‌، به‌روایت اشکان صادقی و الهام شکیب، در سالن 1 عمارت ارغنون به‌روی صحنه است؛ محصولی هنری که با عنوان «آنسامبل» ازآن یادشده و شیوا ابراهیمی، سام کبودوند، آتیه جاوید و پرنده علائی، درکنار الهام شکیب و اشکان صادقی، بازیگرانش هستند. «یرما» از زمان نگارش اولیه یعنی سال 1934 تاکنون، بارها ازسوی چهره‌های مختلف داخلی و خارجی روی صحنه رفته است. روایتی تراژیک از زنی بی‌فرزند که در‌حاشیه یکی‌از‌شهرهای اسپانیا زندگی می‌کند؛ انگیزه و آرزوی مادر‌شدن تمام ذهنش را گرفته و در‌نهایت دست به اقدامی فاجعه‌آمیز می‌زند...

اشکان صادقی که پیش‌ازاین، «یرما» را با‌حضور فرهاد جم و نگار عابدی در نقش دو شخصیت اول ماجرا روی صحنه برده بود، درباره اینکه چرا «یرما» را برای کارگردانی انتخاب کرده و ازچه‌جهت بعداز یک‌سال، دوباره این‌اثر را به‌مرحله اجرا رسانده است، می‌گوید: «راستش بااین‌نگاه باید پرسید چرا چهارباره سراغ یرما رفته‌ام؛ هرچند دوبار آن تنها در سمت بازیگر یا دستیار کارگردان بودم. بخشی مهم از‌این‌ماجرا به‌ علاقه وافرم به فدریکو گارسیا لورکا بازمی‌گردد؛ به‌طوری‌که تمام کارهایش را خوانده‌ام و دوست دارم؛ حتی متن یرما را به‌تمامی حفظ هستم و می‌توانم جای تک‌تک‌ پرسوناژهای آن، بازی کنم». اشکان صادقی بااشاره‌به‌اینکه اولین‌بار سال 82 بود که به‌عنوان مشاور در پروژه‌ای نمایشی از «یرما» حضور پیدا کرد، می‌گوید: «البته به‌علت یک‌سری اختلاف‌ِنظرها، در اجرای عموم همراه‌شان نبودم و بعدا خودم با همان‌کست آن‌‌را اجراخوانی کردم. راستش آن‌سال‌ها به‌عنوان کارگردان تئاتر، فعالیتی نداشتم؛ هنوز‌هم خودم را کارگردان نمی‌دانم؛ من، یک بازیگر تئاترم و درحال‌ِ کسب تجربه؛ اما از سال 90 که خودم را در عرصه کارگردانی محک زدم، دوست داشتم این‌متن را به‌اجرا ببرم». این‌هنرمند در سال 88 بار دیگر به‌عنوان بازیگر این‌بار برای رضا گوران، در روی‌صحنه‌بردن «یرما» نقش داشت و شخصیت جالبی را درآن‌کار بازی کرد. خودش دراین‌باره توضیح می‌دهد: «نقش خوآن را ایمان افشاریان بازی می‌کرد و سهیلا گلستانی در نقش یرما و مهدی پاکدل نیز بازیگر نقش‌ ویکتور بود. البته باید بگویم اجرایی متفاوت از متن اصلی بود. بیشتر، فضای ذهنی شخصیت یرما را نشان می‌داد که حتی فضاسازی و طراحی صحنه متفاوتی را هم می‌طلبید که برایِ‌آن‌منظور، هدیه تهرانی با ما همکاری کرد. در‌آن‌کار، من نقش بخش جنایتکار یرما را بازی می‌کردم که خوآن را درپایان کار می‌کشد و به‌عبارتی، شخصیتی بود که از ذهن یرما تراوش کرده بود. این‌ایده، پیشنهاد خودم به رضا گوران بود. آرش گوران؛ برادر کارگردان هم که به‌عنوان رهبر ارکستر فعالیت داشت، موسیقی کار را ساخت. آن‌اجرا به‌شدت درخشید و حتی سهیلا گلستانی جایزه اول بازیگری جشنواره فجر را گرفت». صادقی که نویسندگی نمایشنامه را با «مرگ طبلیه که یه‌بند صداش بلنده» و «گون‌گولا» آزموده است، درباره چگونگی رویِ‌صحنه‌بردن «یرما» به‌عنوان کارگردان، توضیح می‌دهد: «سالِ‌گذشته با الهام شکیب که او هم مانند من می‌خواست کاری را روی صحنه ببرد و نشده بود، همفکری کردیم و به‌این‌نتیجه رسیدیم که به‌شکلِ‌مشترک، یرما را کارگردانی کنیم. طرح را به سالن نمایشی عمارت مسعودیه ارائه دادیم؛ بااین‌توضیح‌که ایده اولیه من برای کار، اجرایی بدون دیالوگ و فقط با استفاده از موسیقی اسپانیش روی حرکات فرم بود؛ چیزی شبیه به یک کلیپ زنده که بسیار‌هم مورد استقبال مسئولان آن‌سالن قرار گرفت. درحینِ‌آماده‌سازی، فرهاد جم و نگار عابدی هم به‌ما ملحق شدند تا نقش‌های اصلی را بازی کنند. وقتی‌که دیدیم این‌دونفر با آن پتانسیل خوب‌شان در اجرا همراهی‌مان می‌کنند، احساس کردیم که بهتر است نمایش ‌را از‌ حالت بی‌کلام خارج کنیم و اندک‌دیالوگ‌هایی هم در‌کار داشته باشیم». صادقی ادامه می‌دهد: «همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت که یک‌باره حکم پلمب‌شدن عمارت مسعودیه آمد؛ آن‌هم درحالی‌که در سالن آنجا مشغول تمرین بودیم؛ حتی گیتار من درآن‌سالن جا ماند. زمان کمی داشتیم و نمی‌دانستیم کجا باید اجرا کنیم. جاهای مختلفی را دیدیم؛ تااینکه سالن حافظ در یکی‌ازبدترین زمان‌های خود یعنی ساعت به‌اصطلاح مرده 5:30 عصر شهریور به‌ما امکان اجرا داد و ما‌ هم به‌ناچار پذیرفتیم. حضور بچه‌های بازیگر و البته هانا کامکار که یکی‌ازخوانندگان کارمان بود، باعث شد تا بتوانیم میهمان‌های خوبی را دعوت کنیم و به‌رغم همه مشکلات و شرایط نامناسبی که بود، 24شب اجرا رفتیم. بازخوردهای مثبتی که گرفتیم، حاکی‌ازآن‌بودکه مخاطبان زیادی بودند که تماشای آن‌را ازدست داده‌اند و دوست داشتند این‌نمایش را ببینند. برایِ‌همین، امسال تصمیم گرفتیم دوباره آن‌را روی صحنه ببریم. تهیه‌کننده‌ای پیدا شد و عزم‌مان را جزم کردیم؛ اما خانم عابدی و آقای جم به‌علت تداخل زمانی برنامه‌های‌شان نتوانستند درکنارمان باشند. این‌گونه بود که شیوا ابراهیمی و سام کبودوند به‌ما پیوستند. قرعه اجرا هم به سالن ارغنون افتاد که معتقدم به‌لحاظ صمیمیتی که فضایش دارد و اینکه فاصله تماشاچی‌ها با صحنه اجرا خیلی‌کم است، حس بهتری برای مخاطبان و همچنین خود ما ایجاد کرده». او درباره تغییرات احتمالی نسبت‌به اجرای قبل این‌نمایشنامه می‌گوید: «معتقدم نسبت‌به اجرای سالِ‌گذشته، ریتم بهتری در اجرا داریم و چون بعدازما قرار نیست گروه دیگری در سالن، اجرا بروند؛ بی‌عجله کار را جلو می‌بریم و سکوت‌هایی را که لازم است، در فواصل کار می‌گذاریم؛ معتقدم با‌این‌فاصله‌ها توانسته‌ایم حس‌و‌حال بهتری را در صحنه‌های کار، منعقد کنیم. سایر موارد به‌نظرم ورودکردن به ماجرای سلیقه است. درنهایت، من از تمام بچه‌ها راضی و ممنونم؛ چه در اجرای قبلی و چه اجرای فعلی. گرچه معتقدم درنهایت این، مخاطبان هستند که باید نظرِ‌نهایی را بدهند. چندنفری‌که اجرای قبلی را هم دیده‌اند، گفتند که اجرای کنونی‌مان بهتر شده است». این‌هنرمند، در پاسخ‌به‌اینکه وجود دو کارگردان در کار، ایجاد مشکل نمی‌کرد، می‌گوید: «معتقدم حضور دو کارگردان در کار یعنی حضور دو دیدگاه و این می‌تواند دردسرساز شود و کنار‌آمدن دو آدم دراین‌شرایط، اصلا ساده نیست. این‌دونفر باید باهم سازگار شوند و جاهایی به‌نفع هم کنار بروند، ایده منطقی را ازسوی طرف‌ِمقابل بپذیرند و با مناعت طبع، از حس دیکتاتورمآب خودشان در پیش‌راندن پروژه بگذرند. خب؛ به‌هرحال، من و خانم شکیب سابقه حدود 14سال همکاری و دوستی داریم و در کارهای مختلف متعددی مانند گل‌های شمعدانی، زوج هنری بودیم. نسبت‌به‌هم آشنایی و شناخت داشتیم و البته دیگر از آن شور جوانی‌مان هم درمورد کار گذشته است که بخواهیم خود را به‌رخ یکدیگر بکشیم و حرف خودمان را به کرسی بنشانیم. سعی کردیم درکنارِ‌هم و با همکاری یکدیگر، این‌پروژه را به سرانجام برسانیم و همکاری خوبی هم شد». او درباره اینکه آیا نمی‌شد کار را یک‌نفره جمع کرد، توضیح می‌دهد: «بی‌شک می‌شد؛ اما دیگر اینی که هست، نمی‌شد. برای مثال، ازآنجاکه هردونفرمان درکار بازی هم داشتیم، اتفاق خوب این بود که زمان‌هایی که من بازی می‌کردم، خانم شکیب به‌عنوان نگاهی ناظر و آگاه، مرا رصد می‌کرد و هنگامی‌که او بازی داشت، من این‌کار را می‌کردم. ضمنِ‌اینکه من درحالِ‌حاضر، بیشتر دوبلور هستم تا هنرمند تئاتر و عمده‌زمانم در استودیو می‌گذرد؛ ازسویی، خانم شکیب هم به فرزندشان می‌رسند. درکنارِ‌هم می‌توانستیم بهتر و بیشتر کار را جلو ببریم و کمک یکدیگر نیز بودیم. این‌را هم بگویم که به‌نظرم، نمایش؛ کاری گروهی‌ست و همه ما دراین‌کار با‌هم همسو شدیم تا اجرایی موفق روی صحنه برود». وقتی از او می‌پرسم که چطور حس می‌کند کارشان با موفقیت همراه بوده، پاسخ می‌دهد: «من، از روی واکنش مردم، شعف نگاه‌شان و شدت دست‌زدن‌هاست که متوجه می‌شوم کار مورد استقبال واقع شده و به‌این‌ معتقدم که این‌انرژی به من و گروهم نیز می‌رسد و روی اجرا اثر می‌گذارد. همان‌طور‌که انرژی منفی ازسوی کادر نمایش به مخاطب منتقل می‌شود و او می‌فهمد آن‌نتیجه دلخواهش روی صحنه حادث نشده است. البته وجود عناصری چون موسیقی، آواز، حرکت، ریتم و پاساژ حسی بازی‌ها مانع‌ازآن می‌شود که مخاطب به‌راحتی متوجه افت احتمالی یا حال بد اجرا شود و این‌را خودمان بیشتر درک می‌کنیم که دربطنِ کارمان هستیم. ازسویی، یرما آن‌قدر متن قدرتمندی‌ست که به‌راحتی مخاطب را باخود می‌کشد و همراه می‌کند». اشکان صادقی درباره موسیقی‌هایی که در کار اجرا می‌شود نیز توضیح می‌دهد: «انتخاب موسیقی‌ها با من بود و اگر بخواهم واقعیت را بگویم مانند این بود که یک دکمه داشتیم که می‌خواستیم برایش لباس بدوزیم! من، سال‌ها‌پیش با شنیدن اصل همین‌قطعات که در نمایش اجرا می‌شوند، به‌این‌فکر رسیدم که چقدر برای سوارشدن روی متن یرما مناسب هستند. هربار آن‌قطعات را می‌شنیدم، انگار بیشتر آن حال‌و‌هوای یرما و صحنه‌های مختلف نمایش برایم تداعی می‌شد. زمانی‌که در اجرای اول، با خانم کامکار کار می‌کردیم، گفتم که می‌خواهم کارها را لاتین اجرا کنیم. قبلا این‌متن با ترانه‌های فارسی اجرا شده؛ اما درنیامده بود. دلم می‌خواست مخاطب حس کند در جغرافیای داستان قرار گرفته است. احمد قائد که خواننده کارمان است، یک‌سری ایمپروایزهای خودشان را داشته‌اند؛ اما من همان‌آهنگ‌هایی که در ذهن داشتم را اجرا کرده‌ام. یک‌جورهایی کنسرت کوچکی در دل تئاتر داریم. به‌واقع، می‌خواستم مخاطب، موسیقی بشنود؛ یرما به‌اندازه کافی اجرا شده است. آنچه مخاطب نداشته، موسیقی اسپانیش زنده و خوانش زن بوده که ما برایش فراهم کردیم». وقتی از او می‌پرسم که باتوجه‌به‌ متن شعرگونه «یرما»، اساسا چرا آن‌را به‌شکل نمایشی موزیکال اجرا نکرده است، پاسخ می‌دهد: «ترجمه نقل‌به‌مضمون اشعار لورکا؛ هرچقدرهم خوب؛ اما آن‌قدر مقفی نیست که بتوان با آن، کار موزیکال کرد». وی درتوضیح تغییرات دیگر در متن نیز می‌گوید: «حس کردم برای این‌اجرا شخصیت‌هایی را حذف کنم؛ مثلا تنها سه‌زن رختشوی را درنظر گرفتم. خب؛ وقتی می‌شود با تمهیداتی همچون تغییر لباس یا بازی‌دربازی، به‌جای چند شخصیت بود، چرا بی‌جهت صحنه را شلوغ کنیم؟ اگر قرار بود یرما را همانی که بود، اجرا کنیم؛ هم به زمانی بیشتر نیاز داشتیم و هم تعداد عوامل اجرایی‌مان بیشتر می‌شد؛ مسئله‌ای که می‌توانست مخاطب را خسته کند. من آدمی اکتیو با ریتمی تند هستم؛ دلم می‌خواست یک تراژدی اسلپ‌استیک با اشانتیونی از داستان اصلی و کلی موسیقی جذاب به مخاطبم هدیه کنم؛ آن‌هم در زمانی یک‌ساعته که نتواند نفس بکشد و تا به‌سمت خستگی رفت، او را به‌سرعت با موسیقی، به هشیاری برگردانم. نمی‌گویم کار کاملی انجام داده‌ام؛ اما درحدِ‌بضاعتم آن‌‌قدری‌که می‌شد، تلاش کردم». آنهایی که این‌اجرا از «یرما» را دیده‌اند، می‌دانند که صحنه ساده نمایش بر محوریت یک صفحه چهارگوش، متمرکز است. روددرویی شخصیت‌ها در اطراف این‌صفحه و رفتن روی آن و اجرای فرم یا گفتن دیالوگ همراه با شدت‌گرفتن موزیک در‌بعضی‌صحنه‌ها چنین به‌ذهن می‌آورد که گویی درحالِ تماشای نوعی تعزیه مدرن هستیم؛ اشکان صادقی دراین‌باره می‌گوید: «در‌اجرایِ‌قبل، کل پودس را می‌چرخاندیم؛ اما ازآنجا‌که پودس سنگین بود و فضا هم به‌ما اجازه نمی‌داد مانند کار قبلی آن‌را در فضا به‌حرکت دربیاوریم، این‌بار فقط سطح روی آن می‌چرخید. در ذهنم تصوری از سطحی را داشتم که هم بتواند نمایانگر تختِ‌خواب باشد و هم خانه و هم تخته‌سنگی بر دشت و... ضمن اینکه مرگ خوآن که به‌نظرم مهم‌ترین صحنه این‌نمایشنامه‌ است، در‌حالتی باشکوه رویش، تصویر شود. برایِ‌همین، کل آنچه لازم داشتیم را روی سطحی چهارگوش پیاده کردیم؛ البته پیشنهاد شد که آن‌را کاملا گرد بگیریم؛ اما آن‌زمان حس کردم که این‌گونه واقعا به‌قول‌ِشما دیگر می‌تواند شمایل یک تعزیه را به‌خود بگیرد». او درباره اینکه چقدر تلاش کرد تا وجه نمادین اثر حفظ شود و در دام یک مثلث عاشقانه نیفتد، می‌گوید: «مثلث عشقی در دل کار هست؛ اما به‌شکلی‌مستتر. آن‌طور نیست که ویکتور بخواهد عشق و عاشقی عیانی با یرما داشته باشد یا به‌خاطرش، با خوآن وارد معرکه‌ای رقابتی شود. یرما؛ زن محکمی‌ست که پایش روی زمین است و حتی به‌رغم موقعیت‌هایی که پیش می‌آید، اهل رفتن و وارد ماجرای عاطفی‌شدن، نیست. روایت عشق، تنها بخشی‌از کل نمایش است. به‌زعمِ‌من، یرما اساسا متنی سیاسی‌ست که اسپانیای زمان خودش را به‌نقد می‌کشد. می‌دانید که یرما در زبان اسپانیایی به‌معنای بایر و سترون است و خوآن می‌تواند حاکمیتی باشد که او را باور و بارور نمی‌کند. خواهرشوهرها نیز دست‌های پشتِ‌پرده هستند؛ نقش کوتاهی اما پررنگ دارند و تاثیرشان بر شخصیت پوچ خوآن کاملا محرز است». اشکان صادقی درانتها می‌گوید: «یرما؛ نمایشنامه‌ای نمادین است و شخصیت زنی که تصویر شده، نمونه‌ای از وجودی‌‌ست که به‌جای خالی‌کردن میدان، می‌ایستد تا حق خود را بگیرد؛ او به‌رغم آنچه مخاطب انتظار دارد، با ویکتور نمی‌رود و در جواب آخرین درخواست او تنها می‌گوید به‌سلامت! حتی وقتی نزد جادوگر می‌رود تا آخرین حربه خود را به‌کار گیرد و به در بسته می‌خورد، دچار جنون می‌شود و دراین‌طغیان، همسرش که تنها امیدش نیز هست را می‌کشد و درحالتی مالیخولیایی او را فرزندش خطاب می‌کند؛ این‌درحالی‌ست‌که ما نمی‌دانیم بعداز این‌اتفاق، آینده او چه می‌شود و این تعلیق، نگاه انتزاعی اثر را باز می‌گذارد».  

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه