کتابخوانی به شیوهای متفاوت
کمتر بخوانید ولی دوباره بخوانید
پسازمدتی سروقت کتابخانه و کتابهایمان که میرویم، اکثرشان دیگر با هم تفاوت زیادی نمیکنند؛ چون تقریباً چیز زیادی از آنها یادمان نمیآید؛ محتوای هر کتاب صرفاً بهصورتی مبهم و آشفته از ذهن ما عبور میکند. در چنین مواقعی ابتدا پریشان میشویم که مشکل از حافظه ضعیف خودمان است یا شاید کتابها تأثیر اندکی بر ما داشتهاند اما وقتی میفهمیم بسیاری از دوستانمان هم همین تجربه را دارند کمی احساس آسودگی میکنیم. اگر محتوای کتابها تااینحد کم بهخاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ رولف دوبلی؛ نویسنده کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»، پیشنهادهایی دارد.
ما بهدرستی کتاب نمیخوانیم و کتابخوانی را بهنحوِ گزیده و با دقت کافی به انجام نمیرسانیم. باید کتابها را به گونه متفاوت بخوانیم و برای اینکار، چهارچوب راهنما و پیشروی خود را به شما پیشنهاد میکنم. بگذارید با یک مثال ساده مسئله را توضیح دهم؛ هر بلیت قطار چند سفره در سوئیس، شش بخش جداگانه دارد. پیش از آغاز سفر، شما کارت خود را در یک دستگاه نارنجیرنگ قرار میدهید که تاریخ و زمان سفر را روی آن درج میکند و بخش کوچکی از گوشه سمت چپ کارت را برمیدارد. وقتی هر شش بخش کارت مورد استفاده قرار گیرد، اعتبار بلیت بهپایان رسیده و بلیت بیارزش بهشمار میرود. بههمینترتیب، برای خواندن کتابها نیز بلیتی را با 50 بخش متفاوت درنظر بگیرد. درست بهشیوه بلیتهای قطار، در اینجا نیز پیش از هربار خواندن کتاب، باید یکی از این بخشها را ثبت کنید؛ اما برخلافِ بلیت چند سفری، این تنها بلیت شما خواهد بود و نمیتوانید درصورتِ تمایل یکی دیگر تهیه کنید. زمانیکه اعتبار این بلیت به اتمام رسد، شما قادر به بازکردن هیچ کتاب دیگری نخواهید بود و باوجودِاینکه در سیستم حملونقل، امکان فرار از باجه ثبت بلیت وجود دارد، در اینجا هیچ تقلبی ممکن نیست. شاید بپرسید که تنها 50 کتاب برای تمام عمر؟ این موضوع احتمالاً برای بسیاری افراد اهمیت چندانی ندارد اما برای شما که درحالِخواندن این مقاله هستید، چشمانداز وحشتناکیست. چطور ممکن است که حتی فردی نیمهمتمدن زندگی خود را با این تعداد محدود کتاب بهسر برد؟
کتابخانه خصوصی من شامل سههزار کتاب است که تقریباً یکسوم آنها خوانده شدهاند، یکسوم از آنها نیمهخوانده ماندهاند و یکسوم دیگر نیز اساساً دستنخورده هستند. کتابهای جدیدی نیز هرسال بهطورِمرتب به این تعداد اضافه میشوند، آنها را دستهبندی میکنم و خود را از شر برخی خلاص میسازم. کتابخانه من درمقایسهبا فردی همچون «اومبرتو اکو» با کتابخانهای به بزرگی 30هزار کتاب، نمونهای پیشپاافتاده محسوب میشود. بااینحال و علیرغم تعداد محدود کتابها، محتوای آنها صرفاً بهصورتی مبهم بهیادم مانده است. درواقع، وقتی به جلدشان نگاه میکنم، نوشتههای هر کتاب بهصورتِ ابری گذرا و آشفته از ذهنم میگذرد که با احساسات مبهمی آمیختهاند. گاه صحنهای از کتابی درنظرم مجسم میشود و گاهی نیز جملهای همچون قایقی پارویی و روان در مه، به آرامی میآید و ناپدید میشود.
بهندرت میتوانم یک کتاب را بهاختصار جمعبندی کنم. برخی از کتابها در قفسه هستند که نمیتوانم با اطمینان بگویم که آیا تابهحال آنها را خواندهام یا نه. این کتابها را باید باز کنم و صفحات علامتگذاریشده و یادداشتهای پراکنده در حاشیه کتاب را جستوجو کنم. در چنین لحظاتی نمیدانم حافظه ضعیف من خجالتآورتر است یا کتابهایی که آشکارا تأثیر اندکی بر من نهادهاند. البته زمانیکه از رویارویی بسیاری از دوستانم با تجربهای مشابه آگاهی یافتم تاحدودی احساس آسودگی کردم. این وضعیت نهتنها درخصوصِ کتابها؛ بلکه درباره مقالات، گزارشها، پژوهشها و متون ادبی نیز صدق میکند که زمانی با لذت خوانده شدهاند اما اغلب آنها بهنحوِ شرمآوری به سختی بهیاد آورده میشوند. حال پرسش اینجاست که اگر محتوای کتابها تا بدین حد کم بهخاطر میمانند، اساساً اهمیت مطالعه در چیست؟ تردیدی نیست که مطالعه لذتی زودگذر را بهدنبال خواهد داشت؛ اما این لذت زودگذر را میتوان از خوردن یک شیرینی لذیذ هم بهدست آورد؛ بیآنکه از آن انتظار داشته باشیم تا شخصیت ما را شکل دهد.
بهراستی چرا اثر کتابها مدت کوتاهی با ما میماند؟ دلیل این امر را باید در نادرستی شیوه خواندن کتاب جستوجو کرد. کتابخوانی ما بهحد کافی گزیده و دقیق نیست. ما به خود اجازه میدهیم که مانند سگی آموزشندیده میان متون مختلف سرگردان شویم و بهجایِ آموزش شیوه یافتن شکار ارزشمند و کمیاب، آزادانه به هرسو گردش کنیم. درواقع، مهمترین و ارزشمندترین منبع خود را برای چیزهایی که سزاوار آن نیستند، به هدر میدهیم. امروز من بهگونهای سراسر متفاوت با سالیان پیش کتاب میخوانم. بیتردید میزان کتاب خواندنم با گذشته یکسان است اما اینک کتابهای کمتر و بهتری را میخوانم و هریک را نیز دوبار مطالعه میکنم. درواقع، بهشدت گزیدهخوان شدهام و تنها با کمتر از 10دقیقه، درباره خواندن یا نخواندن هر کتاب تصمیم میگیرم. تصور بلیت چند سفری در این سختگیری مرا یاری میکند. از خود میپرسم آیا کتابی که من در دست دارم، ارزش قربانیکردن یکی از بخشهای بلیت را دارد؟ پاسخ در موارد اندکی مثبت است. کتابهایی که خوانده میشوند هم براساسِ اصول معینشده، بلافاصله مورد بازخوانی قرار میگیرند.
بهراستی چرا نباید هر کتاب را دوبار خواند؟ در موسیقی ما هر قطعه را بارها و بارها گوش میدهیم. نوازندگان نیز بهخوبی میدانند که نواختن استادانه یک قطعه تنها پس از بازخوانی چندباره آن و تمرکز کامل میسر میگردد؛ آنهم پیشازاینکه نوازنده با عجله درپیِ قطعه دیگری باشد. چرا نباید با کتابها نیز همین گونه رفتار کرد؟ تأثیر دومین مطالعه کتاب، صرفاً دوبرابر نخستینبار نیست؛ بلکه بسیار بیشتر است. من براساسِ تجربه شخصی، آنرا بیش از 10بار بیشتر از اولین خوانش کتاب مؤثر میدانم. بهاینصورت که اگر بعد از خواندن اول سهدرصد از کتاب را بهیاد میآورم، پس از دومین نوبت، میزان یادآوری به ۳۰درصد میرسد.
این نکته مرا بارها و بارها متعجب ساخته است که وقتی بهآرامی و با تمرکز مطالعه میکنیم تا چه حد دومین مطالعه را خوانشی جدید مییابیم و درکی عمیقتر از نتایج چنین خواندنی بهدست میآوریم؟ هنگامی که داستایفسکی در ۱۸۶۷ به تابلو «جسمِ درگذشته مسیح در آرامگاه» در شهر بال نگاه کرد، چنان مسحور نقاشی شد که همسرش بهناچار پس از نیمساعت او را از مقابل تصویر کنار کشید. جالب آنکه او دوسالبعد از این زمان، همچنان میتوانست نقاشی را در رمان خود بهتفصیل شرح دهد. آیا عکسی فوری با یک گوشی آیفون قادر است چنین تأثیری داشته باشد؟ احتمالاً پاسخ منفیست؛ زیرا نویسنده بزرگ باید خود را در نقاشی غرق کند تا بتواند در آینده بهنحوی سازنده از آن در آثار خویش بهره گیرد. واژه کلیدی در اینجا «غوطهوری»ست که درست در نقطه مقابل موجسواری قرار میگیرد.
اجازه دهید بحث را بااشارهبه چهار نکته به پایان ببرم؛ نخست در باب اثربخشی که تاحدود زیادی امری فنی بهنظر میرسد. آیا داوری کتابها کاری درست است؟ پاسخ، مثبت است. ایننوع مطالعه بر سودمندی و برخورد غیراحساساتی متمرکز است. اجازه دهید احساسات را برای فعالیتهای دیگر نگاه داریم. فکر میکنم که اگر کتاب، بهدلیلِ فقر محتوا یا خواندن نادرست، اثری در مغز باقی نگذارد، زمان را هدر دادهایم. درواقع، بهلحاظِ کیفی، کتاب با خوردن شیرینی لذیذ، پرواز بر فراز آلپ یا لذتهای دیگر، تفاوتی بنیادین دارد. دوم آنکه کتب جنایی، پلیسی و معمایی از این قاعده مستثنا هستند؛ زیرا معمولاً کسی نمیتواند برای بار دوم آنها را بخواند. بهراستی چگونه میتوان قاتلی شناختهشده را بار دیگر ملاقات کرد؟ سوم آنکه باید برای خود تصمیم بگیرید که چه تعداد جایگاه کتاب در بلیت کتابخوانی دراختیارتان قرار دارد. من برای ۱۰سالِآینده خود را به ۱۰۰ کتاب محدود کردهام که متوسط سالانه 10 کتاب را شامل میشود. این تعداد برای نویسندهای همچون من بهنحوی جنایتکارانه اندک است؛ اما همانطورکه گفتم؛ من کتابهای عالی را دو و گاهی سهبار، با لذت فراوان و اثربخشی دهبرابری میخوانم. درنهایت، اگر هنوز جوان هستید، باید در یکسوم اول از دوران فعال کتابخوانی خود، بیتوجه به کیفیت، هر مقدار کتاب ممکن را؛ اعم از رمان، داستانهای کوتاه، شعر و کتب غیرداستانی، ببلعید. خودتان را با خواندن سرگرم کنید. رمز این توصیه در نوعی بهینهسازی ریاضی بهنامِ «مسئله منشی» نهفته است. این مسئله در صورتبندی کلاسیک آن، درباره استخدام بهترین منشی از میان داوطلبان متعدد است. در راهِحل پیشنهادی، باید ازطریقِ گفتوگو با ۳۷درصد اول داوطلبان، تصویری کلی از توزیع کیفی آنها بهدست آورید و سپس همه این افراد را رد کنید. میتوانید توضیحات بیشتر را در سایت ویکیپدیا مطالعه کنید. برایناساس، با خواندن گسترده کتابها (بهمعنایِ آماری کلمه) و آزمودن آنها در یکسوم نخست از دوران کتابخوانی خود، تصویری از توزیع کیفی آثار بهدست خواهید آورد و توان داوری شما تقویت میشود. بهاینترتیب، در ادامه میتوانید با شدت زیاد گُزیده بخوانید. پس از حدود سن 40سالگی بهبعد، بلیت کتابخوانی خود را تهیه کنید و پسازآن، بهدقت به این اصول وفادار بمانید؛ زیرا بههرحال، پس از رسیدن به 40سالگی، زمان محدودتر از آن است که برای خواندن کتابهای ضعیف و کممایه صرف شود.
علی حاتمیان/ ترجمان