• شماره 1385 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۱ دي

نقدی بر فیلم «سه بیلبورد بیرون ابینگ؛ میزوری»

عشق زیرِپای جنون

کمدی سیاه و جنایی «سه بیلبورد بیرون ابینگ؛ میزوری»؛ نوشته و ساخته مارتین مک‌دونا، یکی‌از‌تحسین‌برانگیز‌ترین فیلم‌های 2017 بود. مک‌دونا به‌عنوان کارگردان و نویسنده مطرح تئاتر که پیش‌از‌این با «بروژ» محصول 2008 و «هفت روانی» محصول 2012، امضای خود را به‌عنوان یک کارگردان ششدانگ گزیده‌کار در سینما نیز ثبت کرده بود؛ حالا با «‌سه بیلبورد بیرون ابینگ؛ میزوری»، فضایی بیشتر برای ارائه یک کمدی سیاه و جنایی به‌دست آورده است. «‌سه بیلبورد بیرون ابینگ؛ میزوری»، مانند «بروژ» و «هفت روانی»، شخصیت‌محور است؛ اما هرگز نمی‌توان از درهم‌تنیدگی و داستان بی‌نقص آن، یاد نكرد. در‌واقع، مك‌دونا داستان‌محور‌بودن فیلم را بر شخصیت‌محور‌بودن آن ترجیح نداده و با انتخاب بازیگران مناسب، بهترین روایت سینمایی را از داستان پرافت‌و‌خیزش ارائه كرده است. به همه اینها، ظرافت‌های كمیك داستان را نیز اضافه كنید. درست است كه شخصیت اصلی فیلم یعنی میلدرد هایس (‌با بازی فرانسیس مك‌دورمند) در شمایل یك مادر داغدار و ستمدیده در فیلم معرفی و در‌ادامه، خشونت او باعث تعجب می‌‌شود؛ اما تماشاگر در لابه‌لای همه این‌دردو‌رنج‌ها طنز تلخ اجتماعی را نیز شاهد است. در‌كنار شخصیت میلدرد، حتی این‌مقوله را در شخصیت ذاتی دو كاراكتر پلیس فیلم؛ بیل ولوبی (‌با بازی وودی هارلسون در نقش كلانتر) و جیسون دیكسون (با بازی سم راكول) نیز شاهد هستیم. حتی حضور كوتاه پیتر دینكلیچ در نقش جیمز هم درجهت همین كمدی سیاه و طنز تلخ است. به‌ویژه در سكانسی كه جیمز میلدرد را زنی كه حرف‌های خوب برای گفتن ندارد و پاسگاه‌های پلیس را آتش می‌زند، خطاب می‌كند و او را خانم بیلبوردی صدا می‌زند. «سه بیلبورد بیرون ابینگ؛ میزوری» داستان مادری‌ست كه در غم قتل دختر خود می‌سوزد. دختر او را پس‌از اذیت‌و‌آزار به‌طرزِ‌فجیعی كشته‌اند و هیچ‌خبری از عاملان جنایت نیست. او كه كارمند ساده فروشگاه است، در‌ابتدا مانند هر شهروند درستكاری به‌دنبال راهكار منطقی قانونی برای احقاقِ‌حق است. میلدرد به درو‌دیوار می‌زند تا بتواند مستنداتی تهیه و پلیس را ترغیب به دستگیری و یافتن قاتل کند؛ اما اوضاع، مطابق میل او پیش نمی‌رود. كلانتر محلی منطقه و پلیس، آنچنان با او همكاری نمی‌كنند و هرچه بیشتر می‌گذرد، شعله انتقام درون میلدرد افزون می‌شود؛ تا‌جایی‌كه او كم‌كم خشونت درونی‌اش را كمابیش به جامعه هم منتقل می‌كند. میلدرد كه خود و دخترش را قربانی می‌داند؛ ابتدا پیام‌هایش را به‌روی سه بیلبورد بیرون ابینگ منتقل می‌كند و سرآخر حتی دست‌به‌ساختنِ كوكتل‌مولوتوف می‌زند. اگرچه این‌كارها برای او نتیجه‌ای در بر ندارد؛ اما باعث می‌شود خشنونت قبلا نداشته‌اش؛ بروز و ظهور كند و كم‌كم شكل‌و‌شمایلی خطرناك به‌خود بگیرد. فرانسیس مك‌دورمند، در‌قالب مادری دردمند كه كم‌كم به زنی جامعه‌ستیز تبدیل می‌شود، به‌زیبایی در نقش میلدرد فرو رفته و بسیار باور‌پذیر است. وودی هارلسون نیز مثل همیشه خوب است؛ اما این سم راكول است كه با‌توجه‌به پیشینه‌ بازی‌اش در سینما به‌عنوان یك شخصیت خبیث و فحاش و بددهن و غیرقابلِ‌پیش‌بینی كه دست‌برقضا توانایی خوب‌بودن هم دارد، بازی حیرت‌انگیزی را ارائه داده است. عشق و جنون؛ مضامین اصلی و جوهر فیلم مارتین مك‌دوناست. به اینها بارقه‌های امید و عشق و رنج و خاطرات و دلبستگی‌های زندگی را نیز اضافه كنید. مك‌دونا به‌ظرافت این‌انگاره را در داستانش روایت كرده و بازیگرانش با قدرت و در‌اوجِ‌زیبایی شخصیت‌های داستانش را خلق كرده‌اند. در فیلم، بد مطلق وجود ندارد و چینش مسیر زندگی هركسی بد یا خوب باعث شده تا دگرگونی‌های وسیعی در رفتار و كردار شخصیت‌ها به‌وجود بیاید.
مهدی تهرانی/ خبرآنلاین

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه