• شماره 1743 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۴ خرداد

نگاهی به کمیک و انیمیشن جذاب و متفاوت Cuttlas

قهرمانی که شبیه هیچ‌کس نیست!

در اولین نگاه، طراحی کاراکترها و لوکیشن‌ها به‌شدت ساده به‌نظر می‌رسد؛ مختصات خاصی برای جزئیات پایه‌ای مثل صورت و ظاهر کاراکترها و پیچیدگی محیط اطراف در‌نظر گرفته نشده و همه‌چیز درحدِ نقاشی‌های کودکانه منعطف و فشرده است ولی این ایده‌ منحصربه‌فرد با نگاه ظریف و خلاقیت کالپورنیو، به اثری با حرف‌های بزرگ و مفاهیم انتزاعی تبدیل شده است. نتیجه اینکه «کوتلاس» با تخیلی آزاد و در‌عینِ‌حال واقع‌گرایانه با‌تکیه‌بر ابعاد متافیزیکی هستی و کاوش در انسانیت و هنر، درموردِ دغدغه‌ها و بی‌پروایی‌هایش حرف می‌زند و نگاهی ارزش‌گرا به دنیایی آشنا که در پس توجه به روزمرگی و ابعاد زاید آن پنهان شده است، می‌اندازد.
«کوتلاس» ماجراجویی آزاد، شجاع، شوخ‌طبع، عاشق‌پیشه و تا‌حدودی شاعرمسلک است و با‌اینکه در تیپ‌های مختلفی حضور پیدا می‌کند؛ ساده‌ترین کاراکتر این مجموعه به‌حساب می‌آید؛ هیچ رنگ و لباس خاصی در ظاهرش دیده نمی‌شود و تنها مشخصه‌اش، یک کلاه گاوچرانی ساده است. «مابل» به‌عنوانِ عشق تمام‌نشدنی «کوتلاس» و «جیم» در قامت یک دوست فداکار کنارش قرار دارند. «جک» با کلاه سیلندری، پالتوی بنفش و رهبری گروهی از سرخپوستان علیه «کوتلاس» به‌خوبی شمایل آنتاگونیست داستان را به‌خود گرفته و «بِن» هم دستیار گرد و طماع جک در این راه است. یک آدم فضایی سبز رنگ به‌اسمِ «37» که حرف‌زدنش هم ترکیبی از اعداد است و «خوآن بالا» که یک مکزیکی متفکر تکیه‌داده به دیوار است؛ از دیگر شخصیت‌های جالب این کمیک اسپانیایی هستند.
کمیک‌های «کوتلاس» اغلب به‌صورت تک‌صفحه‌ای با تمرکز بر سوژه‌های مختلف هستند. رویکرد طنز انتقادی کالپورنیو به مسائل مختلف اجتماعی و تاریخی در طراحی‌هایش به‌خوبی مشهود است. دنیای او فقط به «کوتلاس» ختم نمی‌شود؛ مثلاً، می‌توان به مجموعه کمیک‌های نبرد بین «کلنل کاستر» و سرخپوست‌های آمریکا اشاره کرد که به‌راحتی قابل تعمیم به سایر رویدادهای جنگ‌افروزانه است. «جرج آرمسترانگ کاستر» یکی از افسران نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا بود که در سال ۱۸۷۵ مأموریت پیدا کرد تا سرخپوستان را سرکوب کند و یک‌سال‌بعد در همین درگیری‌ها و در سن ۳۶‌سالگی کشته شد. کالپورنیو در این سری کمیک‌ها تحت‌عنوانِ «استراتژی ویژه» پوچی این واقعه و خیلی از جنگ‌ها را دستمایه قرار داده است.
«کوتلاس» ابتدا در سال ۱۹۹۰ در یک انیمیشن کوتاه نه‌دقیقه‌ای با‌عنوانِ «کوتلاس» جوانمرد (El Bueno de Cuttlas) به‌نمایش درآمد و در فستیوال فیلمZlín  سال 19991 و همچنین جشنواره فیلم کوتاه (۱۹۹۲) Bilbao مورد تقدیر قرار گرفت. در سال ۱۹۹۲ یکی از اپیزودهای «کوتلاس» با‌عنوانِ Con cien cañones por banda موردِتوجه قرار گرفت و تقدیر ویژه‌ هیئت داوران جشنواره‌ فیلم کن (۱۹۹۳) را هم برایش به‌همراه داشت. با این زمینه، سریال انیمیشن «میکروفیلم‌های کوتلاس» (Cuttlas Microfilms) شامل ۱۳‌قسمت ۲۵‌دقیقه‌ای ساخته شد که از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ توسط شبکه‌ «پارامونت کمدی» در بخش برنامه‌های بزرگسال به‌رویِ آنتن رفت و از شبکه‌هایی مثل «کارتون‌نتورک» هم پخش شد. شبکه‌ 1 ایران هم اولین‌بار تنها شش ‌قسمت از آن‌را در دهه‌ ۱۳۷۰ با تعدیل، دوبله و پخش کرد.
انیمیشن «کوتلاس» با همان طراحی ساده، طنز ظریف و روایت گیرایش از انسانیت؛ در‌عینِ داشتن خصوصیات مینی‌مالیستی، یک اثر محکم و قابلِ‌احترام است. کالپورنیو علاوه‌بر کارگردانی؛ در طراحی استوری‌بورد و فضاسازی‌ها هم نبوغ خود را به‌کار بسته و انیمیشنی متفاوت و پست‌مدرن خلق کرده است. «کوتلاس» در‌قالبِ انیمیشن همچنان ظاهری به‌شدت خطی و تک‌وجهی دارد و فرم اولیه‌ خود را به‌خوبی حفظ کرده است. پس‌زمینه و فضاهای اصلی هم طراحی مختصر و خلاقانه‌ای دارند و بیش‌ازپیش شبیه غارنگاره‌هایی باستانی‌ست که شرح سفری در زمان را به‌ثبت رسانده‌اند. حالا با قهرمانی رو‌به‌رو هستیم که برخلافِ ابرقهرمانان برآمده از کمیک‌های رایج، قدرت‌های فراواقعی و لباس متمایز ندارد؛ بلکه سمبل و نمادی رها در دنیایی آشوب‌زده است که بدون اتصال به جریان‌های خاص، با بی‌عدالتی به‌مبارزه می‌پردازد. بدون حالتی از چهره، بدون لباس و حتی قابلیت ویژه‌ای متفاوت از دیگران «کوتلاس» می‌تواند هر انسانی در این کره‌ خاکی باشد که برای اصول فراموش‌شده و ارزش‌های واقعی زندگی مبارزه می‌کند.
سریال «کوتلاس» یک آنتولوژی جذاب از یک عاشق سینما هم هست؛ کالپورنیو در هر قسمت یک پارودی از ژانرها و آثار سینمایی معروف به‌وجود آورده که با ترکیب‌شدن با فضای انعطاف‌پذیرش به اثری بامزه و ادای دینی جذاب تبدیل شده است؛ گویی تارانتینو به دنیای انیمیشن وارد شده باشد. در همان اپیزود اول با‌عنوانِ «کوتلاس» جوانمرد
(El bueno de Cuttlas) شاهد ارجاعی کلاسیک به دنیای وسترن هستیم؛ تعقیب‌و‌گریزی انتقام‌جویانه که هم از‌نظرِ میزانسن و هم از‌نظرِ روایت که دیالوگ‌هایش را به‌صورتِ نوشته‌ میان‌سکانسی و به‌سبکِ سینمای صامت می‌بینیم؛ به تکریمی جذاب از این بخش سینما تبدیل می‌شود. اپیزود El Buey Negro هم در فضای وسترن مکزیکوسیتی، سرگذشتی تلخ از عشق «کوتلاس» د‌ر جریان جنگ‌های مکزیک و اسپانیاست که در آتش حماقت انسان‌ها می‌سوزد. راز کثیرالاضلاع
(El Enigma Poligonal) دنیایی در آینده را ترسیم می‌کند که زندگی انسان‌ها مانند رمان و فیلم «۱۹۸۴» تحت نظارت است. همه‌چیز توسط ابررایانه‌ای‌ کنترل می‌شود که با تمی شبیه فیلم «2001: یک ادیسه‌ فضایی» بر علیه نسل بشر توطئه می‌کند؛ هرچند درنهایت، «کوتلاس» بعد از نجات «مابل» موفق به از‌کار‌انداختنش می‌شود. «کوتلاس» در «مأمور ویژه‌ سه‌ایکس»
(Agente Especial Triple X) «جیمزباند»، در «اکسیر جوانی»
(El elixir de la eterna juventud) «ایندیانا جونز» و در «ناک اوت» (Knock Out) شمایی از معروف‌ترین فیلم‌های با موضوع بوکس مثل «گاو خشمگین» را به‌نمایش می‌گذارد و در «نبرد با 100 توپ جنگی در هر طرف»
(Con cien cañones por banda) در قامت یک دزد دریایی آزاداندیش برای عدالت می‌جنگد؛ گنج‌ها را به اعماق دریا می‌اندازد و طعنه به دنیای دزدان دریایی و طمع بی‌پایان بشر می‌زند. در اپیزود «۷۷ راه برای کشتن یا مردن»
(i77 formas de matar o morir) به آثار رزمی چینی مثل جت لی در «معبد شائولین» و «روزی روزگاری در چین» ادای دین می‌کند. اپیزود Circo Olimpo هم تکریمی در حق هنر نمایشی سیرک با ته‌مزه‌هایی از سینمای چاپلین در فیلم «سیرک» است. ارجاعات ریز و درشت کالپورنیو به هنر هفتم در جای‌جای سریالش دیده می‌شود. «جک» در «مولتی‌مانستر» (Multimonster) خود را به‌سبکِ «فرانکنشتاین» و «نوسفراتو» با «مومیایی»، «دراکولا» و مرد «نامرئی» ترکیب می‌کند و با مختصاتی همچون «مطب دکتر کالیگاری» به‌دنبالِ در‌اختیار‌گرفتن «مابل» است. جالب اینجاست که «جک» با کرایه‌کردن اصل آن فیلم‌ها و پخش در چند تلویزیون سعی در القای این هیولاها در باطن خودش دارد. اپیزود «باران ستاره‌ها»
(Lluvia de estrellas) عاشقانه‌ای نوستالژیک در بطن زندگی ستاره‌های سینمای هالیوود است و «کوتلاس» را به‌عنوانِ ستاره‌ فیلمی به‌نامِ
Falling Stars نشان می‌دهد. او در «کالیبر بزرگ» (Gran Calibre) پلیسی درگیر با باند خلافکارِ متصل به قدرت‌های سیاسی‌ست؛ جایی‌که «کوتلاس» همراه دوست وفادارش «جیم»، یک‌تنه مقابل جریان فساد می‌ایستد و در‌پایان یکی از احساسی‌ترین لحظات سریال را رقم می‌زند؛ وقتی در آخرین حرف‌های «جیم» به این دیالوگ می‌رسیم: «این‌دفعه دیگه جلیقه‌ ضدگلوله و رب گوجه‌فرنگی در کار نیست!» آهنگ‌سازی Ondrej Soukup یکی از نقاط قوت این سریال به‌حساب می‌آید ولی هنرنمایی‌اش در این اپیزود، فوق‌العاده تأثیرگذار است. داستان «وقتی که خورشید بمیرد»
(Cuando llegue el ocaso) دنیای پسارستاخیزی بعد از جنگ اتمی را به‌تصویر می‌کشد و در حال‌و‌هوایی شبیه به «مد مکس» به انتقاد علیه جنگ قدرت‌ها و آینده تباه بشر می‌پردازد: «در شروع جنگ، تعداد قربانیان به هزاران‌نفر رسید. کمی بعد به میلیون‌ها‌نفر و کمی بعد دیگر کسی باقی نمانده بود که تعداد قربانیان را بشمارد!»؛ شنیدن این دیالوگ‌ در یک اثر انیمیشن آن‌هم در تلویزیون خودمان، یکی از کالت‌ترین لحظاتی بود که دیدیم و بعد‌از‌آن می‌شد مثل «کوتلاس»، در سکانس تقابلش با ابرکامپیوتر «راز کثیرالاضلاع» که سعی داشت با اشعه‌ای که از خود ساطع می‌کرد، «کوتلاس» و «مابل» را هم از بین ببرد؛ کلید بزرگ تغذیه را خاموش کرد. عبور از مشکلات به‌سبکِ «کوتلاس» با ایجازی همیشگی گره خورده؛ مثل وقتی شرط رسیدن به دوستش عبور از استخر مارهاست و خیلی‌راحت از راه کنارش این مانع را پشتِ‌سر می‌گذارد، یا فرار از دست مار غول‌پیکری که با تعقیب «کوتلاس» به دور درخت گره می‌خورد یا تغییر چهره‌ «کوتلاس» با ساخت یک کثیرالاضلاع کاغذی آن‌هم با یک قیچی که دو‌برابر خودش است یا کشتن مولتی‌مانستر با حمله به تلویزیون‌هایی که منشاء به‌وجود‌آمدنش هستند و بسیار هم کنایه‌آمیز به‌نظر می‌رسد. قهرمان ما، در تمام لحظات به‌دنبالِ حل‌کردن نمادین مشکلات بزرگی‌ست که با یک جرقه‌ ساده شکل گرفته‌اند و به معضلات قبل اضافه شده‌اند. «کوتلاس» برخلافِ ظاهر کودکانه‌اش؛ اثری بزرگسال است و با همین یک فصلش، انیمیشنی ارزشمند و تجربه‌ای منحصربه‌فرد در تکریم هنر هفتم و در‌عینِ‌حال نکوهش جنون انسان‌ها بر‌جای گذاشته است.
مرتضی صوفی/ زومجی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه