هزارتوی ذهن «اوپنهایمر» در آخرین ساخته کریستوفر نولان
مصطفی رفعت
«اوپنهایمر» (فیلم جدید کریستوفر نولان)؛ بیوگرافی سهساعته و نُهثانیهای، همانطورکه از عنوانش پیداست، بر روی زندگیِ «جی. رابرت اوپنهایمر» (با بازیِ کیلیان مورفی)؛ فیزیکدان نظری که عموماً بهعنوان «پدر بمب اتمی» شناخته شده، متمرکز است؛ مردیکه در مستندی از NBC News بهسالِ 1965، او را میبینیم که با خواندن خطی از یکی از متون مقدس هندوها بهنامِ «بهاگاواد گیتا»، هنگام تماشای ابرِ قارچمانندِ بمبی که ساخته بود؛ نتیجه کارش را بهشکلی عجیب و تکاندهنده خلاصه کرد: «اکنون به مرگ تبدیل شدهام؛ ویرانگر دنیاها!» این فیلم، براساسِ کتاب برنده جایزه «پولیتزر» در سال 2006 باعنوانِ «پرومته آمریکایی: پیروزی و تراژدی جی. رابرت اوپنهایمر» نوشته مشترکِ «کای بِرد» و «مارتین جی. شروین» (که اکنون بهلطفِ اکرانِ فیلم «اوپنهایمر»، رتبه یک پرفروشهای آمازون را دارد) ارائه شده؛ و در قالبِ بازیِ زمانی، بهاینسو و آنسو میرود تا نقبی به درون افکار و عقاید مردی بزند که جهان را با ابداعِ مرگبارِ خویش، زیرورو کرد. «نولان» در یادداشتهای تولید فیلم گفته: «کاریکه من میخواستم انجام دهم اینبودکه مخاطب را وارد هزارتویِ ذهن و تجربه شخصی که در مرکز بزرگترین تغییر تاریخی نشسته بود، کنم. اوپنهایمر، مهمترین فردیستکه تابهحال زیسته. او دنیایی را که ما در آن زندگی میکنیم، چه خوب و چه بد، بهشکلیدیگر ساخت». گزارش 21 جولای 2023 در نشریه TIME ما را با ابعاد مختلف زندگیِ «اوپنهایمرِ» واقعی، آشنا میکند؛ چیزهاییکه در فیلم، نمایش داده نشدهاند. ازاینرو، بعضاً به بازیگرانی که در فیلم، نقش افرادی واقعی را بازی کردهاند نیز اشاره شده است.
دوران کودکی «اوپنهایمر» دراینفیلم نمایش داده نشده؛ درحالیکه نوعِ تربیتش، به دیدگاههایی کمک کرد که او طیِ فیلم، از آنها حمایت میکند. او در سال 1904 در یک خانواده یهودیِ سکولار و ثروتمند در «نیویورک» بهدنیا آمد. در «مدرسه فرهنگ اخلاقی منهتن» تحصیل کرد و سال 1921 فارغالتحصیل شد. اگرچه والدینش درواقع، نسل اول و دوم آمریکاییهای آلمانی-یهودیتبار بودند؛ اما او از پذیرش این میراث، در بیشترِ عمرش خودداری کرد. «ری مانک»؛ فیلسوف و نویسنده کتاب «رابرت اوپنهایمر: زندگی داخلِ مرکز» (2012)، در مصاحبهای با آژانس خبریِ JTA گفته است: «برای آدمهای بیرونی، او همیشه بهعنوان یک یهودیِ آلمانی شناخته میشد و همیشه تأکید میکرد که نه آلمانیست و نه یهودی؛ اما چنین بهنظر میرسد که این پسزمینه، بر روابط او با جهان تأثیر گذاشت». یهودیستیزی، طیِ دوران تحصیلش در «هاروارد» بر او تأثیر گذاشت و بعدها، در بحبوحه بهقدرترسیدن نازیها در «آلمان»، نحوه تعامل او با یهودیت را تغییر داد. او در جلسه استماع (رویهای در پیشگاه دادگاه یا دیگر نهادها یا مسئولین تصمیمگیر مانند یک سازمان دولتی یا یک کمیته پارلمان) در سال 1954 در برابر «کمیسیون انرژی اتمی ایالاتمتحده» (AEC؛ که بخشی از سکانسهای مرکزیِ فیلم را تشکیل داده است) گفت: «خشمی مداوم درمورد رفتار با یهودیان در آلمان با من بود. در آنجا اقوامی داشتم و بعداً برای خارجکردن و آوردنشان به اینکشور (آمریکا) کمک میکردم». پس از فارغالتحصیلی از «هاروارد» در 1925، به «انگلستان» سفر کرد تا در «آزمایشگاه کاوندیش» (متعلق به دانشگاه کمبریج) تحتنظر فیزیکدانِ بریتانیایی و برنده جایزه نوبل 1906؛ «جوزف جان تامسون» تحقیق کند. در آنجا، با مشکلات روحی و روانی دستوپنجه نرم کرد و کارش بهصورت مشروط بهپایان رسید. طبق آنچه در «پرومته آمریکایی» آمده؛ درآنمدت، او داستانی را برای دوستانش درمورد آغشتنِ سیبی با مواد شیمیایی و گذاشتنش روی میز معلم (پاتریک بلکت؛ فیزیکدان تجربیِ بریتانیاییِ برنده جایزه نوبل فیزیک در ۱۹۴۸ و اولین شخصی که اثبات کرد رادیواکتیویته قادر به ایجاد جهش هستهای یک عنصر شیمیایی به عنصر دیگر است) نقل کرد. اینماجرا در فیلم نیز بهتصویر کشیده شده؛ هرچند در کتاب، از «جفریس وایمن» (دوست اوپنهایمر) نقلقول شده که احتمالاً «اوپنهایمر» دراینمورد اغراق کرده و میگوید «این سیب، خیالی یا واقعی؛ هرچه بود، عملی از سرِ حسادت بود». آنطورکه فیلم، اینرویدادِ ادعایی را بهتصویر کشیده؛ «اوپنهایمر» سیب را از دست «نیلز بور» (با بازیِ کِنِت بِرانا) که بهنوعی او را «بُتِ» خویش میدانست، قبلازاینکه فیزیکدان افسانهای بتواند گازی از آن بزند، میرُباید و دور میاندازد. درنهایت، «اوپنهایمر» به «دانشگاه گوتینگن» (در آلمان) منتقل شد و دکترای خود را در رشته «فیزیک کوانتوم» گرفت. او طی مدت اقامتش در «آلمان»، با برخی فیزیکدانان برجسته؛ ازجمله «ماکس بُرن» و «بور» دست به مطالعاتی زد. در کنار «ورنر هایزنبِرگ» (با بازی ماتیاس شویفر) در «گوتینگن» حضور داشت که درادامه، تلاش «آلمان» برای ساخت بمب اتمی را رهبری کرد. در سال 1929، پس از بازگشت به «آمریکا»، بهعنوان استادیار در «دانشگاه برکلی»، مشغولبهکار شد؛ ضمناینکه در «مؤسسه فناوری کالیفرنیا» نیز تدریس میکرد. درطول 14سالبعد، او «برکلی» را بهعنوان یکی از بزرگترین مدارس فیزیک نظری در «ایالاتمتحده» تثبیت کرد و طرفداران وفاداری از گروه فیزیکدانان جدید بهدست آورد. در فیلم، این ترقیِ را چنین میبینیم: ابتدا با حضور تنها یک دانشآموز در کلاس آغاز به تدریس میکند و سپس کلاس درس، با شاگردانِ متعددی پُر شده است؛ زیرا اخبار کلاس او بین دانشجویان پخش میشود. او همچنین کنار فیزیکدان تجربیِ برجسته؛ «ارنست اٌرلاندو لارنس» (با بازی جاش هارتنت) که بعداً به او در «پروژه منهتن» کمک کرد، فعالیت داشت و با او دوست شد. «اوپنهایمر» پس از ورود به یک رابطه پرسروصدا با دانشجوی «دانشکده پزشکیِ استنفورد» و نیز عضو حزب کمونیست بهنامِ «جین تَتلاک» (با بازی فلورانس پوگ) در سال 1936؛ زمانیکه خودش 32ساله بود و آن دختر 22ساله بود، به اهداف سیاسیِ چپ، علاقهمند شد؛ از حمایت از ضدِفاشیستها طی جنگ داخلی اسپانیا گرفته تا اتحاد دانشگاهیان. باآنکه «اوپنهایمر» هرگز رسماً به حزب «کمونیست» نپیوست؛ بسیاری از نزدیکترین دوستان و اعضای خانوادهاش؛ ازجمله برادرش (فرانک)، دوستش (هاکون شوالیه) و همسر آیندهاش (کاترین پوئنینگ)، در مقاطع مختلف، عضو این حزب بودند. این فیلم نشان میدهد که چگونه دولت «ایالاتمتحده» اوایل، به وابستگیهای کمونیستیِ «اوپنهایمر» بدبین بود؛ اما در «پروژه منهتن» وقتی مشخص شد که او مرد مناسبی برای اینکار است، تصمیم گرفت نگرشهای او را نادیده بگیرد. البته این انجمنها نهایتاً به دامان او بازمیگردند و به نابودی حرفهاش در اوج هیستریِ ضدِکمونیستی «آمریکا» در دهه 1950 منجر میشوند. همانطورکه فیلم اشاره میکند؛ درطولسالها، «اوپنهایمر» بهعنوان مردی «مشتاق زنان» شهرت یافت. درحالیکه «تَتلاک» رابطه رسمی خود را در سال 1939 قطع کرد، «اوپنهایمر» همچنان با او درتماس بود و او را در «سانفرانسیسکو» (جاییکه آن زن بهعنوان روانپزشک اطفال در بیمارستان Mount Zion مشغولبهکار بود) در 1943 ملاقات کرد که این، چندسال پس از ازدواجش با زیستشناسی آلمانی-آمریکایی بهنام «کاترین پوئنینگ» (بعضاً کیتی) بود. تقریباً هفتماه پس از آخرین ملاقات «تَتلاک» و «اوپنهایمر» در ژوئن 1943، پدر «تَتلاک»، دختر 29سالهاش را در آپارتمانش (4 ژانویه 1944) مرده یافت. اگرچه «تَتلاک» از «افسردگی بالینی» رنج میبرد و مرگش نیز «خودکشی» اعلام شد؛ بااینحال، برخی مظنون بودند که واقعیتِ ناخوشایند دیگری وجود داشته است؛ زیرا «تَتلاک» بهدلیل رابطه با «اوپنهایمر» و گذشته کمونیستیاش، ازسویِ FBI تحتنظر قرار گرفته بود. «اوپنهایمر» در 1 نوامبر 1940؛ اندکی پس از طلاق «پوئنینگ» از همسر سومش (ریچارد استوارت هریسون)، با او ازدواج کرد. اولین فرزندشان؛ «پیتر» در می 1941 بهدنیا آمد. «کیتی» بعداً در دسامبر 1944 درحالیکه در «لُس آلاموس» زندگی میکرد، صاحب دختری شد که نامش را «کاترین تونی» گذاشت. این زوج تا زمان مرگ «اوپنهایمر» در 1967 باهم بودند؛ آنهم بهرغمِ روابط نامتعارف و عنانگسیخته او با «تَتلاک» و شایعات درگیری عاشقانهاش با زنان دیگری؛ ازجمله روانشناسی بهنام «روث شرمن تولمن» (که همسر دوست نزدیکش؛ شیمیدان «ریچارد تولمن» بود!) درایناثر، «کیتی» را درحالی میبینیم که با اعتیاد به الکل دستوپنجه نرم میکند و نگرش دوگانهای نسبت به وظیفه و احساس «مادری» دارد؛ او تاحدزیادی حرفه علمیاش را رها میکند؛ هرچند مدت کوتاهی بهعنوان تکنسین آزمایشگاه در «لُس آلاموس» خدمت کرد. او وفادارانه از شوهرش حمایت کرد و طیِ جلسه استماع AEC در سال 1954 نیز در کنار او ماند و یکی از مدافعان ثابتقدم او بود. در اوایل سال 1942، «اوپنهایمر» برای «پروژه منهتن» یا بهعبارتی، تعهد مخفی دولت «ایالاتمتحده» در جنگ جهانی دوم برای ساخت «بمب اتمی» استخدام شد. در اواخر همانسال، «ژنرال لسلی گرووز» (با بازی مت دیمون) «اوپنهایمر» را بهعنوان مدیر علمی برنامه منصوب کرد و اوایل سال 1943، ساخت «آزمایشگاه لُس آلاموس» در «نیومکزیکو» آغاز شد که درواقع، یکی از چندین آزمایشگاه در مکانهای مخفی در سراسر کشور؛ ازجمله «شیکاگو» و «اوک ریج» و «تِنِسی» بود. «اوپنهایمر» کوشید تا «گرووز» را متقاعد کند که «لُس آلاموس» به شهری (یا شهرکی) تبدیل شود تا دانشمندان با خانوادههایشان در آنجا زندگی کنند؛ زیرا بسیاریازآنها ممکن است بدون خانوادههایشان، از نقلمکان به آنجا خودداری کنند. «اوپنهایمر» گروهی از دانشمندان برترِ آنزمان را گِرد آورد تا در «لُس آلاموس» زندگی و کار کنند؛ تازمانیکه بمب، «کامل» شود. کمتر از سهسال پس از تأسیس آزمایشگاه، اولین آزمایش تسلیحات هستهای در جهان، با نام رمزِ «ترینیتی»، ساعت 5:29 (بامداد) در روزِ در 16 ژوئیه 1945 در صحرایِ «خورنادا دل موئرتو» (۵۶کیلومتریِ ساکورو؛ نیومکزیکو) انجام شد. این آزمایش، در اثبات کاراییِ بمب، «موفقیتآمیز» بود؛ اما باعث شد دههاسال صدمات بسیاری به بومیانِ ساکن در منطقه اطراف، وارد شود. سههفتهبعد (بهترتیب در 6 و 9 اوت)، «آمریکا» دو بمب اتمی را بر فراز شهرهای «هیروشیما» و «ناگاساکی» (ژاپن) منفجر کرد و به جنگ پایان داد. در مجموعِ بمبارانها، بین 110000 تا 210000نفر کشته شدند که بیشترشان نیز غیرنظامی بودند! پس از جنگ، افکار عمومی درمورد استفاده از بمب اتمی، متزلزل شد. همانطورکه در فیلم نشان داده شد: «اوپنهایمر» در «کاخ سفید» (در اکتبر 1945) به رئیسجمهوری «هری ترومن» (با بازی گری اولدمن) گفت: «آقای رئیسجمهوری؛ احساس میکنم دستانم خونیست!» بااینحال، «اوپنهایمر» توسط بسیاری بهعنوان یک «قهرمان ملی» موردستایش قرار گرفت و در 1946 «مدال شایستگی» نیز دریافت کرد. وقتی «پروژه منهتن» زیرنظرِ AEC؛ آژانسی تازهتأسیس درآنزمان که مسئول نظارت بر تحقیقات و توسعه انرژی هستهای در «ایالاتمتحده» بود، رفت، «اوپنهایمر» بهعنوان رئیس کمیته مشورتی منصوب شد و بهشدت با توسعه «بمب هیدروژنی» (نوعی بمب هستهای که انرژیِ آن ازطریق فرایند شکافت هستهای تأمین میشود و گرما و فشار حاصله از انفجار، باعث فرایند همجوشیِ هستهای میشود. این بمبها، انرژیِ بیشتری از بمبهای هستهایِ تکمرحلهای آزاد میکنند) مخالفت کرد؛ آنهم در بحبوحه تنشهای آغاز «جنگ سرد» بین «ایالاتمتحده» و «اتحاد جماهیر شوروی». او در سال 1947، ازسویِ «لوئیس اشتراوس» بهعنوان مدیر «مؤسسه مطالعات پیشرفته» (در دانشگاه پرینستون) منصوب و پسازآن، رئیس AEC شد. طیِ دوران تصدی بهعنوان «رئیس کمیته مشاوره»، موضعِ بحثبرانگیزش درمورد «بمب هیدروژنی»، مورد غضبِ برخی مقامات قرار گرفت و چندین دشمنِ سیاسیِ پیدا کرد؛ مثلاً «اشتراوس» که «اوپنهایمر» در جلسه استماع کنگره درباره ممنوعیت یا عدمممنوعیت فروش «ایزوتوپهای رادیویی»، او را تحقیر کرده بود، نسبت به این فیزیکدان، علاقه خاصی نداشت. در نوامبر 1953، «ویلیام بورِدن» (از نزدیکان اشتراوس و مدیر اجرایی سابق کمیته مشترک انرژی اتمی کنگره)، نامهای به «جِی. ادگار هوور»؛ مدیر FBI فرستاد و پیشنهاد کرد که «بهاحتمالزیاد؛ اوپنهایمر، مأمور اتحاد جماهیر شورویست!» این نامه به رئیسجمهوری «دوایت آیزنهاور» ارسال؛ و «اوپنهایمر» مطلع شد که مجوز امنیتیِ وی در دیدار دسامبر 1953 با «اشتراوس»، لغو شده است. «اوپنهایمر» به این تصمیم اعتراض کرد و در 12 آوریل 1954، یک جلسه استماعِ امنیتیِ ماهانه آغاز شد که طیِ آن، تمایلاتِ کمونیستی قبلیِ «اوپنهایمر»، دیدگاههایش درمورد سیاست هستهای «ایالاتمتحده» و سایر تخلفات شخصی؛ برای بیاعتبارکردنِ او، در یک «دادگاه کانگورویی» (دادگاهی پوشالی که از یک بحث ساده و خارجازمنطق، مانند کانگورو به نتایج وحشتناک جهش میکند!) بهرهبریِ «راجر باب» (وکیل AEC) مطرح شد و موردسوءاستفاده قرار گرفت. نتیجه جلسه امنیتی «اوپنهایمر» نیز به قصهای برای تعریفکردن برای باقیِ عمرش شد. دوست نزدیک «اوپنهایمر» (و ایضاً فیزیکدان همکارش) «ایزیدور آیزاک رابی» (با بازی دیوید کرامهولتز) بعدها گفت: «اوپنهایمر، مرد صلح بود و او را از بین بردند. او اهل علم بود و یک گروه کوچک و پَست، این مرد را نابود کردند». او تا سال 1966، اندکی قبلازمرگش براثرِ «سرطان گلو» در خانه خود واقع در «پرینستون» در 18 فوریه 1967؛ بهعنوان مدیر «مؤسسه مطالعات پیشرفته» باقی ماند و حتی جایزه «انریکو فرمی» (تقدیر از دانشمندانِ با شهرت جهانی برای دستاوردهایشان در گسترش، بهرهگیری یا تولید انرژی) را از دستانِ «لیندون بی. جانسون»؛ سیوششمین رئیسجمهوری میگیرد که در پایانِ فیلم بهصورت فلشفوروارد به آن اشاره میشود. «اوپنهایمر» در یک سخنرانی، به جملهای از «توماس جفرسون» (از بنیانگذاران آمریکا و نویسنده اصلی اعلامیه استقلال ایالاتمتحده) درمورد «روح برادرانه علم» اشاره کرد و گفت: «میدانم؛ مدرکی دال بر این روحیه برادرانه ارائه نکردهایم. نه بهایندلیلکه علایقِ علمیِ مشترک یا حیاتی نداریم. تاحدی بهایندلیلکه با تعداد بیشماری از مردان و زنانِ دیگر، درگیر اینکارِ بزرگ زمانِ خود هستیم؛ و آزمایش میکنیم که آیا انسانها میتوانند هم زندگی، آزادی و جستوجوی خوشبختی را حفظ کرده و گسترش دهند و هم بدون جنگ، بهعنوان حَکَمِ نهاییِ تاریخ، زندگی کنند».