خودنویس
از دور دیدمت، پرسه میزدی حوالی من
پنهان مَشو از چشمَم عشقِ خیالیِ من
در ذهنم هرروز میبافم رؤیای تو را
چه خوب رنگ میدهی به تارِ قالیِ من
به خیالم که تو هستی و خواهی ماند
امان از سادهدلی و خوشخیالی من
هرجا سفر کنی و هرجا گذر کنی هرگز
نخواهی یافت چشمهای به زُلالیِ من
از فراقِ توست که من هرساله پائیزم
برگهای زردم گواهِ رنج و آزُردهحالیِ من
روزی تو خواهی رسید امّا چه فایده
که دیگر رسیده فصل خشکسالیِ من
غزاله تویسرکانی
مهربانوی دلم با کی سر و سامان داری
بعد من با چه کسی زلف پریشان داری
بعد من کِی سر هر زلف تو شعری آویخت
بعد من مهر دلت با چه دلی در آمیخت
شاعر چشم سیاهت چه کسی شده است
چه کسی عاشق طرز نگاهت شده است
چه کسی دختر اندیشهات را دزدید
پشت لبخند قشنگت غصهات را کی دید
بند گیسوی تو پای دل کی را بسته
وای بر من به دل کی دل تو دل بسته
چه کسی مست شد از طعم نگاه مستت
دست کوتاه من و آه و فغان از دستت
اردشیر عمرانپور
چه دَهم شرح پریشانی خود را که من
ماهی تُنگِ بلورم که به خاک افتاده!
سمیه صفرزاده
بعضی از حرفها رو میشنویم
آوای یک کلمه
حقیقت یک کلمه
و باور آن کلمه
حتی فکر نمیکنیم به گوینده آن کلمات
خودش چه حالی دارد
وقتی آن حرف را از جانش به ما میزند و برایش آسان نیست
اصلاً راحت نیست،
شاید کلمه راحت و کوتاه باشد
اما برای گفتنش آنقدر جان کنده
تا سختترین کلمه گفتهشده بر دهانش را بزند
مقدمهچینی دیگر بس است
من اینبار هم دل را به دریا زدم
من داشتم در تنگ کوچک خود زندگی میکردم
تو از کدام سیاره پا نهادی بر لحظهلحظه من
دستانم را دراز کرده بودم سمت آسمان
ستاره بچینم ...
روی ماه تو را دیدم ...
ایکاش بودنها ماندگاری بالا داشت
ایکاش دلها یک مقدار فقط یک کمی باور داشت ...
چون با باور اگر آهن هم باشد
آتش عشق کاری میکند تا کوه هم خاک شود،
تا حتی یک پری بال بگشاید ...
علیرضا مسیحادم