نگاهی به شیوههای مواجهه با شرایط سخت و غیرقابلپیشبینی
ســپر از دســـت مینـــداز ...
*مهرداد ناظری/آنروزیکه برای اولینبار با اتومبیل تصادف کردم، پدرم ضمن ابراز نگرانی از سلامتی من، گفت: «اولین مواجهه نابهنگام رانندگیات را تبریک میگویم». هرچند آنروز این گفتار پدر را درک نکردم؛ اما بعدها متوجه شدم که او چه میگوید. یکی از مهمترین موضوعات که هر انسانی، بهنوعی درگیر آن است، مسئله مواجهههای ناگهانی در زندگیست؛ مثلاً وقتی کودکی برای اولینبار به دندانپزشکی میرود، نمیداند که با چهچیزی مواجه میشود؛ اما وقتی دندانپزشک آغاز به مثلاً تراشیدن دندانهای او میکند، کودک برای اولینبار دردی عجیب را در عمق وجودش احساس میکند!
ایننوع مواجههها مراتب و اشکال گوناگونی در زندگی انسانها پیدا میکند؛ مثلاً شاید فردیکه در یک منطقه زلزلهخیز زندگی میکند، وقتی اولینبار وقوع زلزلهای را تجربه میکند، با ترس فراوانی مواجه شود؛ اما بهمرور یاد میگیرد که زلزله جزئی از زندگی بشر است. کلاً تجربههای مواجهه با درد و رنج، هستی بشر را با تلخی مواجه میسازد. این تلخیها گاهی هزینه بسیاربالایی دارند؛ اما اگر کسی بتواند عمق اینمسائل را درک کند، میتواند در یک موقعیت طلایی قرار گیرد. باید بدانیم که کودکان و نوجوانان ما روزی این سؤال را از ما خواهند پرسید که اصلاً چرا درد و رنج وجود دارد؟ و اگر نظر «شوپنهاور» را بپذیریم که ما در جهانی زندگی میکنیم که عقلانی نیست و همهچیز به اراده انسان بستگی دارد؛ اینجا باید از خود بپرسیم که درخصوص اراده انسان، مسئله مواجهه با درد چگونه خواهد بود؟ باید درنظر داشت که امروزه در نظامهای آموزشی پیشرفته برایننکته تأکید دارند که هدف از آموزش، صرفاً علمآموزی و بالابردن اندوختههای دانشی افراد نیست؛ بلکه هدف اصلی ایناستکه دانشآموزان با اینموضوع آشنا شوند که در زندگی بشر، سختی و درد و رنج وجود دارد و او باید بتواند راههایی برای عبور از این تله مرگبار پیدا کند. درواقع، نظام آموزشی باید بتواند نوعی هوشمندی خلاق را در افراد ایجاد کند؛ یعنی ساخت ادراکات و جهانبینی هر فرد که شیوه مواجهه با مسائل پیشبینینشده را در او ایجاد میکند. تازمانیکه ما جهانبینی پویا و اراده بهسوی تسخیر و تسلط جهان را در خود نداشته باشیم، نمیتوانیم با مسائلمان مواجه شویم. البته باید درنظر داشت که این طبیعیست وقتی مردم اطلاعاتشان درباره یک موضوع کم است و آن پدیده را بهخوبی درک نمیکنند، ممکن است درمواجههبا آن، دچار ترس و واهمه شوند؛ اما آنچه نیاز است، توجه به کنشهای خلاق و اثرگذار بر محیط است. گاه تجربه زندگی، مثل حرکت یک بندباز بر روی بند است که هرگونه بیدقتی و بیتوجهی میتواند باعث سقوط او شود. ما نمیتوانیم در کلاسهای درس صرفاً برمبنای بستههای خوشبینی و مثبتاندیشی، دانشآموزان را برای یک زندگی آرمانی تربیت کنیم. آنچه نیاز است، تربیت شخصیتهاییست با قدرت ریسک و انگیزههای بالا برای مواجهه با تاریکیها و عبور از درههای پرشیب و خطرناک. گاه ناتوانای درونی افراد، باعث حرکت در مسیرهای ترسآور و نامناسب میشود. «آکیرا کوروساوا»؛ کارگردان شهیر ژاپنی در فیلم «راشومون» که در سال 1950 ساخته است، نشان میدهد که چگونه یک جنایت از زاویه چهارنفر بهگونههای متفاوت و بعضاً ضدونقیض روایت میشود و درپایان مخاطب متوجه میشود همه این روایتها در بیانِ واقعیتِ پدیدآمده، نادرست است و هیچکدام حقیقت را بیان نکردند. هرچند «کوروساوا» نمیخواهد در فیلم خود، پایانی سیاه از انسان و مرگ انسانیت ارائه دهد؛ او امیدوار است که انسان بتواند به اوج بازگشته و در زندگی خود تأثیرگذار باشد؛ اما نمایش او از آسیب انسانی که در سردرگمی بسر میبرد و نمیتواند بر ترسها و تردیدهای خود غلبه کند، جای توجه و تأمل دارد. در اینجا یک سؤال اساسی نیز مطرح است که آیا در مواجهه دردناک انسان با مشکلات و مسائلی که هست، او میتواند به این اصل اعتقاد یابد که سرنوشت او براساس بدبختی یا خوشبختی نوشته شده است؟ دراینراستا گاه فیلسوفان به ساخت مدینه فاضله روی آوردهاند و اظهار امیدواری کردهاند که اگر اندیشه آنها موردتوجه قرار گیرد، انسان میتواند سرنوشت شاد و سرشار از موفقیت داشته باشد؛ مثلاً «افلاطون» جامعه ایدئالی را مدنظر دارد که در آن هیچکس مورد ستم و فشار قرار نمیگیرد؛ چراکه در این جامعه، فیلسوفان و حکما سرِ کار هستند یا «مارکس» اظهار امیدواری میکند که روزی در یک جامعه سوسیالیستیِ پیشرفته، استثمار فرد از فرد از بین برود، دردها و رنجها کاسته شود و انسان به اوج برسد. «اپیکور» نیز تلاش میکند تا ریشه ترسها و بدبختیهای بشر را شناسایی کند و به او تأکید میکند که اگر ترسهای خود را بشناسد، میتواند بر آنها غلبه کند. در فلسفه «اپیکور»، لذت بر دو نوع است: لذت در حرکت و لذت در سکون. لذت در حرکت، لذتیست که در آن، درد و رنج وجود دارد؛ مثل لذت ناشی از غذاخوردن که اگر انسان در آن زیادهروی کند، دچار درد و رنج میشود. «اپیکور» بر لذت درحالِسکون تأکید دارد که باعث هماهنگی انسان با طبیعت میشود؛ مثل توجه به دوستی و احترام که همواره میتواند در زندگی تأثیرگذار باشد. درواقع، آنچه در نگاه برخی از فیلسوفان بر آن تأکید شده، توجه به درک معنای زندگی و پیداکردن رویههایی درمواجههبا مسائل و مشکلات است. شاید نتوان در مدارس و حتی در سطح خانواده بهسادگی جهانبینی مواجهه با مشکلات و سختیها را ایجاد کرد؛ اما اگر اینکار بهشکل یک روند تدریجی و درطول 20سال زندگی هر فرد مدنظر قرار گیرد، میتوان به نتایج آن امیدوار بود. در فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» که بهنوعی گفته میشود یکی از 10 فیلم برتر تاریخ سینماست؛ کارگردان (فرانک کاپرا) براساس داستانی از «فیلیپو ندور ناسترن»؛ داستان مردی را نشان میدهد که به مرحله ورشکستگی رسیده. او با نگاهی به زندگی خود، بهایننتیجه میرسد که طی اینسالها بهجای توجه به بیشتر به زندگی خود، به دیگران توجه کرده و اینک در مرحلهای سخت قرار گرفته است. او تصمیم به خودکشی میگیرد؛ اما ناگهان فرشتهای مأمور میشود تا نگرش او را تغییر دهد. فرشته تلاش میکند تا زندگی او را از زوایای دیگری به او نشان دهد؛ مثلاً نشان میدهد که «جرج بیلی» چقدر موردتوجه مردم است و همه از او بهعنوان انسانی شایسته و دوستداشتنی یاد میکنند. این فیلم، بهنوعی انگیزههای بازگشت به زندگی بهحساب میآید و گاه این نوید را میدهد که انسانها موجوداتی ارزشمند و تأثیرگذار هستند که اگر به این جنبههای وجودیشان توجه شود؛ هم در خود احساس خوبی خواهند داشت و هم درمواجههبا محیط، شایستگیهایشان را بیشتر نشان میدهند. هماکنون مفهوم مواجهه با محیط در برنامهریزی آموزشی وجود ندارد و ما به این فکر نمیکنیم که ساخت ذهنیِ یک دانشآموز تاچهحد میتواند سرنوشتساز باشد. «در جستوجوی خوشبختی» داستان سیاهپوستی بهنام «کریس گاردنر» را روایت میکند؛ او فردیست که بهعلت شرایط بد اقتصادی نمیتواند هزینههای اساسی زندگی خود را تأمین کند. بههمیندلیل، زندگیاش از هم گسیخته شده، همسرش او را رها میکند و او در شرایط بسیار رنجآور و ناگوار زندگی میکند. گاه شبها در توالتهای عمومی به خواب میرود و توان عبور از این شرایط را ندارد؛ اما همواره خود را انسان بااستعدادی میداند؛ انسانیکه لایق خوشبختیست و دنیا برای او خوشبختی را درنظر گرفته است. او و پسرش در جستوجوی خوشبختی حرکت میکنند و درنهایت، فرصتی بهدست میآورد تا بهمرور به یکی از کارآفرینان بزرگ آمریکا مبدل شود. اگر نخواهیم خیلی ایدئالی و اتوپیایی به موضوع نگاه کنیم؛ اما باید بپذیریم که تلاش و امیدواری و مواجهه با سختیها شاید بتواند راهی بهسوی تغییر در زندگی انسانها باشد. انسان، همواره بین سقوط و پرواز درحرکت است و اگر نخواهد پرواز کند، یقیناً سقوط خواهد کرد. براینمبنا؛ هسته اصلی آموزش در مدارس باید براساس تمرین و تربیت انسانهایی باشد که قصد و اراده پرواز را دارند. «نیچه» در جایی برایناعتقاد است که رنج را نیز میتوان نیک دانست. او میگوید نیل به یک بلندا و نگریستن از نگاه چشم پرنده، وقتیکه آدمی میفهمد که چگونه هرچیزی درواقع بههمانگونه که باید، درجریان است: چگونه هر درد و رنجی که ناشی میشود نیز بخشی از این بالاترین مطلوبیت هستند. درواقع، هدف، رسیدن به مطلوبیت است. انسان چه بخواهد و چه نخواهد؛ در دایرهای از حوادث و شرایط سخت قرار میگیرد؛ اما نباید دچار روانرنجوری و گسست از معنای اصیل زندگی شود. باید بتوان حرکت کرد و پرتوان و بااراده در مسیر بهینه رشد قرار گرفت. خواست و ماهیت اساسی رنج، در تلاش و مقاومت نهفته و اینها، نکاتیست که باید به کودکان هزاره سوم آموزش داد.
*جامعهشناس و عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام(ره)