نخبگان؛ سرمایههای انسانیِ باارزش جوامع
نخبگان سرمایههای انسانیِ باارزش جوامع هستند. «نخبه» کسیستکه دارای توانمندیهای ذاتی و اکتسابی بوده و میتواند براساس ایدهها و دانش فکری، اثرگذاری بارز داشته و منشأ تغییر باشد و توانایی نوآوری و خلق اقتصادی دارد. پس در شناسایی نخبگان علاوهبر استفاده از شاخصهای تحصیلی و پژوهشی در سطح دانشگاه؛ باید به فعالیت سایر اقشار جامعه نیز متمرکز شد. درواقع، هرکسکه توانایی علمی و عملی برای حل مسائل و نقشآفرینی بهمنظور جبران عقبماندگیهای جامعه را دارد، طبعاً در دستهبندی نخبگان میتواند جای گیرد.
جذب نخبگان، یک مسئله مهم است؛ اما حفظ آنها مسئله مهمتریست. برای حفظ نخبگان باید بهسمت خلق محیطی برویم که اینافراد بتوانند در آن، رشد و ارتقاء علمی بیشتری بیابند. گاه، تولید یک محصول جدید میتواند کل یک شرکت یا مؤسسه را یکدهه به جلو براند و ایننوع فعالیتها بهطورمعمول در محیطهایی که نخبگان بهخوبی درک میشوند، قابلانجام است. البته عمدتاً وقتی صحبت از نخبگان بهمیان میآید، افکار بهسمت افرادی میرود که ایده خلاقانهای برای تولید یک محصول فناورانه یا ارائه خدماتی با سوددهیِ مالی دارند؛ درحالیکه نخبههایی که اساساً صاحب اندیشه در سایر زمینهها هستند مانند آنها که در امور اجتماعی و فرهنگی فعالیت دارند نیز همان ارزشمندی را دارند. درایبنبین، نباید از جایگاه مهم نخبگان سیاسی در حکمرانی غافل شد. نخبگان سیاسی از دیرباز تاکنون نقش مهمی در تحولات جوامع در ابعاد مختلف داشته و دارند. تجربههای تاریخی نشان داده که ترقی و تعالی یا سقوط و فروپاشی هر مملکتی تاحدزیادی به نقش نخبگان سیاسی وابسته بوده و اندیشه و تفکر آنها در اجرای برنامههای سیاسی و اجتماعی و چگونگی تحقق خواستههای مردم بهمیزان تعیینکننده و سرنوشتساز مؤثر است. بااینحال، گاه در بزنگاهها شاهد انحرافاتی از آنها هستیم که جامعه را وارد فضاهای دوقطبی و تشنج و بدگمانی میکنند. آیا هر نخبه سیاسی را باید یک مغز متفکر پیشبرنده خواند؟ بزرگترین مشکل میان نخبگان و جامعه سیاسی ازمنظر یک پژوهش، فاصله بین نخبگان سیاسی و فکری در جامعه و نیز دوریگزینی آنان از طبقه حاکم است. نحوه حضور و کنشگری نخبگان سیاسی، مدنی، علمی و ... در جامعه و حفظ ارتباطشان با حاکمیت و مردم بهمنظور کارشناسی امور و بهبود عملکرد نظام سیاسی و اجتماعی، در عرصههای گوناگون اهمیتی فراوان دارد. یکی از مسائل مهم درمورد کارکرد نخبگان دراینپرسش هویدا میشود که «نقششان در توسعه سیاسی و اجتماعی شهروندان چیست؟» برای پاسخ به این سؤال و سؤالاتی ازایندست، پژوهشهایی انجام گرفته که یکی از این پژوهشها مقالهایست باعنوان «تغییر نگرشها و نظام ارزشی نخبگان سیاسی در ایران پساانقلاب» نوشته «محسن صنمی»، «عباس صالحینجفآبادی» و «قاسم ترابی». درادامه گزیدهای از این پژوهش را میخوانیم. نخبگان سیاسی در روند توسعه چه نقشی دارند؟ نخبگان سیاسی فارغ از گرایشهای جناحی و حزبی، نقش غیرقابلانکاری در روند توسعه سیاسی و اجتماعی هر کشوری دارند. این نخبگی اگر با دو رکن تجربه و تعهد همراه شود، قطعاً زمینه را برای توسعه بهتر، پویاتر و فراگیرتر در جامعه ایرانی فراهم میکند و اگر فاقد یکی از این دو رکن باشد، توسعه، مسیری قهقرایی را خواهد پیمود. در روند توسعه سیاسی مسئولان همراه نخبگان نقش اساسی ایفا میکنند و کنارگذاشتن آنها بهبهانههای مختلف از روند توسعه سیاسی، بهضرر نظام اجتماعی تمام میشود. ازمنظری؛ «نخبه» فردیست که به اصول و مبانی سیاست و چالشهای سیاست داخلی یا خارجی کشور احاطه؛ و برای حل این چالشها راهکار و برنامه عملی و اجرایی داشته باشد، بهلحاظ اخلاقی برخوردار از روحیه تعهد و مسئولیتپذیری در برابر جامعه بوده و از تجربه و تخصص کافی در حیطه کار و شغل خود برخوردار باشد؛ درغیراینصورت، اطلاق نخبه سیاسی بر او صادق نیست. فارغ از وابستگیهای معروف حزبی بین دو کشور همسایه ایران و اتحاد جماهیر شوروی، شوروی دههها نماینده یک رؤیا بود؛ رؤیای تحقق جهانی سرشار از عدالت و آزادی که در آن همه مردم با هم برابر باشند و در آن هیچ طبقهای وجود نداشته باشد. ازاینجهت حتی پس از شکلگیری دولت حزبی توتالیتر در مسکو و بر جاگذاشتن عواقب جبرانناپذیر تا زمان فروپاشی، این رؤیا بهطور نمادین بر آن حمل میشد و درباره شوروی کموبیش وجود داشت. سنت روشنفکری در ایران که عموماً چپگرا بود، با وجود انتقادهایی که در دهه چهل و پنجاه به نظام کمونیستی شوروی وارد میکرد اما بهطور ساختاری نمیتوانست اشتراک در این رؤیا را نفی کند؛ بنابراین، شکست این رؤیا نمیتوانست جامعه روشنفکری در سراسر جهان و خصوصاً کشورهای درحالتوسعه مانند ایران را تحتتأثیر خود قرار ندهد. نخبگان سیاسی فارغ از گرایشهای جناحی و حزبی، نقش غیرقابلانکاری در روند توسعه سیاسی و اجتماعی هر کشوری دارند. این نخبگی اگر با دو رکن تجربه و تعهد همراه شود قطعاً زمینه را برای توسعه بهتر، پویاتر و فراگیرتر در جامعه ایرانی فراهم میکند و اگر فاقد یکی از این دو رکن باشد، توسعه مسیری قهقرایی را خواهد پیمود. در روند توسعه سیاسی مسئولان بههمراه نخبگان نقش اساسی ایفا میکنند و کنارگذاشتن نخبگان بهبهانههای مختلف از روند توسعه سیاسی یقیناً بهضرر نظام اجتماعی تمام خواهد شد. ازمنظر ما نخبه کسیستکه به اصول و مبانی سیاست و چالشهای سیاست داخلی و یا خارجی کشور احاطه داشته و برای حل این چالشها راهکار و برنامه عملی و اجرایی داشته باشد، بهلحاظ اخلاقی برخوردار از روحیه تعهد و مسئولیتپذیری در برابر جامعه باشد و همچنین از تجربه و تخصص کافی در حیطه کار و شغل خود برخوردار باشد، در غیر این صورت اطلاق نخبه سیاسی بر او صادق نیست. فارغ از وابستگیهای معروف حزبی بین دو کشور همسایه ایران و اتحاد جماهیر شوروی، شوروی دههها نماینده یک رؤیا بود؛ رؤیای تحقق جهانی سرشار از عدالت و آزادی که در آن همه مردم با هم برابر باشند و در آن هیچ طبقهای وجود نداشته باشد. ازاینجهت حتی پس از شکلگیری دولت حزبی توتالیتر در مسکو و بر جاگذاشتن عواقب جبرانناپذیر تا زمان فروپاشی، این رؤیا بهطور نمادین بر آن حمل میشد و درباره شوروی کموبیش وجود داشت. سنت روشنفکری در ایران که عموماً چپگرا بود، با وجود انتقادهایی که در دهه چهل و پنجاه به نظام کمونیستی شوروی وارد میکرد اما بهطور ساختاری نمیتوانست اشتراک در این رؤیا را نفی کند؛ بنابراین، شکست این رؤیا نمیتوانست جامعه روشنفکری در سراسر جهان و خصوصاً کشورهای درحالتوسعه مانند ایران را تحتتأثیر خود قرار ندهد. بعدازانقلاب تا پایان جنگ و رحلت امام، در کنار عواملی چون رهبری، ایدئولوژی امیدبخش، بسیج مردمی و غیره، قدرت تفکر و تخصص برای اداره کشور از عوامل حیاتی بود. حاملان و حامیان پتانسیل تفکر و تخصص در حد زیادی حذف یا ترور شدند. ازآنپس مسیر انقلاب بیشتر در مقابل اقدامات دشمنان و کوشش درجهت خنثیکردن آن تعیین شد. در چارچوب مناسبات سیاسی و ایدئولوژیک، میتوان نوعی «تحول» و «دگردیسی» یا حداقل «تغییر» را در رویکرد نخبگان سیاسی تشخیص داد. پس از آغاز سیاست تعدیل، تشکلها و جناحهای مختلف «طیف راست» با آن همراهی میکردند و حداقل درعمل مخالفت آنان شامل اصل این سیاست نمیشد؛ بلکه فقط ممکن بود برخی مظاهر و پیامدهای آنرا هدف قرار دهد. نخبگان سیاسی بهمرور به ایدئولوژی پیشین خویش روی آورند. خواستها و مطالبات جدیدی در جامعه پدیدار شد و نیروهای اجتماعی تازه همچون زنان و جوانان در صحنه جامعه و سیاست مرئی شدند و روندهایی همچون تغییر ارزشی و فردگرایی و منفعتطلبی پدیدار شدند. بزرگترین مشکل میان نخبگان و جامعه ایران فاصله میان نخبگان سیاسی و فکری در جامعه ایرانی و همچنین دوریگزینی نخبگان از طبقه حاکمه است. درواقع، در دوره بعدازانقلاب اسلامی بسیاری از روشنفکران، دیواری بلند میان خود و گفتمان حاکم بر جامعه (سیاسی) میبینند. موانع توسعه در آثار روشنفکران، بیشتر از عوامل و راهکارهای آن موردتوجه قرار میگیرد. علاوهبراین، یکی از ضعفهای روشنفکران بیتوجهی به مشکلات سیاست و حکومت در عمل است. وظیفه نخبگان و خواص، امری مهمتر از مشارکتدادن مردم در عرصه سیاسیست؛ بنابراین نقش آنان متفاوت از نقشیست که در آراء نخبهگرایان غربی تنها وجه سیاسی جایگاه نخبگان را مدنظر قرار میدهند اما در دوران پساجنگ این هماهنگی و مشارکت در گروه نخبگان دیده نمیشود. بیشک مسائل سیاسی در ایران پساانقلاب خصوصاً پساجنگ در مشارکت یا عدممشارکت نخبگان سیاسی بسیارمؤثر بوده و باعث عدم همگرایی و نابسامانی اوضاع سیاسی کشور شده است و موجبات ناهمواری و دوگانگی در کشور را بهوجود آورده است تاجاییکه میتوان پسرفتها و ولنگاریها، کینهها و دشمنیها را با اینمهم مرتبط دانست. ساختار سیاسی ایران همواره نهادهای مدنی را دور زده و تضعیف میکند تا بتواند بدون واسطه با توده مردم مرتبط باشد. درچنینوضعیتی نخبگان جامعه چندان امکانی برای ارتباط با مردم ندارند اما بهنظر میرسد گفتمان انقلاب اسلامی با ارج بخشیدن به جایگاه مردم در عرصه تعیین مناصب حکومتی، جایگاه خاصی به اینمسئله بخشیده است و بخش مهمی از مشکلات سیاسی با رجوع به قانون اساسی و اصول مربوط به جایگاه مردم در تعیین مناصب حکومت قابلحل است. توسعه سیاسی در ایران همواره با چالشها و دشواریهایی روبرو بوده است که ازآنجمله میتوان به عدم صراحت و گویایی هدفهای توسعه، عدمپیشبینی دقیق عوامل توسعه، تنوع عناصر ساختی جامعه، عدمایجاد تعادل میان نیروهای درگیر در طرحهای توسعه ازقبیل بخش خصوصی، مردم و نیروهای خارجی، عدمتناسب طرحها با موقعیتهای جاری جامعه، عدمپیشبینی مشکلات ممکن در روند توسعه، بوروکراسی و موارد دیگری ازایندست اشاره کرد. این موانع سبب شده است که فاصله بین نخبگان و مردم دوچندان شود و نخبگان بهعنوان تافته جدابافتهای از مردم تلقی شوند. در دوره پساجنگ هم شاهد فاصله بین نخبگان و گفتمان حاکم بر جامعه (سیاسی) هستیم. دلیل آنهم ایناستکه همراهی با نخبگان قدرت در جمع روشنفکری ارزش بهحساب نمیآید و در متفکران موافق با گفتمان حاکم نیز قرائتهای روشنفکری جایی ندارد. البته بیتوجهی نخبگان به مشکلات سیاست و حکومت در عمل هم از عوامل تشدیدکننده این جدایی بشمار میرود. نکته مهم در شرایط خاص کشور درزمینه رابطه نخبگان (اعم از علمی و سیاسی) با حکومت آناستکه هنوز زمینهسازی لازم برای برهمکنش سازنده میان نخبگان غیرحکومتی و صاحبان قدرت (نخبگان حکومتی) فراهم نشده است.