بازیگران و فیلمسازان ایرانی از مهاجرت به جم تیوی چه سودی میبرند
تهِ خیار!
چكامه چمنماه، مانی كسراییان، سعید ابراهیمیفر، رابعه اسكویی، صدف طاهریان و اخیرا مهدی مظلومی اسامی مهمترین بازیگران و فیلمسازان ایرانی كه در چندماه گذشته با انگیزه همكاری با جم تیوی عطای حضور در ایران را به لقایش بخشیدهاند، تقریبا در همین فهرست خلاصه میشود، فهرستی كه احتمالا در آینده اسامی جدیدی هم به آن اضافه میشود و بحث دربارهی دلیل و تبعات این مهاجرتِ خودخواسته را بیشتر ازگذشته مهم میكند. تا اینجای كار اما میشود از استراتژی هوشمندانه مدیران جم تیوی برای دعوت از این افراد نوشت كه به نتیجه هم رسیده و نام این شبكه را بیشتر از گذشته بر سر زبانها انداخته. برنامهها و سریالهایی كه این افراد در آنها حضور پیدا كردهاند هم در آینده پخش میشود و در آن زمان راحتتر میشود در مورد كیفیتشان نوشت و میزان تأثیرگذاریشان را ارزیابی كرد. اما انگیزهی این افراد از این تصمیم دشوار كه زندگی شخصی و حرفهایشان را به قبل و بعد از خود تقسیم میكند را میشود باز كرد و از جوانبش گفت. هنوز چیزی از شكل قرارداد و رقم پیشنهادی جم تیوی به این افراد منتشر نشده ولی میشود مطمئن بود دلایل مالی مهمترین انگیزه این تصمیم نبوده و حتما پای عوامل دیگری در میان بوده است. مهمتر از همه شاید به دست آوردن امكانی دوباره برای تبدیلشدن به چهرههایی خبرساز و پرمخاطب. راستش را بخواهید تقریبا همه كسانی كه حالا به عنوان سرمایههای جدید جم تیوی از آنها نام برده میشود و اقامت در استانبول یا دبی را به زندگی در تهران ترجیح دادهاند تا قبل از این تصمیم چهرههایی سوخته بودند كه میشد مطمئن بود ماندن در ایران قرار نیست با اتفاق شگفتانگیزی در زندگی هنریشان همراه شود و آنها را از چهرههایی حاشیهای به مهرههایی تأثیرگذار در سینما یا تلویزیون تبدیل كند. چكامه چمنماه و مانی كسراییان به میانسالی نزدیك شده بودند و شانسهای بازیگریشان سال به سال كمتر میشد. رابعه اسكویی مدتها بود نمیتوانست از تیپهای كلیشهایاش جدا شود و احتمالا گزینهای هم جز تن دادن به پیشنهادهای تكراری نداشته است. صدف طاهریان هم كه تازه بعد از انتشار عكسهای بدون حجابش به چهرهای خبرساز تبدیل شد و قبل از آن اصلا بازیگری معتبر شناخته نمیشد. مهدی مظلومی مدتها بود در تلویزیون جایگاهی نداشت و به دلیل پخش نشدن سریال «سیگنال موجود است» و اكران نشدن فیلم «سه بیگانه در سرزمین ناشناخته» شهرت سابقش هم كمرنگ شده بود. سعید ابراهیمیفر هم با اینكه اخیرا بهخاطر بازی در ماهی و گربه و اكران اشكان، انگشتر مبترك و چند داستان دیگر تواناییهای جذابش در بازیگری را به رخ كشید، اما عملا جزو نسل سوخته سینماگران ایرانی محسوب میشد كه از آخرین فیلمش در مقام كارگردان هشت سال میگذشت. اما آیا دلایل جدیگرفتهنشدن این چهرههای سینمایی و تلویزیونی در سالهای گذشته بیشتر محصول شرایط فرهنگی و هنری كشور بود یا بضاعت خودشان در زمینه بازیگری و كارگردانی؟ آیا این افراد با فرض عدم همه محدودیتها در زمینه حجاب و ممیزیهای موضوعی و ساختاری میتوانستند از قابلیتهای پنهانمانده خود پرده بردارند و به هنرمندانی تحسینبرانگیز تبدیل شوند؟ به یادآوردن سابقه اتفاقات مشابه در زمینه مهاجرت هنرمندان ایرانی به كشورهای دیگر نمیگذارد در این زمینه خیلی خوشبین باشیم و تصمیم مهاجرهای جدید را عملی نتیجهبخش و ماندگار بدانیم. خصوصا در مورد چهرههای تلویزیونی كه نسبت به چهرههای سینمایی وضعیت دشوارتری را در چنین شرایطی پشت سر میگذرانند. در میان هنرمندان تلویزیونی كه در سالهای گذشته به تبعیدی خودخواسته تن دادهاند سرنوشت محمد حسینی یك نمونه مثالزدنی است. نمیشود انكار كرد كه این تصمیم مجری و شومن موفق صداوسیما را به مهرهای كاملا بیمصرف تبدیل كرد با چند برنامه كممخاطب و البته سطحی. از مجری كه روزگاری یكی از شخصیتهای تأثیرگذار تلویزیون بود حالا یك نام خوش هم باقی نمانده است. بهمن قبادی كه تا زمان حضورش در ایران یك چهره بینالمللی موفق بود سالهاست عملا هیچ دستاورد جدیدی كسب نكرده و بعید است دوباره بتواند تجربههای پر سر و صدای سابق را تكرار كند. چرا راه دور برویم؟ محسن مخملباف كه در زمانی نه چندان دور مهمترین فیلمساز سینمای ایران بود و عده زیادی برای تماشای فیلمهایش و حتی خودش لحظهشماری میكردند سالهاست دیگر توجهی جلب نمیكند و جنجالی هم به وجود نمیآورد. از شبنم طلوعی هم كه میتوانست به یكی از مهمترین بازیگران تئاتر ایران تبدیل شود حالا جز خاطره خوب چیزی باقی نمانده. حتی سوسن تسلیمی هم فقط وقتی توانست در خارج از كشور به چهرههای معتبر تبدیل شود كه به زبان دیگر و در فرهنگ دیگری به فعالیت پرداخت. از طرف دیگر همه كسانی كه در عرصههای هنری ایران به چهرههایی شناختهشده و قابل احترام تبدیل شدهاند، از عباس كیارستمی گرفته تا اصغر فرهادی، سنگ بنای موفقیتشان را در داخل ایران گذاشتهاند و همواره از قابلیتهای بومی و فرهنگی كشور خودشان استفاده كردهاند. قرار نیست این یادداشت به متنی احساسی درباره عشق به ایران و علاقه به این مرز و بوم و چنین تعابیر کلیشهای تبدیل شود. بلكه فقط میخواهد به یادمان بیاورد تصمیم به مهاجرت افرادی كه در شروع مطلب نامشان مرور شد حداقل با نگاهی عملگرا و مبتنی بر تجربههای گذشته قرار نیست دستاورد مهمی به بار بیاورد و این افراد را به ققنوسهایی تبدیل كند كه در ماههای آینده از خاكستر خود برمیخیزند و به هنرمندانی توانمند و خوشقریحه تبدیل میشوند. فعالیت هنری در ایران همیشه با دستاندازهایی همراه بوده و سقف آن هم جز در مواردی معدود خیلی بلند نبوده. كم نبودهاند افرادی كه مثل فاطمه معتمدآریا در سینما و محمود شهریاری و رضا رشیدپور در تلویزیون گرفتار همین محدودیتها و ممنوعیتها شدهاند و بعد از مدتی دوباره توانستهاند به صدر اخبار مرتبط مرتبط با حوزهشان راه پیدا كنند. كم نبودهاند افرادی هم كه با انگیزههای شخصی یا غیرشخصی رفتن را به ماندن ترجیح دادهاند و تصمیم گرفتهاند بخت خود را در بستری دیگر امتحان كنند. اما نباید فراموش كرد كه دستاندازها و محدودیتها بخشی از تقدیر گریزناپذیر فعالیت هنری در این سرزمین است، دستاندازهایی كه در چشم عدهای مثل تلخی ته خیار قابل تحمل و زودگذر است و از نظر عدهای دیگر مثل تلخی سمی مهلك غیرقابل تحمل و فراموشنشدنی.