نوآوری چیست؟ هنوز کسی نمیداند!
هزارتویِ ایدههای تصادفی
اگر به روایت رایج از تاریخ پیشرفتهای بزرگ علمی فکر کنیم، احساس میکنیم مهمترین نوآوریهای بشر حاصل پیشامدهایی تصادفی یا ایدههایی شخصی بوده است که برای انسانهایی فوقالعاده باهوش رخ داده. سیبی روی سر نیوتون افتاده یا فکرِ ساختن یک موتور جستوجوی اینترنتی در سر بنیانگذاران گوگل درخشیده. این روایت اگرچه جذاب است؛ اما احتمالاً ما که در کوران پاندمی کرونا گرفتار شدهایم، خیلیراحت میتوانیم ایراد آنرا درک کنیم: حل مشکلات به تلاش جمعی و تدریجی دانشمندان نیاز دارد؛ نه ایدههای تصادفی نابغههای منزوی.
مت ریدلی در ابتدای رساله جدیدش با موضوع نوآوری میگوید که نوآوری «مهمترین واقعیتِ دنیای مدرن است؛ اما درعینحال یکی از چیزهاییست که آنرا درست نفهمیدهایم». گرچه نوآوری در نقش یکی از موتورهای قوی شکوفایی (شتاببخش ترقی بشر) عمل میکند؛ اما همچنان «معمایی بزرگ» است که تکنولوژیستها، اقتصاددانان و دانشمندان علوم اجتماعی در نحوه کار آن ماندهاند. از خیلی جهات، حق با ریدلیست. پسازسالها پژوهش دقیق، هنوز علل یا بهترین راه پرورش نوآوری را دقیق نمیدانیم. آیا نوآوری صرفاً مبتنیبر نبوغ است یا نتیجه کار تیمی طاقتفرسا؟ آیا همچون غرش رعد پدید میآید یا نیازمند سالها و چهبسا دههها زمان است تا سروشکل گیرد؟ آیا معمولاً در شهرها جای دارد یا در آزمایشگاههای مجهز در پارکهای کسبوکار؟ حتی درمورد تعریف نوآوری هم اتفاقنظری وجود ندارد. بهطورکلی، نوآوری چیزی فراتر از یک ایده یا یک اختراع است؛ اما این نقطه که جلوتر برویم، همهچیز سردرگمکننده میشود. ما، در عصری زندگی میکنیم که هرروز تحت هجوم چیزهای جدیدیم؛ گوشیهای جدید، غذاهای جدید، تکنیکهای جراحی جدید. در دوران همهگیری ویروس کرونا نیز با آزمایشهای پزشکی جدید و درمانهای دارویی جدید رودررو هستیم؛ اما کدامیک از اینها بهراستی نوآوریاند و کدامیک شکلهای جدیدی از محصولات قدیمی؟ درضمن، حالا که وارد این بحث شدیم، آیا نوآوری محدود است به تکنولوژی یا محصولات جدید فرهنگی همچون آثار بنیانشکنانه ادبیات و هنر و سینما را هم میتوانیم تحت این مقوله بگنجانیم؟ متأسفانه هیچکس نظارتی بر فضای نوآوری ندارد تا بگوید نوآوری چیست و چه نیست. عمدتاً همهچیز به اصالت شخصی و ذهنِ باز برمیگردد. من خودم هرازگاهی درباره اینموضوع مینویسم و معمولاً تعریفی ساده؛ اما منعطف از آن ارائه میکنم: نوآوری یعنی محصول یا فرایندی جدید که هم اثرگذاری بالا و هم مقیاسی بزرگ دارد. گذشتهازاین، نوآوری چیزیست که کمک میکند کاری را به انجام برسانیم که قبلاً هم انجام دادهایم؛ اما با روشی بهتر یا ارزانتر. نور مصنوعی، نمونه بارز این امر است. بهمرورزمان از شمع به پیه نهنگ، چراغنفتی، لامپهای رشتهای و فلورسنت و حالا لامپ الایدی روی آوردهایم یا مثلاً میتوان یکی از بزرگترین دستاوردهای قرن بیستم را درنظر گرفت: فرایند «هابر-بوش» برای ساخت کود مصنوعی که قابلیت فراوردههای کشاورزی را متحول کرد. ازسویی، میتوان آبمیوهگیر فشاری «جوسِرو» را بهعنوان نمونهای از نوآوری کاذب یا شکستخورده درنظر گرفت. این ایده که تحتحمایت سیلیکونولی هم بود، نوید داد که بازار آبمیوهها را «کساد» خواهد کرد؛ اما دراینراه فقط بیش از ۱۰۰میلیوندلار ضرر بهبار آورد. باایناوصاف، جای اختلافنظر زیادی وجود دارد دراینمورد که چهچیز بین این دو نقطه انتهایی قرار میگیرد و چرا. ریدلی وارد این آوردگاه بیسروسامان میشود تا به آشفتهبازار فکری دراینحوزه سروسامان دهد. بخش اول کتاب تحتعنوان «نحوه کارکرد نوآوری: و چرا در فضای آزادی شکوفا میشود» ما را به گشتوگذاری در نقاط برجسته تاریخ نوآوری میبرد. با سازندگان متقدم موتور بخار آشنا میشویم، شاهد رویدادهایی هستیم که منجر به اولین پرواز برادران رایت در کیتیهاک واقع در کارولینای شمالی شد و از صنعتیشدن فرایند کودسازی «هابر-بوش» میخوانیم. گریزهایی به نخستینروزهای اتومبیل و رایانه، ساخت واکسنهای آبله و آب شرب تمیز نیز میزنیم و داستانهایی میشنویم از سرچشمه انقلاب یونانیها در کشاورزی که قحطی را برای بیش از یکمیلیاردنفر کاهش داد. برای خوانندگان پروپاقرص مطالب علمی، درسهای ریدلی شاید گذرا و دستِدوم باشد. او داستانهایی را به هم میبافد که بسیاری از ما (مثلاً از قلم نویسندگانی همچون استیون جانسون، چارلز مان یا والتر ایساکسون) قبلاً شنیدهایم؛ اما ریدلی نتوانسته با دمیدن حسی از شگفتی و غافلگیری، جانی تازه به این تکهداستانها بدمد. ایراد جدیتر اینجاست که خلاصهسازیهایش را در پاورقی نمیآورد و درعوض، راهنمایی اسکلتی به منابع موجود در صفحات آخر عرضه میکند. نکته روشن ایناستکه ریدلی بیشازآنکه درگیر کاوش صفحات تاریخ باشد، میخواهد نظامِ عقیدتیِ تازهای را سروشکل دهد. منظورم از این حرف لزوماً انتقاد از او نیست؛ اتفاقاً بخش دوم کتابش (که فصلبهفصل، به عوامل شکلگیری نوآوریهایی میپردازد که در ۲۰۰صفحه نخست توصیفشان کرد) رویکردی جدلیتر دارد و عموماً گیراتر است؛ حتی اگر خواننده با جهتدهی روایتهای او مخالف باشد. من مایلم ریشه روایتهای ریدلی را با لفظ «راستگرایی اختیارگرانه» توصیف کنم. هرچه هم کتاب بیشتر پیش میرود، ریدلی ایننکته را بدیهیتر نشان میدهد که بهدنبال ارائه پژوهشی آکادمیک در تاریخ علم نیست. او عمدتاً میخواهد استدلالی برای اهمیتداشتنِ اصول بازار آزاد عرضه کند و اینکه چرا این اصول در بهسازی دنیا و زندگی ما نقشی حیاتی دارند. مهمترین فصول کتاب ریدلی که جالبترین بخشهای آن نیز هستند، مواقعیست که سراغ «الگوهایی که بهشکل شگفتانگیزی یکدست» هستند میرود، الگوهایی که فرایند ساخت چیزهای جدید را توصیف میکنند. او میگوید نوآوری معمولاً تدریجیست؛ هرچند ما معمولاً افسانه خطشکنیهای علمی را باور میکنیم. بهقول خودش؛ «روزی وجود ندارد که بگوییم کامپیوترها روز قبلش وجود نداشتند و روز بعد چرا». فرایند نوآوری، چنانکه ریدلی نشانمان میدهد، به ماشین بافندگی ژاکار و پیشرفتهای گامبهگام تعدادی از اهلفنهای متقدم برمیگردد. سپس در مقطعی نامشخص، دستگاههای رایانشی جدید کارکرد خودشان را نشان دادند، بعد تأثیرگذار شدند و بعد هم رواج یافتند. او اینرا نیز نشان میدهد که نوآوری گاه بدینصورت است که فردی مناسب در زمانی مناسب مسئلهای مناسب را حل میکند و اینکار غالباً مستلزم آزمونوخطای فراوان است؛ نه کاربست نظریات روشنفکرانه. نمونه بارز اینقضیه، توماس ادیسون است که بهگفته ریدلی؛ ششهزار ماده آلی مختلف را امتحان کرد تا رشته مناسب را برای لامپ برقیاش بیابد. ریدلی میگوید که ادیسون «تمرکزش را روی این گذاشته بود که بفهمد دنیا به چه نیاز دارد و بعدازآن هم دنبال راهی برای برآوردن این نیازها بود؛ نه برعکس». البته یکی از مشکلات گلچینکردن تاریخ نوآوری ایناستکه معمولاً مثالهای نقضِ اصول جهانشمول از قلم میافتد. نوآوریهایی که بودجه دولتی یا دانشگاهی دارند، چندان موردتوجه ریدلی قرار نمیگیرند و خواننده چنین حسی میگیرد که دولتها هرچه مقررات وضع یا سرمایهگذاری کنند، این کارشان فقط سد راه ترقی میشود؛ نهاینکه به آن کمک کند. باایناوصاف، چیز زیادی درمورد ساخت بمب اتم (که تقریباً تماموکمال درگرو دستودلبازی دولت بود) یا یارانهبندی انرژیهای تجدیدپذیر نمیخوانیم. درمورد ترانزیستور، بسیاری از لیزرهای اولیه یا سلولهای خورشیدی هم چیزی در این کتاب نخواهیم یافت؛ چراکه تمام اینها با حمایت آزمایشگاههای بِل ساخته شد و این آزمایشگاهها نیز دراختیار دولت بود. اسمی از آزمایشگاه پرتوسنجی در مؤسسه فناوری ماساچوست هم بهمیان نمیآید؛ چون این آزمایشگاه (بهلطف ماگنِترون که همنواگر جعبهای را در بریتانیا اختراع کرده بود) به ساخت رادار کمک کرد. گذشتهازاین، در روایت ریدلی از پیدایش گوگل، هیچ ردی از این نمییابیم که بنیانگذارانش در روزهای نخست کارشان را با کمک مالی بنیاد ملی علم پیش میبردند. کتاب ریدلی همواره تأثیر بودجه دولتی را حتی در پزشکی، سلامت عمومی، فناوری شخصی، حملونقل و ارتباطات نیز بیاهمیت جلوه میدهد. همچنین (بهزحمت یا بهخطا) نقش کمک فدرال را در توسعه شکست گازهای طبیعی نیز بهحداقل میرساند؛ حالآنکه این پروژه با سرمایهگذاری پژوهشی وزارت انرژی در دهه ۱۹۷۰ زنده ماند. شاید چنین باشد که ما بهشکل روزافزونی، مجادله را بر تحلیل منصفانه ترجیح میدهیم. دنیا بیشازحد سردرگمکننده شده و حوزه نوآوری بازتابی از پیچیدگی سرسامآور علوم، اقتصاد و سیاستمان است. پس یک جدلیِ ماهر میتواند کمکمان کند راهمان را در این آشفتهبازار بیابیم. در انتهای این کتاب البته، این فکر، ناخواسته به ذهن متبادر میشود که شاید نویسنده از پرسشهای دشوار دررابطهبا اینموضوع طفره رفته است. اگر برایتان جای سؤال بود که قابلیتهای تکنولوژیک جدید (در حوزه زیستشناسی، رایانش یا علوم مواد) چگونه توانستهاند از روزگار موتور بخار بهاینسو، تغییری شگرف در ماهیت و شتاب نوآوری ایجاد کنند، پاسخ مجابکنندهای در این کتاب نخواهید یافت. نکته مهمتراینکه با خواندن این کتاب، چیز جدیدی از اینموضوع دستگیرتان نمیشود که آیا بعضی بخشهای اقتصادی (مانند انرژی) بهخاطر سیستمهای سیاسی و سرمایهگذاریهای قدیمی در نفت، گاز و زغالسنگ، الگوهای نوآوری متفاوتی را دنبال میکنند یا نه. درعوض، صفحات پایانی کتاب ریدلی به بحثهای عجیب میپردازد که احتمالاً برای اکثر خوانندگان معنای چندانی نداشته باشد (مثلاً بحثهایی درمورد «نوآوری خطی» که درباره ایناستکه آیا نوآوری، جهتی یکطرفه از ایده علمی به محصول مهندسیشده دارد یا دوطرفه است؟) چنین بحثهایی چندین دهه پیش در محیطهای آکادمیک داغ بود؛ اما حالا عمدتاً تاریخ مصرفش گذشته است. این موارد از خیلی جهات نشان میدهد که رویکرد کتاب در حل معمای نوآوری نقصان دارد. ریدلی در نتیجهگیری خود صرفاً دراینحد به ما میگوید که نوآوری «فرزند آزادی و والدِ شکوفایی»ست و «اگر آنرا کنار بگذاریم، به خودمان بد کردهایم». معلوم نیست چهکسی حامی چنین موضع بیمعناییست یا اینکه اصلاً چرا میل همیشگیِ انسان به پیشروی باید در خطرِ کنارگذاشتن باشد. باور معقولتر ایناستکه تعقیب نوآوری بهشرطی خوب است که مردان و زنان کوشا را به حل مسائل مهم تشویق و ترغیب کنیم. درضمن لزومی ندارد طرحی ایدئولوژیک دراندازیم تا آنچه را که چهبسا درحالوقوع باشد تبیین کنیم. مثلاً باهوشترین دانشمندان و مهندسانِ ما، در سرتاسر دنیا تماموقت درتلاشاند تا واکسنی برای ویروس کرونا بسازند. آنها با بودجههای کلان، استعداد فراوان، کلی کار تیمی و هزاران امید و آرزو بهسراغ اینمسئله بزرگ رفتهاند. آیا نوآوری بهاینشیوه عمل نخواهد کرد؟
علیرضا شفیعینسب/ ترجمان