تأثیر نویسندگان بر سرنوشت بشریت
توسعه در چند فصلِ جادویی!
*مهرداد ناظری/وقتی برای اولینبار در کلاس درس انشاء اینموضوع به ما داده شد که «در آینده میخواهید چهکاره شوید؟» شوقوذوق فراوانی در میان بچهها بهراه افتاد و هریکازآنها رؤیاهای خود را درمورد آینده خود بهتصویر کشیدند. بهیاد دارم که درآنروزها من نوشتم؛ «میخواهم در آینده نویسنده شوم» و در آنجا توضیح دادم که نویسندگی، شغلی پر از شگفتانگیزی، خلق مضامین نو، تحول و شور و شوق است. آنروز سر کلاس، معلم و همکلاسیها بعد از شنیدن انشای زیبای من، برایم کف زدند. این تشویق، در ناخودآگاهم تأثیر گذاشت و غیرمستقیم مرا بهسوی آینده سوق داد. وقتیکه به سن انتخاب شغل رسیدم، آرزوی دوران کودکی محقق شد و من به شغل نویسندگی و تحقیق روی آوردم ...
بیشک عده زیادی از مردم جهان، این مسیر و سرنوشت مشابه اینرا انتخاب میکنند؛ اما واقعاً نویسندگان چهکسانی هستند؟ نویسندگان، کسانی هستند که در حوزههای گوناگون، جهانهای نو میآفرینند و زندگی تکراری و کلیشهای انسانها را با شور و هیجان مواجه میسازند؛ اما واقعیت ایناستکه علیرغم اثرگذاری شغل نویسندگان، اینگروه در رسیدن به یک زندگی مناسب و تاحدی موفقِ اقتصادی، ناکاماند. آنها شبانهروز تلاش میکنند و در موضوعات مختلف قلمفرسایی انجام میدهند و درنهایت، نتیجه کار آنها دراختیار مخاطبان قرار میگیرد. تراژدی بزرگ تاریخ ایناستکه بسیاری از نویسندگان مشهور جهان، در دوران زیست و حیات خود نه از جذابیتهای شهرت نامشان استفاده کردند و نه توانستند آثار خود را در بازار دراختیار مخاطبان قرار داده و صاحب یک زندگی با استانداردهای مناسب شوند؛ مثلاً «فرانتس کافکا»؛ نویسنده بزرگ جهان، بسیاری از آثار خود را در زمان حیات خود هرگز چاپ نکرد. او قبل از مرگ، آثارش را به دوست صمیمیاش سپرد و وصیت کرد که آنها را بسوزاند؛ اما دوستش این آثار را بهچاپ رساند و امروزه «کافکا» یکی از نوابغ بزرگ بشری در عرصه داستاننویسی بهحساب میآید یا «جک لندن»؛ نویسندهای که درطول زندگی مجبور به کارگری و حتی دزدی شد، در دوران حیات خود چندان از مواهب فروش گسترده آثار خود بهرهمند نشد. یکی از موضوعات مهم درباره تأثیر نویسندگان بر سرنوشت بشریت ایناستکه اگر بخواهیم جهانی نو و متفاوت داشته باشیم، زمان آن رسیده که به محققین و نویسندگان اهمیت بیشتری داده شود؛ درغیراینصورت بسیاری از نخبگان بشری در گوشهوکنار بهدنیا میآیند، رشد میکنند و روزی جهان را ترک میگویند؛ بیآنکه ما از تواناییها و خدمات آنها بهرهمند شویم. براساس مراحل رشد در تفکر خلاق باید درنظر داشت که نویسندگان جزو گروه نوابغی بهحساب میآیند که نظیر آنها در تاریخ تکرار نمیشود؛ یعنی در تاریخ دیگر نمیتوان مثل داستایوفسکی، شکسپیر، ساموئل بکت، آلبرکامو و ... داشت. برایاینکه بتوان جهان بهتری را تجربه کرد، لازم است فضایی ایجاد کرد که در آن، نویسندگان بتوانند خودشان را بروز دهند و به شکوفایی جهان اطراف نیز کمک کنند. ازطرفدیگر، وظیفه نظامهای آموزشی و خانوادهها ایناستکه در شکلدادن به استعدادها و ایجاد تواناییها در نسل آینده همه تلاش خود را بهکار گیرند. آنچیزیکه میتواند به تولید نویسنده در یک جامعه کمک کند، تقویت اراده و قدرت انتخاب افراد است. انسان، موجودیست که با اراده میتواند گامهای بلندی بهسوی موفقیت بردارد. براینمبنا؛ لازم است مجموعه دیوارهایی که دور انسانها وجود دارد، از اطراف آنها برداشته شود. در اینجا سه نکته را باید مدنظر قرار داد: اولآنکه به علایق و دوستداشتنهای افراد توجه کرد. دوستداشتنهای هر انسانی، آینده توسعه هر کشور را محقق خواهد ساخت؛ بنابراین، باید در یک نظام اجتماعی بهگونهای عمل کرد که هرکس به آنچه در عمق وجودش علاقهمند است، دسترسی پیدا کند. نکته دوم، تقویت قدرت تلاش و پشتکار در انجام کارهاست. نویسندگان بزرگی همچون «مارکس»، در روز بالغبر 16 یا 17ساعت کار بیوقفه انجام میدادند. او اگرچه در فقر زندگی کرد؛ اما توانست با تفکر و نوشتههای خود برای هزارانسال بعد از خود، تغییر و تحولات اساسی ایجاد کند. نکته سوم، ایجاد فضایی برای بازگشت به خود است. هر انسانی، قدرت تخیل نامحدودی دارد که مثل یک ماشین هوشمند او را قدرتمند و متفاوت میسازد. انسان، تنها موجودیست که میتواند با قدرت تخیل چندینبرابر سرعت نور ذهنش را بهحرکت درآورد؛ پس اگر بپذیریم که جامعه ازیکسو باید حمایت بیدریغ از نویسندگان و محققان انجام دهد و ازسویدیگر، بر این امر واقف باشیم که برای جامعه مطلوب و توسعهیافته نیاز است که مدارس و خانوادهها درراستای تربیت نابغهها و نویسندگان حرکت کنند و در وهله آخر، اراده خود فرد میتواند شگفتیساز طبیعت شود؛ درآنصورت میتوان امیدوار بود که بشر از فضای تراژیکگونهای که برای خود ساخته، خروج خواهد کرد. هماکنون لازم است بهترین کارها برای انسانها انجام شود تا روزگاری احساس دیرشدن یا نرسیدن به اهداف در ما تقویت نشود. «کنفوسیوس» معتقد است؛ «اگر کاری را که دوست دارید انتخاب کنید، آنوقت مجبور نیستید حتی یکروز هم درطول عمر خود کار کنید!» این جمله بهزیبایی به ما میگوید که اگر شغل ما به یک کار شاق و سخت و دردآور مبدل شده بهایندلیل است که هیچ لحظهای و هیچ نقطهای در فضای شغل ما آرامش و امنیت را برای ما ایجاد نمیکند و ما با آن، احساس انس و الفت نمیکنیم. تجربه موفقیت کارآفرینان شرق آسیا نشان میدهد که آنها بیش از توان عادی یک انسان، کار انجام دادهاند. کارکردن برای آنها بهمعنای افتخارآفرینی برای کشور و جامعه و درنهایت، رسیدن به قلههای موفقیت بوده است. اگر بپذیریم مفهومی بهنام «مطلق خوشبختی» وجود ندارد، درآنصورت بر ایننکته صحه میگذاریم که تلاش یک انسان برای ساختن و ایجادکردن، شادی عظیمی میآفریند که میتوان نام آنرا «خوشبختی نسبی» گذاشت. خوشبختی میتواند در اوج درد و رنج برای انسان ایجاد شود. «ویکتور فرانکل»؛ روانشناسی که در زندان آشویتس آلمان اسیر بود، در اوج رنجکشیدن یک انسان و ازدستدادن خانواده خود راهی بهسوی مطلوبیت و موفقیت برای بشر را محقق ساخت. او پایهگذار مکتب «لوگوتراپی» (معنادرمانی) در جهان است و به ما میگوید که اگر هرلحظه در زندگی بتوان معنایی برای آن جُست، هرگز شکست یا سقوط برای کنشگر اجتماعی بهوقوع نمیپیوندد. «جولیان اشنابل» در فیلم «اتاقک غواصی و پروانه» داستان زندگی فردی را روایت میکند که سردبیر یکی از مجلات مهم دنیاست که تنها 44سال زندگی میکند و دراثر یک حمله عصبی فلجکننده، حرکت همه اعضای بدنش را از دست میدهد و پسازمدتی میمیرد؛ اما نکته مهم اینکه باتوجهبهاینکه روزهای آخر عمر خود را میگذراند، در اوج زندگی میکند. او با پلکزدن تلاش میکند تا روایت زندگی خود را بازگو کند. این مرد تا لحظات آخر، شوخطبعیاش را حفظ میکند و عشق و علاقهاش را به غذا از دست نداده و حتی روابط اجتماعیاش را نیز تداوم میبخشد. این فیلم که در جشنواره کن، عنوان بهترین کارگردانی را بهخود اختصاص داده، نشان میدهد چگونه انسانها میتوانند راههای متفاوتی را طی کنند. شاید همه بخشهای زندگی را نتوان مدیریت کرد و بهاعتقاد برخی از روانشناسان اجتماعی؛ زندگی، رخدادی درحالوقوع است و ما بعضاً ملزم به پذیرش آن هستیم؛ اما درعینحال، میتوان امیدوار بود که راههایی برای تحقق خود وجود دارد. این تحقق، خود نکته بسیارمهمیست که باید به آن توجه کرد. نویسندگان، کسانی بودند که در بسیاریازمواقع برای یک زندگی معمولی، رنجهای بسیاری را تجربه کردند. آنها دیده نشدند؛ اما عشاق واقعی داستان زندگی بشر بودند. برخی نیز مثل «اولگا توکارچوک» در ابتدا در رشتهای دیگر مشغولبهکار شدند؛ اما بعد به نویسندگی روی آوردند و از آن تجربههای قبلی، استفادههای فراوان کردند. این نویسنده لهستانی که روزگاری روانشناسی خوانده بود، بعدها به نویسندگی روی آورد و در سال 2018 نیز عنوان جایزه نوبل ادبیات را بهخود اختصاص داد. اگر امروز به توسعه کشور فکر میکنیم، باید بر روی نویسندگان بالقوه کشورمان سرمایهگذاری کنیم. ممکن است نویسندگان در دورافتادهترین نقاط کشور به کار فکرکردن و نوشتن مشغول باشند. حال نیاز است که فرصتهای ایجاد شاهکارهای جهانی را از خود دریغ نکنیم. نویسندگی، ایمان به آینده و ارادهای برای عظمتسازی انسان مدرن است. باید برای تحقق جهان نویسندگی، از همین امروز برای زندگی آنها اندیشهای در سر داشته باشیم. امروز ما برای آنها سرمایهگذاری میکنیم و آنها فردای جامعه ایران عزیز را میسازند.
*جامعهشناس و عضو هیئتعلمی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام (ره)