خودنویس
در حسرت یک رؤیا و دیدار سپیدار بلند
دیواری چون چین را پیمودم
و در سراپرده رازی مبهم تو را دیدم
حلقآویز بود گذشته بر شانه نگاهم
چون بیدی لرزیدم وز جای خود گریختم
و در حکایتی تلخ دستنوشتهای برای تو خواندم
شبی تار بود اما تو را چون ستاره دیدم
در دل به حال خود گریستم
تلخ بود روزگار اما تو را چون کبوتر خوشبختی دیدم
حصاری که سالها مرا دایرهوار
در غلوزنجیرش احاطه کرده بود
با نگاه تو از آن رهیدم
دل به دل یار داده
ضربآهنگی برای ملودی شعرت نواختم
دین و دنیام به کمال رسید؛
آنگاه که تو را اینگونه عفیف دیدم
بر خود بالیدم
وجودت چون کهکشانی از جواهر بود
و من در سرسرای دل، چراغانی عشق را دیدم
درخت ناروَن در پس تاریکی اینشبها
دقایقی رونمایی شد!
چراکه چشمان تو چون ماه درخشید
بر آسمان دل سیاه شبهایم
اکرم جلالی
تو را دوست دارم که یادم میرود کجا هستم، نمیدانم در اطرافم چه میگذرد! بدون شک نیمی از جانم، تا ابد در گرو پلکزدنهای توست. چه دیوانهوار به من میآیی! و چه زیبا با تو عجین شدهام.
زهرا دودانگه
در مسلخی که عمر انسان
فردایی فروبستهست
ذرهذره میچکد
نبضِ ایمان
زندگی آیهای از آغاز است
در دل هر کورهراه امیدی خفته است
اگر بیهیچ پیامی
تابوت سرد مرگ را در آغوش بگیریم
اگر به فصلهای سرد ایمان نیاوریم
آفتاب به گامهای خسته ما
ریشخند میزند
کاش مرگ پایان راه بود ...
معصومه ارتشرضایی
ازین روزای تکراری
چقد غمگین و بدحالم
تو دستام دست خورشیده
ولی تاریکه احوالم
تموم فصلای دنیا
فقط سرخیه پائیزه
تو سردی نگاه تو
چقد موندن غمانگیزه
تو لحظه داره میسوزه
تن تبداره این خونه
دوای تر شدن اینجا
فقط یک قطره باروونه
هراس رفتنت حالا
داره دنیامو میگیره
حواست پرته و حرفات
واسم تلخ و نفسگیره
تو میری و نمیدونی
که من داغون و تبدارم
ازون چشمای سرد تو
خوشی هامو طلب دارم
ناهید میرمحمدکاشی
سرد سرد است
اما در کنار تو،
خورشیدی در پیراهنم دارم!
رها فلاحی