• شماره 2099 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۷ آبان

خودنویس

باد
موج موهایت
نگاهت
چه غروبی‌ست
کمی با من حرف بزن
من سرگردان‌تر از ابرهای همین حوالی‌ام ...
حرف بزن
از اضطراب کوچه‌پس‌کوچه‌های بی‌قراری
از اندوه غروب تنهایی ...
آخر تا به کی حکایت من و دلم بی‌تابی‌ست
گاهی خود را گم کن در تنهایی‌ام
روزها در خیالت گم می‌شوم
پیدایم کن
تا دنیایم وارونه شود در چشمانت
به قول سهراب
شاید
دنیا را باید جور دیگری دید ...

علی باقرزاده (ع.ب.سکوت)

 

 

باید تو هم اینو بدونی
عطر تن تو زندگیه
واسه کسی که دل‌خوشی‌هاش
مساویِ دیونگیه
شاید تو رو خواستن خطر بود
اما به جون دل خریدم
یه گوشه چشمتو به کل
زیباییِ دنیا نمیدم
شاید برا همه عجیبیم
مارو برابر نمیبینن
ولی کنارمون هنوزم
با نیش و کنایه میشینن
خسته نمیشم از یه جنگی
که ما دوتا برنده هستیم
مارو ببینن یا نبینن
ما مرزا رو با عشق شکستیم
در واقع این احساسی که هست
پازل گم‌شده‌ی من بود
اگه نبودی کل دنیام
در حال منزوی‌شدن بود
کامل میشه دنیام کنارت
خوبه توام اینو میدونی
خوبه که با تموم قلبت
کنار قلب من میمونی
ترجیع‌بند
این قلبی که هست با تو
سفت گرفته دستاتو
بی‌برو و برگرد شد
دیوونه و شیداتو
با یه نم‌نمِ ساده
پابرهنه پیاده
میزنم دل جاده
سمت تو بی‌اراده

ساناز ماله‌میر

 

 

لحظه‌ای به جهانِ بدون تو فکر کردم،
روحِ زندگی‌ام به اغماء رفت؛
عقربه‌های ساعت از کار افتادند؛
دوستت‌دارم‌ها روی لبم جان باختند
و هر شبی که بی‌تو گذشت،
صدها سال؛ از عمرم کاسته شد!
فکرِ کوتاهی بود؛
اما همه‌چیز را از من گرفت ...!

مونس آهنگری

 

 

خرسندم
که بعد از رفتن من
تو جوانه خواهی زد
سبز و مانا
و من از خانه تنگ و تاریکم
ترا می‌بینم
خرامان و بالنده
و قاصدک‌ها را
که هر شامگاه و پگاه
بر بالینم لبخند می‌زنند
اما من خوابیده‌ام...

امیر کافوری

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه