• شماره 1866 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۹ آبان

وحشت در کوچه بن‌بست!

پایان‌بندی‌هایی که تأثیرش تا مدت‌ها روی شما خواهد ماند

تئوری پذیرفته‌شده‌ داستان‌سرایی این‌گونه بیان می‌کند که تنها سه‌نوع درگیری در داستان‌سرایی‌های مختلف وجود دارد: انسان مقابل انسان، انسان مقابل طبیعت و انسان مقابل خودش. طرفداران فیلم ترسناک اعتقاد دارند که در این‌گونه آثار سینمایی تنها تعداد انگشت‌شماری پایان متفاوت وجود دارد و هریک از فیلم‌های ترسناک حداقل یکی از این پایان‌ها را خواهد داشت. در این ژانر، تقریباً چهار‌نوع پایان داریم؛ یک‌دسته از آنها «همه‌چیز خوب است» و «همه‌چیز به‌نظر خوب می‌آید ... اما این‌گونه نیست!» است. از‌طرفی، دسته «همه مرده‌اند اما ترس به‌پایان رسیده» و «ترس پیروز می‌شود» هم وجود دارد. حتی موارد دیگری هم وجود دارد که شما در انتها متوجه نمی‌شوید که کدام‌یک از این پایان‌ها را تماشا کردید؛ در‌این‌شرایط، به‌احتمال خیلی‌زیاد دنباله‌ای بعد از آن فیلمی که تماشا کردید، وجود خواهد داشت. طرفدارانی که عاشقانه فیلم‌های سبک ترسناک را دوست دارند، معمولاً به شما خواهند گفت که آثار وحشتناکی بهترین هستند که پایان‌هایی دردناک دارند. بله، قطعاً تماشای اینکه هیولاها منفجر شوند یا دسته‌ بزرگی از زامبی‌ها توسط گروهی از بازمانده‌های پر‌دل‌و‌جرئت کشته شوند، خیلی‌جذاب و هیجان‌انگیز است اما می‌دانیم که در زندگی واقعی، به‌‌ویژه در زمان‌های ترس، معمولاً نتیجه‌ای که احتمال رخ‌دادنش از همه بیشتر است، بیشترین دردسر و بدترین تراژدی‌ها را با خود به‌همراه دارد. به‌همین‌دلیل، در این مقاله سعی داریم شما را با چند فیلم به‌شدت ترسناک آشنا کنیم که پایان دردناک آنها، تا مدت‌ها مخاطب را تحت‌تأثیر خود قرار خواهد داد.

The Mist
زمانی‌که شما به پایان تراژدی فیلم‌های ترسناک فکر می‌کنید، این اثر کلاسیک که در ۲۰۰۷ اکران شد، به‌احتمال‌زیاد اولین فیلمی‌ست که به ذهن خطور می‌کند. این فیلم حتی از کتابی که براساس‌آن ساخته شده هم تراژدیک‌تر است. چندین عنصر جذاب در این اثر وجود دارد که باعث می‌شود فیلم «مه»، به‌این‌اندازه فوق‌العاده شود. بدترین و تاریک‌ترین تراژدی زمانی رخ می‌دهد که دیوید به‌همراه گروه خود از فروشگاه فرار می‌کنند. دیوید به پسر خود قول داده بود که «اجازه نمی‌دهد تا هیولاها او را بگیرند» و این‌کار را با شلیک‌کردن به‌سمت تمام اعضای گروه؛ از‌جمله پسر خودش انجام داد. تنها یک یا دو‌دقیقه بعد از این اتفاق، ما متوجه می‌شویم که این تیراندازی نه‌تنها غیرضروری بود (زیرا ارتش خیلی‌زود به آنجا رسید)؛ بلکه دیوید در لحظات اولیه‌ فیلم تصمیم متفاوتی گرفته بود؛ خودش و پسرش می‌توانستند کنار یکدیگر از این خطر فرار کنند و جان خود را نجات دهند. خودِ استیون کینگ که این داستان را نوشته بود، پایان این فیلم را ستایش و تحسین کرد اما طرفداران، نظرات متفاوتی داشتند. برخی‌ازآنها اعتقاد داشتند که سازندگان، «بیش‌از‌حد» همه‌چیز را تیره و دردناک کرده بودند. دسته‌ دیگری هم هستند که اعتقاد دارند هیچ اشکالی ندارد که در پایان یک فیلم ترسناک، قهرمان داستان برخلاف همیشه در مبارزه‌ خود شکست بخورد و افراد زیادی جان خود را از دست بدهند.


Night of the Living Dead
دلایل خیلی زیادی وجود دارد که شما باید حتماً این فیلم را تماشا کنید. «شب ‌مردگان زنده»، اولین اثر با محوریت زامبی‌ست. اولین فیلمی که شامل مرده‌های زنده‌ای‌ست که آدم‌خواری می‌کنند. همچنین در این فیلم، شاهد درگیری‌ای بین یک فرد سفید‌پوست و سیاه‌پوست هستیم که در این درگیری هیچ اشاره‌ای به نژاد نمی‌شود. این فیلم، اثری‌ست که هیچ‌کس نباید تماشایش را از دست بدهد. فیلم «شب مردگان زنده»، یک ویژگی استثنایی دارد؛ آن‌هم شخصیتی‌ست که در انتها باقی می‌ماند. این شخصیت که بن نام دارد، فوق‌العاده شگفت‌انگیز است. او فردی باهوش است که حواسش نسبت به هر‌چیز جمع است، همیشه آرامش خود را حفظ می‌کند و در هر قسمت و اتفاقی، حرکات هوشمندانه انجام می‌دهد. «شب مردگان زنده» همچنان از بهترین، مهم‌ترین و غم‌انگیزترین فیلم‌های با محوریت زامبی تاریخ به‌حساب می‌آید.


The Human Centipede
زمانی‌که مردم درباره‌ اولین قسمت از سری فیلم «انسان هزارپا» صحبت می‌کنند، تمایل ندارند که به صحنه‌های فاجعه‌ای که در لحظات پایانی فیلم رخ می‌دهد، اشاره‌ای کنند. تام سیکس (کارگردان این اثر) شخصیتی بسیار‌جذاب و شگفت‌انگیز به‌نامِ دکتر هایتر را در داستان به ما نشان می‌دهد؛ مردی‌که وسواس و علاقه‌ عجیبی به عدد سه دارد. دیتر لازر به‌طرز‌عجیبی نقش این دکتر دیوانه را بازی کرد. نهایتاً، شخصیت‌هایی که در این قصه حضور داشتند، یکی‌پس‌از‌دیگری جان خود را از دست می‌دادند. دکتر، پلیس‌ها و ...، هیچ‌کس جان سالم به‌در نبرد. دراین‌میان، تنها کسی‌که توانست زنده بماند، لیندزی بود؛ کسی‌که تقریباً موفق به فرار شده بود اما همین موضوع دکتر را به‌شدت عصبانی کرد. دکتر تصمیم گرفت که لیندزی را تبدیل به قسمت میانی هزارپا بکند. زمانی‌که دیگر همه افراد جان خود را از دست داده بودند، لیندزی تنها فرد باقی‌مانده بود. او تنها و زنده به اجساد دیگری که در جهت‌های مختلفش قرار داشتند، بخیه زده شده بود. این اثر، جایگاهی را که سزاوارش بود، به‌دست نیاورد؛ اما یکی از عجیب‌ترین و دردناک‌ترین صحنه‌های پایان را در تمام آثار ترسناک داشت.


Martyrs
در اینجا درواقع، به نسخه کانادایی،آمریکایی که در سال ۲۰۰۸ اکران شد، اشاره داریم. همان‌طور‌که پیش‌بینی می‌شد؛ نسخه‌ آمریکایی این فیلم به‌طور‌کامل توسط طرفداران نادیده گرفته شد و نمره‌ پائینی را هم دریافت کرد. بااین‌حال، این فیلم یک نسخه مدرن از داستان ترسناک و کلاسیکی‌ست که تا‌حد‌زیادی در ژانر خودش خوب درخشید. این فیلم، به شما شخصیت‌های کمی می‌دهد که هیچ‌یک‌ازآنها تصمیمات درستی را طی داستان نمی‌گیرند. وقتی حقیقت اینکه دقیقاً چه اتفاقی در‌حال‌رخ‌دادن است، فاش می‌شود، دیگر ما کاملاً جذب این اثر فانتزی و به‌واقع، غرق در داستان جذاب و ترسناک آن شده‌ایم.


The Descent
شخصیت‌های زنی که در این فیلم حضور دارند، اشتباهاتی را انجام می‌دهد که درنهایت منجر به عذاب خودشان می‌شود. این درست است که آنها اصلاً از اینکه در آن غاری که در آن می‌چرخیدند، افراد خاصی ساکن بودند، خبر نداشتند. هر‌کسی‌که دوستان خود را فریب می‌دهد تا در غاری که پیش‌از‌آن هیچ‌کس پایش را درون آن نگذاشته، بدون هیچ‌گونه نقشه، راهنما یا برنامه‌ای برای نجات، بچرخد .... خب، می‌توان گفت که آنها سزاوار آنچه که برای‌شان اتفاق می‌افتد، هستند. بااینکه این فیلم از هر زاویه، می‌تواند مخاطبان خود را آزار دهد و آنها را عصبانی کند اما می‌توان گفت که پایان نسخه کارگردان این اثر؛ هم بسیار درخشان بود و هم عمیقاً فراموش‌نشدنی. بااین‌حال، در پایان این فیلم، سارا که بالاخره توانسته خود را نجات دهد، دیوانه می‌شود و دیگر نمی‌تواند خود را از درون آن غار بیرون بکشد. او تصور می‌کند که در‌حال‌جشن‌گرفتن تولد فرزند مرده‌اش است.


Soylent Green
حتی اگر شما این فیلم ترسناک و علمی،تخیلی سال ۱۹۷۳ را ندیده باشید، به‌احتمال‌زیاد می‌دانید که «بیسکوییت‌ها از انسان‌ها تشکیل می‌شد!» داستان «بیسکوییت سبز» مربوط‌ به آینده‌ احتمالی دردناک و ترسناک است که گرمای زیاد زمین باعث ایجاد قحطی، فقر بسیارزیاد و ازدیاد جمعیت شده. این فیلم، داستان یک افسر پلیس را حکایت می‌کند؛ پلیسی که یک قتل را حل می‌کند و در‌همین‌حین متوجه می‌شود که بیسکوییت، غذایی که افراد بی‌پول می‌خورند، از پلانکتون ساخته نمی‌شود؛ بلکه آنها از جسد انسان‌ها ساخته می‌شوند. تراژدی‌هایی که در فیلم «بیسکوییت سبز» رخ می‌دهد، خیلی‌زیاد است؛ به‌خصوص باتوجه‌به‌اینکه این فیلم، آخرین اثر ادوارد جی رابینسون بوده. کارآگاه ثورن همه زندگی خود را برای افشا‌کردن این حقیقت می‌گذارد و درنهایت، فداکاری او بی‌نتیجه می‌شود؛ زیرا هیچ‌کس حرف‌های او را نمی‌فهمد یا باور نمی‌کند.


Dawn of the Dead
نسخه ۱۹۷۸ این فیلم، اصلاً جایی در این فهرست نداشت؛ زیرا آن فیلم، یکی از شادترین پایان‌های زامبی‌گونه‌ را داشت. دو‌نفر از چهار قهرمان داستان، توانستند جان خود را بردارند و از آن مهلکه فرار کنند. به‌علاوه، آنها برای زندگی خود مبارزه کردند؛ زیرا آنها به آینده امید داشتند. بازیگرانی که در نسخه‌ بازسازی‌شده حضور داشتند، شناخته‌شده‌تر بودند اما اصلاً نسبت به نسخه‌ اول، خوش‌شانس نبودند. با‌اینکه چند‌تن از افرادی‌که در پاساژ بودند، توانستند جان خود را نجات دهند و فرار کنند اما هیچ‌یک به نقطه‌ امنی نرسیدند. بخش‌های پایانی فیلم، به ما نشان می‌دهد که هیچ‌جا امن نیست؛ هیچ‌جایی از دست این بیماری و طاعون در امان نیست و درواقع، هیچ‌جایی برای مخفی‌شدن وجود ندارد.


The Fly
فیلم «مگس» یکی از مثال‌های نادر اما خیلی‌خوب است که نسخه‌ بازسازی‌شده، موفقیت بیشتری از نسخه اصلی به‌دست آورده است. درست است که نسخه اصلی فیلم «مگس»، یک اثر کلاسیک است که خودش یک شاهکار سطح‌پائین محسوب می‌شود. این فیلم، قطعاً یک اثر محبوب در ژانر خودش محسوب می‌شود. نسخه‌ اصلی فیلم «مگس» یک پایان غم‌انگیز و وحشتناک داشت. با‌اینکه دانشمند داستان یعنی آندره خیلی‌باهوش و با‌دقت بود اما در‌پایان به‌طرزی وحشتناک مرد. شاید بتوان گفت که او دوبار به‌طرزی وحشتناک مرد. بااین‌حال، خانواده‌اش بدون او زندگی‌شان را ادامه دادند. در نسخه بازسازی، جف گلد بلوم به‌اندازه‌ دیوید هدیسون خوش‌شانس نیست. در پایان این فیلم، کار شخصیت براندل فلای زمانی‌که نقشه‌های دیوانه‌وارش شکست می‌خورد، به‌پایان می‌رسد. او در انتهای این اثر، تبدیل به یک هیولای وحشتناک می‌شود. بعد از این اتفاق، وضع شخصیت ورونیکا هم آن‌چنان خوب نبود؛ زیرا او در شکم خود یک بچه‌/مگس داشت که بعد از بزرگ‌شدن، تبدیل به مارتین براندل شد. هر‌دوی این فیلم‌ها، یک دنباله‌ «پسر مگس» هم داشتند.


Frailty
گفته شده که هر‌چقدر شما بیل پکستون (کارگردان و بازیگر فیلم سرزمین مجازات) را دوست داشته باشید، تماشا‌ی این اثر هیجانی و ترسناک، غم‌انگیزتر خواهد بود. او یکی از چندین بازیگری به‌حساب می‌آید که نقش انسان‌هایی را ایفاء کردند که توسط یک ترمیناتور، Predator و یک زینومورف کشته شده است. فیلم «سرزمین مجازات»، داستان خانواده‌ای را حکایت می‌کند که گویا انتخاب شدند تا شیاطینی را که در لباس انسان‌ها خود را جا زدند، از بین ببرند. دیوانه‌کننده به‌نظر می‌رسد اما پدر میکس و همچنین یکی از دو پسرش، کاملاً به‌این‌موضوع اعتقاد دارند. زمانی‌که قتل‌ها آغاز می‌شود، پسر بزرگ‌تر؛ یعنی فنتون هر‌کاری می‌کند تا پدر و برادرش را متوقف کند. بعد از چند‌بار شکست، فنتون متوجه می‌شود که کشتن پدرش، تنها راه است؛ اما حتی این راه هم کارساز نبود.


The Man Who Laughs
داستان فیلم «مردی که می‌خندد»، منبع الهامی برای فیلم
The Black Dahlia (کوکب سیاه) بود و حتی شخصیت اصلی آن؛ یعنی جوئین پلین هم در خلق کاراکتر شرور داستان‌های بتمن؛ یعنی جوکر هم کمک زیادی به نویسندگان کرد. این فیلم، بیش‌از‌آن‌چیزی‌ست که فکر می‌کنید. از همان ابتدا تا انتهای فیلم، صحنه‌هایی وجود دارد که قلب را در‌هم می‌فشارد. این فیلم، با یک قتل وحشتناک و بی‌رحمانه آغاز می‌شود؛ یک کودک در‌حال‌تماشای پدرش است که به‌آرامی می‌میرد. این پسر، وارد یک عمل جراحی خاص می‌شود و بعد‌از‌آن، برای همیشه یک خنده روی صورتش است. او فکر می‌کند که قرار است با یک کارناوال سفر کند اما زمانی‌که قانون، روی فعالیت‌های آنها دقیق می‌شود، آنها تصمیم می‌گیرند که او را تنها رها کنند. بعد از یک دوره درمان طولانی‌مدت، به‌نظر می‌رسید که جوئین پلین بالاخره آزاد است تا راه خودش را برود و زنی را که واقعاً دوست داشت، پیدا کند؛ دئای زیبا اما نابینا. بااین‌حال، پیش‌از‌این؛ هم جوئین پلین و هم دئا به‌طرزی وحشتناک می‌میرند.
فریده صالحی/ کوتاه‌شده از زومجی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه