خودنویس
سلام سلام کوچولو
ناز نازیِ تپلو
خیال بکن توو جنگی
با دشمنا میجنگی
بپا یه وقت نیفتی
نبازی مفتی مفتی
پیروز شدی تو حالا
مثل اون قهرمانا
برنده شو همیشه
فکر نکنی نمیشه
ساغر فروزان اشکنان
پایه دوم ابتدایی/ دبستان معراج
خوشبختیمان در انحراف افتاده
اینگونه میان ما شکاف افتاده
مانند دمای شب و روز «یزدیم»
بد، بین من و تو اختلاف افتاده
حنظله ربانی
در اتاقم تپانچهای خالی
راوی قصههای پنهان است
آه، کهنه چریکِ خستهی من
یادگار تفنگداران است؛
کهنه سرباز پیر و خستهی من
ماشهاش چکّهچکّه میگرید
در نگاهش دو آسمان طوفان
با هزار ابر تکه میگرید
زادهی بیخهجات تبعید است
سینهسرخ سُلالهی بیقاف
آرزوهاش در افق گم شد
با سلیمان مردهی سیراف
خسته از جنگ خونی لنگه
زخمی از فتح قلعههای لار
بیکس و بیسپاه و بییاور
سر نهاده به شانهی دیوار
در دلش یک خلیج تاریخ است
غرق در غصه و غمش صد لنج
گَشته بر تارُکِ اتاق من
پادشاه جزیرهی بی گنج
باد در گوشهاش میخواند
شروههای حزینِ دشتستان
از غروب غریب یک دیماه
تا طلوع تَموزِ تابستان
روی قنداق کهنهاش جایِ
زخم و رنج شکنجههای شاه
رعیتِ بیپناهِ گردنکش
لولههایش لبالب است از آه
قطره در قطره خون یاغیهاست
تکنگین عقیقِ دستانش
پینههای پدربزرگ من
بوده عمری رفیق دستانش!
بین تَشبادهای بیمقصد
یا در آوردگاه جنگ و جنون
مست و بیصبر تشنهی اینست
باز روی زمین بریزد خون
خانِ قشقاییِ اتاق من
شورشی کهنه زیر سر دارد
سالها میشود که این بیایل
داغ از سلطهی قجر دارد
مثل خورشید صبح میخواهد
در بیارد دَمارِ تاریکی
در کمین اتاق منتظریم
من و این «پنجتیر بلژیکی»
اميراسماعیل علیزاده
ایمان به سقوط باعث پرواز است
پایانِ تمامِ کارها آغاز است
از پنجرههای بسته دلگیر نباش
در قلبِ گِرِه همیشه راهی باز است
ابوالفضل زارعی
دست نگهدار روزگار!!!
جنگیدن کافیست
دستهای حوصلهام بالاست
تسلیم خواستهی توام
فاطمه پایگذار
مثل برگی که درخت ندارد
از تو جدا شوم
میشوم
سامان ساردویی