نگاهی جزئی به سهگانه Thomas Harris
پارسا حجازی
سهگانه Thomas Harris را شاید نتوان در دسته آثار کلاسیک ادبی قرار داد اما باتوجهبه نکاتی کلی میتوان از آن بهعنوانِ اثری تأثیرگذار در زمینههای مختلف روانشناختی و علوم انسانی یاد کرد. بهطورِخلاصه Thomas Harris در این سهگانه بهدنبالِ نشانهرفتن هدفیست که شاید بین نویسندگان برجسته این حوزه، کمتر به آن پرداخته شده باشد: نشاندادن سیاهی وجود انسانها. در آثار مشهور روانشناختی داستانی، عموماً به راههای رسیدن به کمال درونی و رسیدن به نور پایان تونل پرداخته میشود و کاراکترهای داستان معمولاً پس از کشمکشهای درونی خود بهکمکِ یکرشته از عوامل خارجی و داخلی، به یک رستگاری رسیده و حجت رساندن هدف اصلی داستان را به مخاطب تمام میکند. نکته لطیف درباره آثار توماس هریس در تناقض آنها با کلیشه رستگاری افکار افسارگسیخته شخصیتهاست؛ بهاینصورتکه افکار کاراکترهای اصلی داستان، بهطرزی شگفتانگیز دُگم و انعطافناپذیر بوده و در پایان، به نتیجهگیری ارتدکسی نمیرسد؛ اتفاقی که در دنیای پیچیده و بیرحم افکار گرهخورده بیماران روانی هم میافتد، مصداق همین مسئله است؛ چیزیکه بسیاری از روانکاوان نیز به آن تأکید داشتهاند: اصولاً نباید بهدنبالِ پایانی بود و اگر پایانی هم باشد، همیشه زیبا نیست. برای جمعبندی هریس در هریک از سهگانه خود، به توصیف و تعریف افکار شوم و تاریک سه قاتل زنجیرهای (Serial Killer) میپردازد و میتوان گفت که داستانها بهطورِ خطی بوده و شکلگیری موازی ندارند. پس از روانکاوی کامل شخصیتها و فرازونشیبهای خط داستان هریک از سری، مخاطب خود را در میدانی صاف و آرامشی پس از طوفان مییابد. استفاده از توصیفات و تشبیهات سرشار از نکتهسنجی و ریزبینی نویسنده، یکی از نقاط عطف این سهگانه است و پایان نهچندان درخور سری آخر درمقایسهبا سایرین را میتوان بهعنوانِ نقطهضعف بهشمار آورد.