بهمناسبتِ «روز جهانی فلسفه»
قدرتِ زندگیکردن را به کودکان هدیه دهید
مهرداد ناظری/ شاید باورش سخت باشد؛ اما کودکان تئوریسازترین موجودات جهان هستند. آنها میتوانند با نگاه کودکانه و متفاوت خود، جهانی را خلق کنند که با جهان بزرگسالان متفاوت است. درواقع، آنها در دنیای خود زندگی میکنند؛ دنیایی که برای ما ناشناخته بوده و حتی ورود به آن چندان آسان نیست ...
اگر فرصتی فراهم شود و بتوان با کودکان در سنین مختلف گفتوگویی انجام داد، میتوان به نتایج بسیار جالبی رسید. آنها استدلالهای خاص خود را درزمینههای مختلف بیان میکنند. یکی از دلایل عدمبرقراری ارتباط بزرگسالان با کودکان ایناستکه بزرگسالان حوصله یا صبر گوشدادن به سخنان کودکان را ندارند. آنها خود را بهعنوان موجوداتی میبینند که از دانایی و هوشمندی برخوردارند و باید به ذهن و ادراک و نگرش کودکان شکل دهند؛ درحالیکه اگر این جهانبینی را نپذیریم، میتوان با مصادیق شگفتانگیزی روبهرو شد. یکی از دلایلی که هر کودک درمواجههبا برخی از استدلالهای بزرگسالان باعث ناراحتی یا گریه و غم آنها میشود ایناستکه جوهره کلام آنها موردتوجه قرار نمیگیرد؛ مثلاً ممکن است کودکی در سوپرمارکت درخواست شکلات کند و پدرومادر از خرید آن سر باز زنند. هریکازآنها دلایل و استدلالهای خاص خود را دارند؛ اما عموماً چون قدرت دراختیار بزرگسالان است، این، پذیرش و تابعیت کودکان است که این چالش را به پایان میرساند. البته خارج از امکانات اقتصادی خانوار، مسئله درخواست خرید شکلات توسط کودک و عدمپذیرش آن توسط بزرگسالان میتواند جنبههای متعددی داشته باشد؛ مثلاً ممکن است استدلال یک کودک اینباشدکه فرصتِ آمدن به یک سوپرمارکت تا مدتها برای او امکانپذیر نیست و او باید به نیاز خود پاسخ گوید. درواقع، کودکان دوست دارند به نیازهایشان بهسرعت پاسخ دهند. این درمورد بزرگسالان نیز صادق است؛ اما بزرگسالان دراینمورد با تأمل و دلایل منطقی خاصی روبهرو میشوند؛ مثلاً شاید به این فکر کنند که باید اجارهخانه پرداخت کنند و ازاینرو، هزینهکردن درراستای نیازهای آنها که بهوفور لذت منجر میشود، درحالحاضر امکانپذیر نیست. درواقع، در اینجا تفاوت بین بزرگسالان و کودکان در مصلحتاندیشیهاییست که میتواند جنبههای اقتصادی یا ارزشی نیز داشته باشد؛ اما درهرحال آنچه میتواند تعامل و ارتباط بین کودکان و بزرگسالان را بهبود بخشد، اولویتبخشی به قدرت تفکر، انتقادپذیری و استدلالسازیست. در سالهای اخیر، به آموزش فلسفه در کودکان بسیار توجه شده است؛ زیرا گفته میشود درصورت چنین آموزشهایی، امکان تعامل و ارتباط با کودکان بیشتر میشود؛ اما شاید فلسفه به آنها کمک کند تا بتوانند راحتتر با بزرگسالان حرف بزنند. اینکه چگونه میشود به اسباببازی موردنظر خود رسید، مسئله بسیارمهمیست. زندگیِ کودکان، با بازی و بازیکردن شکل میگیرد. درواقع، اسباببازیها بینش و جهانبینی آنها را میسازد. درواقع، بازی بخش جداییناپذیر زندگی آنهاست و بزرگسالان نیز ملزماند به غنیسازی اینفضا نیز کمک کنند. راز غنیسازی آنان پاسخدهی به نیازهایشان است. کودکان در بازی، قدرتِ دیالوگ و نیز برقراریِ ارتباط منطقی با موضوعات را مییابند. همچنین احساسات خود را میشناسند و امکان ورود به جمعهای بزرگ را مییابند؛ اما اینجا نکته ایناستکه وقتی کودکی اسباببازی خاصی را میخواهد یا دلش میخواهد که به سینما یا تئاتر برود، باید بتواند پدرومادر خود را مجاب کند. مجابکردن، روشیست که درصورت آموزش فلسفه به کودکان، راه را برای آنها تسهیل میکند. کودکی که فلسفه میخواند، این امکان را مییابد که قدرت تفکر خود را درجهت خواستههایش بهکار گیرد. ازطرفی تفکر فلسفی، زمینه پرسشگری را در کودکان تقویت میکند. البته کودکان بهطورطبیعی و ذاتی، کنجکاو هستند و همواره با سؤالکردن دیگران را بهچالش میکشند؛ اما تفاوتِ کودکی که برنامههای فلسفی را گذرانده با دیگران درایناستکه او سؤالهای خلاقانهتر و متفاوتتری تولید میکند. در نظام آموزشی فعلی، بر پاسخ بیشتر از سؤال تأکید میشود؛ اما در فلسفه، تأکید بر سؤالسازیست. سؤال میتواند بزرگسالان را به فکر وادارد؛ حتی بعضاً برخی سؤالات خاص کودکان باعث میشود تا والدین به اینترنت مراجعه و درمورد آنموضوع اطلاعات کسب کنند. تحقیقات نشان داده کودکانی که داستانهای فلسفی میخوانند، بهطرزی معنادار تفکرات غیرمنطقی در آنها کمرنگتر میشود؛ حتی در برابر چالشهای محیطی قدرت پذیرش بالاتری مییابند. «نایجل واربرتون» در کتاب «الفبای فلسفه» میگوید: «فلسفه، نوعی فعالیت است. طریقیست برای تفکر درباره انواعی معین از پرسشها. ممیزترین خصیصه فلسفه، بهکارگیری استدلال منطقیست. فلاسفه نوعاً با استدلال سروکار دارند. آنها یا استدلالهایی از خود ارائه میدهند یا دیگران را در بوته نقد گذشته یا به هردوکار دست میزنند؛ بهعلاوه فلاسفه مفاهیم را تحلیل میکنند و گَرد ابهام و مهآلودگی را از چهره آنها میزدایند». همه اینها موضوعاتیست که میتواند برای هر فردی مفید باشد. فلسفه میتواند کودکان را به کاوشگران زندگی مبدل سازد و به آنها این امکان را بدهد که خودشان را بهتر پیدا کنند. درصورتیکه کودکان بتوانند قدرت پیدا کنند؛ که فلسفه میتواند این قدرت را به آنها ببخشد، درتعاملبا بزرگسالان موفقتر خواهند بود. ضمناینکه بزرگسالان نیز بهمرور بهایننتیجه میرسند که قدرت استدلال و نگاه کودکان بسیار منطقیست؛ بهگونهای که نمیشود آنها را انکار کرد. فلسفه میتواند رنج زیستن را؛ هم برای کودکان و هم برای بزرگسالان کاهش دهد و آنها را به یکدیگر نزدیکتر کند. کودکان، هنجارشکن نیستند؛ آنها بهایندلیل با ما تقابل میکنند که احساس میکنند حرفهایشان شنیده نمیشود. در آموزش فلسفه به کودکان تأکید برایناستکه راههای رسیدن به هدف، به آنها آموزش داده شود تا بتوانند راحتتر نگاه خود را تثبیت کنند. گاهیاوقات فلسفه میتواند موضوعات جدیدی را برای کودکان مطرح کند؛ مثلاً اینکه از آنها بپرسیم هنر چیست؟ عشق چیست؟ مهاجر کیست؟ فقر چیست؟ ما او را با یک شرایط خاص مواجه ساختهایم. تجربه نشان داده کودکان درمواجههبا فیلسوفان و کسیکه درتلاش است آنها را با چالش و سؤال مواجه سازد، بیشتر فکر میکنند و از ادراک خود درراستای پاسخهای متفاوت کمک میگیرند. یک معلم کلاس هفتم میگوید: «سؤال فلسفیِ موردعلاقه من این است؛ پارادوکس چیست؟ پارادوکس را میتوان چیزی دانست که بین همه انسانها شکل میگیرد و تا بینهایت ادامه دارد و جزئی گیجکننده در آن دارد. پارادوکس بهمعنای تضاد است؛ تضادی که پاسخ قطعی ندارد و وقتی سؤالی پاسخ قطعی ندارد، قدرت تفکر را افزایش میدهد. ما میتوانیم بینهایت پاسخ به سؤال پارادوکس چیست بدهیم و هریک از زاویهای به آن نگاه کنیم». دو عنصر مهم را میتوان در فلسفه مدنظر قرار داد: ۱. خلاقیت که دریایی از ایدهها را در وجود او احیاء میسازد. ۲. عشق که قدرت برقراری ارتباط با دیگران و توجه به جهان و کره زمین را در ذهن او پدیدار میسازد. شاید بهترین روش حل مسائل محیط زیستی جهان اینباشدکه با تفکر فلسفی و نگاه کودکانه به آنها پاسخ دهیم. فلسفه، تلاشی برای ایجادِ تغییر در زندگی انسانهاست؛ تغییری که به آن نیاز داریم؛ اما شاید به آن کمتر توجه میکنیم. پاسکال میگوید: «تمام ناکامیها و بدبیاریهای انسانها از این واقعیت ناشی میشود که نمیتوانند هرکدام بهتنهایی در یک اتاق بنشینند؛ اما زمانی ما میتوانیم در اتاقی تنها بنشینیم که ذهنمان با اسلوبهای فلسفی آشنا باشد؛ درآنصورت، تنهایی نوعی مواجهه با زندگیست و اینروزها که کودکان بیشتر تکفرزند هستند، فلسفه میتواند زمینه ارتباطی خود با خود آنها شود». درواقع، یکی از مهمترین سؤالات فیلسوفانه ایناستکه من کیستم؟ و یقیناً پاسخ کودکان دراینزمینه شنیدنی و شگفتانگیز است؛ چراکه آنها در جستوجوی پاسخهای عالمانه نیستند؛ بلکه درپیِ پاسخی هستند که به زندگیشان امنیت و ثبات میبخشد. باید با کودکان وارد گفتوگو شویم؛ گفتوگویی که پیامهایی از هردوطرف به یکدیگر مخابره میشود. در کلاس فلسفه، به کودکان گفته میشود هیچچیز مهمتر از گفتوگو نیست. آنها باید بتوانند حرفهایشان را بهراحتی بیان کنند؛ اما همیشه نیاز به رمزگشایی از گفتوگوها وجود دارد. اندیشهورزیِ فلسفی راهیست که ما را در مسیر زندگی به جلو سوق میدهد. اگر کودکی قدرت صحبتکردن پیدا کند، دیگر نیازی به خشمگینشدن در رسیدن به خواستههایش نخواهد داشت. خشم، زمانی شکل میگیرد که فرد نمیتواند خواستههایش را بهطور منطقی بیان کند. فلسفه، مهارت مواجهه با زندگیست و ما با کودکان تلاش میکنیم تا معنای عمیق زندگی را درک کنیم. شاید باید با این جمله «هراکلیتوس» همآوا شویم که «ما نمیتوانیم دوبار در یک رودخانه داخل شویم؛ زیرا مدام آبهای تازه روی ما جریان مییابند». کودکان و بزرگسالان در رودخانه زندگیِ درحرکت هستند. آنها هرروز نو میشوند و فلسفه به آنها کمک خواهد کرد تا ضمن برقراری ارتباط مسالمتآمیز با یکدیگر؛ از هرلحظه زندگی خود بهره گیرد. کودکان معصوماند؛ اما شجاعتِ زیستن باید به آنها داده شود. فلسفه و فلسفیاندیشیدن راهیست که جسارت زندگی را به آنها میدهد. «گوته» معتقد است: «هرچه میخواهی انجام دهی یا تصور کنی، بکن؛ جسارت، زیبا و جادوییست و قدرت در آن نهفته است». فلسفه، قدرت زندگیکردن را به کودکان هدیه میدهد.