• شماره 1686 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱ اسفند

خودنویس

علیرضا مسیحادم

همان وقت‌هایی که همه حرف‌ها را می‌شنوی و انگار هیچ‌چیزی نمی‌شنوی...
که پیاله چشمانت نمی‌دانی خود‌آگاه یا ناخودآگاه چقدر نم زده شده...
صداهایی که تصویر می‌کنی و بینایی‌ات را ناله می‌زنی...
همان وقت‌هایی که گرفتگی در سینه حس می‌کنی که حتی درمانی ندارد، دارویی ندارد، تا خلاصت کند
عمل قلب باز هم سر از آن گرفتگی در‌نمی‌آورد
همان شب‌هایی که دوری و صبوری امانت را می‌برد
می‌فهمی که مراقب آمدن و رفتن‌ها باشی
تا دیگر نه پیاله سر‌رفته‌ای باشد
و نه سینه‌ای که حتی جایی برای تردد هوا نداشته باشد
به خود می‌آیی؛ می‌گویی راستی چه شد؟
و در گیر هزاران چرایی و انتهای پوچی درجا می‌مانی
آن وقت‌ها می‌فهمی همه شوخی‌ها جدی‌ست...
حتی مراقبت ویژه شوخی‌ها هم تشکیل می‌دهی
چون همان وقت‌ها
همه آهنگ‌ها‌، فیلم‌ها
و نوشته‌های غمبار عالم هم به حد غمت نمی‌رسد
به هر گناهی رو می‌زنی تا شاید آلزایمر بتواند
اما افسوس که نمی‌شود...
چون جنایت، جنایت است...
و تاوان زندان عشق را هیچ زندان‌بانی نیست...

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه