خودنویس
محبوب من!
وقتی این نامه را برایت مینویسم
خورشید در قلب آبیِ آسمان میدرخشد،
قلم لابهلای انگشتهایم میرقصد
و پرتو گرمای خورشید را روی پوستم حس میکنم
که گاهگاه با نسیم ملایم بهاری هم آغوش میشود ...
و من در نقطهای از جهان،
روی سیاره زمین،
کنار پنجره،
مقابل اطلسیها و شمعدانیها
برایت از زندگی مینویسم ...
محبوب من!
زندگی، درک قشنگی از بودنها و مهربانیهاست ...
یادت نرود که این باهمبودنها و مهربانیهاست که زندگی را زیبا میکند
و حرفهایمان است که دلگرمی میدهد ...
و قسم به جملهها، واژهها و تمام حروفی که بودن را میسازد
میخواهم بودنت را زندگیکنم
میخواهم نوازش نسیم بهار روی پیچوتاب موهایم را لمس کنم
میخواهم نگاهم زیبایی شمعدانیها و اطلسیها را ببیند
محبوب من!
زندگی ارزش یکبار
با مهربانی زیستن را دارد
بعد از آن نه من میمانم نه تو
پس با لبخندت زندگی را لمس کن
که لبخندت لمس تمام زندگیست ...
با احترام مارگریت
فاطمه بهرامنژاد
نگاهم را در جیبهایم دوختهام
همانجایی که
روزی گرمای دستانت
تلمبار شده
میخواهم
حالا که نیستی
سرِ سوزنی
از تو درز نکند
که دلگرمم
به همین جیبها
عجیب تازه میکند نفسم را
انگار هرروز متولد میشوم در تو ...
مژگان معدنی