• شماره 1935 -
  • ۱۳۹۸ يکشنبه ۴ اسفند

خودنویس

فقط با تو
احیا می‌شوم
گروه خونی من
توِ مثبت است

راحله جمالیان

 

تراشیدی که از من گل بسازی
به آن قد تراشیده بنازی
جوانی رفت از جورِ تو افسوس
شدم پیر و نکردی دلنوازی

بهروز رضایی (درویش)

 

بعد از آنکه رفتی
و شکستم؛
ریشه‌های وجودم را
در «هیچ» فرو بردم ...
عجیب با تنهایی خو گرفته بودم؛
آمدی و با هیچ هم‌نشینم کردی ...
و حالا چنان در «هیچ»
ریشه دوانده‌ام
که باد و بورانی
توانِ از پای در آوردنم را ندارد ...

الهام احمدی

 

موهایت را شانه می‌زنم
آن‌وقت سرم را روی پایت می‌گذارم
تو برایم شعر می‌خوانی
من آرام اشک می‌ریزم
بعد ...
از خواب بیدار می‌شوم
دوباره موهایت را شانه می‌زنم
آن‌وقت ...
لعنتی
اعصاب خواب‌هایم را به‌هم ریخته‌ای!

محمدمهدی سلیمی

 

خرسندم
که بعد از رفتن من
تو جوانه خواهی زد
سبز و مانا
و من از خانه تنگ و تاریکم
ترا می‌بینم
خرامان و بالنده
و قاصدک‌ها را
که هر شامگاه و پگاه
بر بالینم لبخند می‌زنند
اما من خوابیده‌ام ...

امیر کافوری

 

به پسران اعتمادی نیست
از چند یکی ...؟!
چهل شبانه‌روز
جوشیدیم
از زمین و آسمان؛
به نهنگ‌ها
ایوب شدیم
بی‌چشم‌وروتر ...
کبوتری پراندیم
به امید،
سیلاب امان برید و
در کشتی
از هر جفت یکی نبود
و آن که بود، نبود
در انقراض خود ماندیم
بلکه در گنداب
دستی بروید،
دست بالای دست فروختند
خدا داد و
خداداد برد
خانه‌ای داریم
طوفان‌زده
نوحی که نداریم،
ولی مشت‌هامان پر از گندم
کشتی که راه بجوید،
سبز خواهیم شد

مریم حشمت‌پور

 

در تمام عکس‌های تک‌نفره‌ام
حضور داشتی
یادت تمام‌قد کنار من ایستاده بود
و در تمام
عکس‌های دسته‌جمعی‌مان نیز هم
از چپ به راست:
من - هوایت - خاطره‌ات - دلتنگی‌ام

صبا ضیایی

 

هرچه می‌گذرد زمان
هرچه دقایق می‌گذرد
هرچه عقربه‌ها به دور ثانیه‌ها می‌گذرد
وابستگی‌ام به تو بی‌حدواندازه می‌شود
بودنت برایم
بود و نبود من است
تو را میهمان همیشگی قلبم می‌کنم
و پذیرای ناب وجودم «احساسم» می‌کنم
که در جان من است

مهدی رستم‌زاده

 

عشق
مجموعه‌ای تشکیل‌شده از علاقه و محبت
که به زبان جهانی سخن می‌گوید
چیستی که درک آن
نیاز به تقلای چندانی ندارد
هرگاه در جست‌وجوی وجودیت
به احساسی برخوردی
که تو را به سخن‌گفتن واداشت
به‌گونه‌ای که هرلحظه و هردم
میهمان روزگارت بود
بدان که تو عاشقی

کوثر محمدپور

 

تو را شبیه زنی دوست دارم
که خط‌خطی‌های شعر لبخندش را
در رقص نگاه من آویخت
شبیه زنی
که جهان از لابه‌لای لب‌هایش رد می‌شود
و نام کوچک مرا
در نگاه روشن بنفشه‌ها
تکثیر می‌کند
مرا ببخش
نمی‌توانم، شبیه تو
دوستت داشته باشم

راضیه خواجه‌زاده

 

پدرخوانده
بگذار بوسه بر دست‌هایت
نه نه بر پایت بزنم.
کاش با مَن هم‌صدا شود خیابان
تا پیش‌ازاین شَرم مرا شکسته نَکُند.
خَم می‌شوم
این‌بار مَن خم می‌شوم!
خسته‌ام از هرچه
که به سر زندگیت آوردند ...
تو خسته نیستی؟
من خسته‌ام
از این تن‌دادن به روشن‌فکری دیگری!
چین‌وچروک‌های زندگیت
عمیق شده است
و جاری شده است
در زندگی فرزندانت ...
تو حرف بزن
تو شکوه کن
خَم می‌شوم
همان شَب تاریک و سرد
در خیابان‌های ماشین‌رو
می‌خواهم پشت سَرت به‌زانو دربیایم!
با یک حلقهٔ کاغذی
تمام غصه‌هایت را
از تو خواستگاری می‌کنم
به ماه عسل می‌رویم
دست در دست ناامیدی
با چمدانی که پر از غصه است!
خیانت می‌کنم
ناامیدی را با یک چمدان غصه
به ماه عسل می‌فرستم ...
میدانی
هنوزهم باید
به عقد خود درآورم مشکلات را
کالبدهای سرد و بی‌روحی
پس این کوچه‌های ماشین‌رو
به انتظارم نشسته‌اند ...

فرشته شیرمردی

 

ایران ای شکوه جاودان من
مهر تو نگین آسمان من
خاکت گوهری به کیمیای من
ای بهار خُفته در سرای من
ای که مانده‌ای میان قصه‌ها
با تو ذره‌های جان من فدا
دشت لاله‌های تو بهشت من
نام تو بوده در سرشت من
یاد تو طنین هر سکوت من
بی‌تو اوج من شده سقوط من
تویی خانهٔ من ای تندیس من
سرزمین من تویی پردیس من

پژمان احمدی

 

پاهایم به تو فکر می‌کردند
همچون
سربازی که در خیالش
با معشوقه‌اش قدم می‌زد
و مین‌ها نیم‌تنه‌اش را جویدند
دهانم
به تو فکر می‌کرد
همچون لالی که با لبانش
واژه دوستت‌دارم را شلیک می‌کرد
دستانم به تو فکر می‌کردند
همچون
قالیباف تنهایی
که از صبح تا شب
به بافتن موی معشوقه‌اش فکر می‌کرد
آتش سیگار
از مرز انگشتانم عبور کرد
تن‌ام هزار تکه شد
داشتم
با تمام سلول‌هایم به تو فکر می‌کردم

آرش بختیاری

 

رنگ می‌پرد از خواب‌هایم
خلاصه می‌شوم
میان سیاهی و سپیدی
و پلکم
دریچه‌ای که می‌گشایدم
به انبوه رنگ‌های کاذب
بیداری

سالومه فرهادنژاد

 

رعد و برق حنجره
شقیقه‌های متورم
چشم‌ها خون پس می‌دهند
جسمی کبود
دردی در پهلو
ریشه دارد
زن
نامش را ضعیف برده‌اند
جلادها
خون می‌مکند
ضعیفه‌ها
هرماه خون می‌دهند

سمیرا بازپور (سمر)

 

تخت جمشید
زنی بوده شبیه من
روزگاری
عشق
از سرش گذر کرده
که این‌گونه
باشکوه و غمگین است
تنها عشق است که می‌تواند
از زنی
چنین بنایی بسازد
ستایش شده
اما
فروریخته ...

گندم بوربور

 

نبودنت
تلخ‌ترین
صحنهٔ
این
فیلم‌نامه است ...
کاش
کارگردان
این سکانس را
حذف می‌کرد

تارا تاجیک

 

من خودفریبی ماهرم در عشق
هردم گریزان از حقیقت‌ها
اما هنوزم پیش چشم من
تصویر توست بی‌وقفه ساعت‌ها
این بی‌سروسامان دلش را باخت
بنگر که من هم‌بغض بارانم
مستی و دیوانگی‌م، یارا
غیر از تو دنیا دید پریشانم
همزاد من تنهاشدن بود و
بی‌شک هوایم سردی بهمن
مرداد تقویم را بدهکار است
آغوش گرمت بهترین مأمن
با اینکه سخت عاشق شدم اما
من بی‌مهابا سادگی کردم
باید ورق برمی‌گشت آن‌لحظه
وقتی که گفتی برنمی‌گردم
من ناشیانه بی‌امان هربار
خاکسترم در تب تو انگار
سودای دلدادگی‌ام اما
گویی برای تو شده تکرار
ورد زبان شد عشق بیهوده‌م
شیداشدن رسوایی هم دارد
غافل شدی از حس من آخر
عاشق‌شدن تنهایی هم دارد

زهرا دباشی

 

ابروانش همچو شمشیر است و غوغا می‌کند
می‌کُشد عاشق وَ ناگه، سخت حاشا می‌کند
برق چشمان سیاهش لرزه بر تن می‌کند
با همه دیوانه‌بودن، کارِ دانا می‌کند!
گاهی با ما مدارا، گاهاً اُفتد به جنگ!
قطره است و گه‌گاهی کار دریا می‌کند
می‌وزد از لطف او خورشید مهرش تابناک
وای از آن روزی که خشمش اوج و بلوا می‌کند
قصهٔ پرغصه‌اش صدها کتاب آید به جلد
مثنوی و شاهنامه وصف و معنا می‌کند

سمیه صفرزاده

 

باید بگذرم
از تمام نداشتن‌هایم بگذرم
باید از تمام حال‌های خوب باتو بگذرم
شاید جایی باشد برای آرام‌گرفتن
شاید جایی باشد برای کمی گریستن
شاید روزی بتوانم به‌فراموشی بسپارمت
شاید روزی بتوانم به یغمای دور بسپارمت

کوثر صفرزاده

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه