دلنوشته
مديريت برنامههاي كوتاهمدت
سایه -ناصر بزرگمهر
حضور در بلاد فرنگ هميشه براي اهل قلم فرصتي است كه اگر خداوند رحمان عمري دهد، مقايسههايي بين استعدادهاي خدادادي سرزمين هميشه سبزمان، با غرب داشته باشيم. با يك دوست كنار بركهی آبي در فرنگ قدم ميزنيم، برايم از تفاوت مديريتهاي ايراني و مدیریت عربها با مديريت چشمباداميها و مديريتهاي غربي ميگويد، او معتقد است مديريت عربها لحظهاي است، آنها يك قدم جلوتر از پايشان را نميبينند، آنها افسارشان را به دست غرب سپردهاند تا حالشان خوش بگذرد. اما مديريت ايراني وضعش بهتر است، برنامهريزي چهار تا پنج ساله دارد، در حاليكه غربيها برنامهريزي 10 تا 15 ساله ارائه ميكنند، اما ژاپنيها به برنامهريزي 30 ساله فكر ميكنند و هرچه را ميكارند، حداقل 30 سال بعد و براي يك عمر درو ميكنند و... .
دوست ايراني برايم همان قصه معروف ايراني و ژاپني را ميگويد، آنكه اولي به فكر ماهي گرفتن با قلاب بود و ديگري به فكر چگونگي تور ساختن، اولي يكي يكي ميگرفت و مصرف ميكرد و ديگري گله گله و... . دوست هموطن با دلسوختگي از فرصتهايي كه به دليل نبودن تفكر مديريت علمي، به سرعت از دست ميرود ميگويد و مدام مثال ميزند و از پيشرفت فناوري تا امكانات تحقيقي دانشگاهها، از مسائل سياسي و اقتصادي تا رفاه اجتماعي مردم را بازگو ميكند. او به سنگفرش پيادهروها و نوع آسفالت خيابانها اشاره ميكند و آسفالتهاي وطني را كه جگر زليخا هستند با آسفالتهاي مقاومي كه در اتوبانهاي غربي و يكبار و براي هميشه ميريزند، مقايسه ميكند.
نگاه او كه به اتومبيلهاي فرنگي ميافتد از صنعت خودرو در ايران ميگويد و تعداد توليد ساليانه پيكان 35 ساله را در مقدار بنزين مصرفي آن ضرب ميكند و ميلياردها دلار كه فقط از مصرف سوخت مازاد آن به هوا رفت را نتيجه مديريت ايراني ميداند. سطل آشغالها هم بهانهاي است تا از چگونگي بازيافت كاغذ و شيشه بگويد و اينكه در هر خانه فرنگی سه نوع سطل مقاوم كار گذاشتهاند و در پيادهروها هر 20 متر يك سطل آشغال وجود دارد و سر هر چهارراهي يك توالت عمومي است و درختها و گلها و چمنها را كه ميبينيم از كشاورزي و زمينهاي زراعتي خشك شده خودمان ميگويد.
دوستم وقتي از حرفزدن خسته ميشود، سؤال ميكند: «حالا اونجا چه خبره؟» ميگويم خبري نيست، جز سلامتي حضرتعالي، اما همانطور كه گفتي برنامهريزي توسعه مديريتي ما حداكثر سه تا چهار ساله است و سه تا چهار سال هم طول ميكشد تا همين برنامه نوشته و تصويب شود.حكايت برنامههاي كوتاهمدت، ميان مدت و درازمدتي كه اين مدير يا آن مدير در اين چند دهه طراحي و ارائه كردهاند، خواب و خيالهايي كه گاهي هرگز تحقق نمييابند و معمولاً قبل از اينكه اجرايي شوند مدير عوض ميشود و يا دولت ميرود، مجلس تغيير ميكند يا وزير بركنار ميشود يا مدير كل ميميرد و نتيجه آن هزاران طرح نيمهكارهاي میشود كه رها مانده است. معمولاً در برنامههاي كوتاهمدت، سال اول به خوش و بش ميگذرد، سال دوم كارشناسان به طرح و برنامهريزي ميپردازند، سال سوم كلنگ ميخورد، سال چهارم هم حساب و كتابها را ميبندند و اسب مديريت را براي ميداني ديگر زين ميكنند و طرح قبلي را به ديگري وامي گذارند كه ظاهرا پاياني هم بر اين قصه تغيير و تحولها در برنامههاي كوتاهمدت وجود ندارد، زيرا كه بعضي از مديريتها، عاشق برنامههاي كوتاهمدت هستند.
برنامههاي كوتاه مدت امكان نقد و بررسي را از منتقدان ميگيرد و مديريتهاي بعدي را ملزم به ادامه همان طرح و برنامه نميكند، نقاط ضعف طرحها مشخص نميشود. معمولاً مديريت برنامههاي كوتاهمدت به عهده همان مديراني است كه به هر لطايف الحيلي كه شده دو دستي ميز رياست را چسبيدهاند و بيرقشان با هر مديرعامل و وزير بالادستي، هم جهت است. مديريتهاي كوتاهمدت آنچنان به مقام دل بستهاند كه جدا كردنشان از اتاق رياست، كار هر «رستمي» نيست، آنها براي ماندن در اتاق مديریت، فرصت حتي يك گام برداشتن را هم ندارند، بازديدكردن از زيرمجموعه و تلاش براي آشنايي با مشكلات كاري را در حد جلسات ماهانه با مديران زيردست كافي ميدانند و يافتن بيماري و پيداكردن راه درمان براي بيماري سازمان را كاري عبث ميپندارند. مديريتهايي كه به طرحهاي كوتاهمدت فكر ميكنند معتقدند سري را كه درد نميكند، دستمال نميبندند. همين كه در همان طرح كوتاهمدت، آش آنها پخته شود، كافي است.