• شماره 1856 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۱۴ آبان

چرا از بچه‌پولدارها بدمان می‌آید؟

نازپرورده‌های رویِ اعصاب!

چرا از بچه‌پولدارهای نازپرورده بدمان می‌آید؟ چرا حتی وقتی آرزوی پولدارشدن می‌کنیم، همیشه به خودمان وعده می‌دهیم که پولدارهایی خواهیم شد که شبیه این بچه‌پولدارها نخواهند بود؟ درمقابل، به‌همان‌اندازه که از پولدارها بدمان می‌آید، نگاه مثبتی هم به فرودستان داریم؛ یعنی آدم‌های فقیر را؛ حتی وقتی هیچ‌چیز درباره آنها نمی‌دانیم، آدم‌هایی ارزشمند و مهربان تلقی می‌کنیم. گویا ماجرا فقط نوع‌دوستی یا برابری‌طلبی نیست. اگنس کالارد؛ فیلسوف پرطرفدار این‌روزها، جواب جدیدی به این سؤال می‌دهد ...

بروس مکینتاش در مقاله‌ای در سال ۱۹۸۹ که در مجله «پدیاتریکز» منتشر شد؛ اصطلاح «سندرم کودکان لوس» را معرفی کرد تا کلمه‌ای ظاهراً توهین‌آمیز را به اصطلاحی فنی در علم پزشکی بدل کند. به‌نوشته او؛ «ناتوانی در آموزشِ حدومرزهای مربوط به هر سن به بچه‌های درحال‌رشد» فرزندی «خودمحور و نابالغ» به‌بار خواهد آورد که در به‌تأخیرانداختن حس رضایت آنی یا تحمل دست‌نیافتن به این حس ناتوان است. چنین کودکی، همه خواسته‌های خود را به‌مثابه «نیاز» تلقی می‌کند و به عدم تأمین این نیازها با خشم (پرخاشگری) واکنش نشان می‌دهد. به‌گفته مکینتاش؛ مشکلاتی همچون جدایی، اختلافات خانوادگی و اختلالات روانی (درخصوص کودک یا والدین) احتمال بروز چنین رفتاری را بیشتر می‌کند. به‌علاوه؛ تحقیقات بعدی نشان دادند که براساس گزارش والدین یا مشاهدات بالینی، مشکلات رفتاری و احساسی با کودکان مبتلا به سرطان، با معیارهای مکینتاش تطابق زیادی دارند.
با گذشت 30سال می‌توان با اندکی‌انصاف اعتراف کرد که پروژه مکینتاش برای اصلاح استفاده عمومی از این واژه با شکست مواجه شده و ما امروز واژه‌هایی همچون «لوس» و «نازپرورده» را نه با سرطان، بیماری روانی یا طلاق؛ بلکه با مفهوم ثروتمندی درک می‌کنیم. باآنکه مقاله مکینتاش درباره کودکان و خردسالان نوشته شده بود، بی‌میلی برای استفاده از این عنوان برای کودکان کم‌سن‌وسال (که هنوز زمان کافی برای اصلاح دارند!) تمایل به سرزنش را به‌جای تشخیص (درمانی) در ما نشان می‌دهد. ذهن ما، در کاربرد این اصطلاح به چنین مواردی جلب می‌شود: نوجوانی که با اتومبیل اسپرت پدر و مادرش تصادف می‌کند و برای این‌کار خودرویی دیگر جایزه می‌گیرد، زندگی پرزرق‌وبرق کودکان خانواده‌های ثروتمند و والدینی که برای پذیرش فرزندان کم‌توان خود در دانشگاه به مسئولان رشوه می‌دهند. ما از «لوس» و «نازپرورده» نه به‌عنوان اصطلاحاتی در روان‌پزشکی؛ بلکه به‌عنوان دشنام به کسانی استفاده می‌کنیم که شخصیت آنها میان چنین مزایایی نابود شده. مقصود واقعی ما کسانی هستند که می‌توان نقش ثروت را در احساس شایستگی خاص آنها به‌خوبی تشخیص داد؛ بنابراین به‌نظر می‌رسد که نظریه‌پردازی درباره نازپروردگی بیش از پزشک کودکان، نیازمند متخصص اخلاق است.
در تصور ما، نقطه مقابل ثروتمندی و ریخت‌وپاش، فقر و ستمدیدگی و فرسودگی است. برتراند راسل این‌مسئله را طرح کرده که ما چنین افرادِ زیرپاافتاده‌ای را به‌طورویژه «افرادی خوب» می‌دانیم؛ داوری غریبی که راسل آن‌را «فضیلت ممتازِ فرودستی» می‌نامد: اگر تغذیه نامناسب، تحصیلات اندک، کمبود هوا و نور خورشید، شرایط مسکن ناسالم و فرسودگی شغلی بتواند افراد بهتری را درمقایسه‌با تغذیه مناسب، هوای پاک، شرایط اسکان و آموزش کافی و میزان معقول فراغت تولید کند، اهمیت بازسازی اقتصادی، یکسره فرو خواهد ریخت و می‌توانیم شادمان باشیم که چنین درصد عظیمی از مردم، شرایط موردنیاز برای کسب فضائل را دراختیار دارند؛ اما به‌همین‌اندازه که این استدلال آشکار است، بسیاری از روشنفکران سوسیالیست و کمونیست، مدعای مهربانی بیشترِ پرولتاریا (طبقه کارگر) نسبت به دیگران را امری الزامی می‌دانند؛ درحالی‌که هم‌زمان به تمایل خود برای ازمیان‌برداشتن شرایطی که به‌نظرشان تنها شیوه ساختن آدم‌های نیکوسیرت است، معترف هستند. توصیف راسل در این متن همچون همیشه درخشان و جذاب است؛ اما زمانی‌که سخن به حل این معما می‌رسد، ناکامی خود را نشان می‌دهد. پیشنهاد سردستی راسل این‌است‌که فضیلت‌مندی فرودستانه ممکن است ابزاری برای توجیه ظلم‌وستم باشد؛ اما این داوری که انتساب فضایل به نابرابری اقتصادی، درواقع، افراد هوادار این تحلیل را به جدی‌ترین حامیان همین نابرابری تبدیل خواهد کرد، صرف‌نظر از هر دیدگاهی که درباره روشنفکران سوسیالیست و کمونیست داشته باشیم؛ نادرست به‌نظر می‌رسد. به‌علاوه؛ تحلیل راسل این امر را توضیح نمی‌دهد که چرا ادامه سرکوب و نابرابری برای بسیاری از افراد غیرسوسیالیست و غیرکمونیست که درپی برانگیختن شهامت فقرا و بدگویی از ثروتمندان نیستند، تااین‌حد جذابیت دارد. آیا تمایل ذاتی بشر برای سرکوبِ فرودستان و تجربه وجود فردی فرادست به‌منزله تجربه‌ای سرکوبگرانه، صرفاً نوعی پیش‌فرض است؟ آیا انسان‌ها اساساً حیواناتی ستمگر، بی‌اخلاق و حریص هستند؟ چنانکه آیریس مرداک نوشته؛ به‌باور من باید در برابر این‌جور میان‌برهای توضیحی و بدبینی به نوع بشر ایستادگی کنیم؛ مبادا که در دشمنی با بشر و کوچک‌شماری او، خودمان هم به همین ویژگی‌ها دچار شویم. به‌قول مرداک؛ «بشر تنها موجودی‌ست که تصاویری از خود می‌سازد و بعد می‌کوشد خودش را شبیه آن تصاویر کند».
پیشنهاد جایگزین من نه تصویری تازه؛ بلکه فرمولی‌ست که آن‌را «معادله هنجاری» می‌خوانم و می‌کوشم با آزمونی ذهنی آن‌را توضیح دهم. فرض کنید که چندین‌سال در آپارتمانی سکونت دارید و همیشه حدود پنج‌دقیقه وقت صرف پیداکردن پارکینگ در مقابل خانه کرده‌اید. اگر یک‌روز تمام جاهای پارک خودرو پر شده باشد و 20دقیقه برای پارک آن، زمان صرف کنید، احتمالاً احساس خوشایندی نخواهید داشت؛ زیرا عادت‌ها سبب تولید انتظارات هنجاری می‌شوند. درست همان‌گونه که نازپرورده بارآوردن کودک لوس درطول‌سالیان به او می‌آموزد که نیازهایش باید فوراً برآورده شوند، سال‌ها تجربه پارک‌کردن مقابل خانه هم به شما آموخته که «باید» نیاز به پارک خودروی خود را ظرف پنج‌دقیقه برآورده سازید.
حال بیایید چند همسایه را به این آزمون بیفزاییم: مرد پولداری (پ) که خارج از آپارتمان خود، جای پارکی مشخص و اختصاصی دارد و مرد فقیری (ف) که چنین جایگاه ثابتی ندارد و باید بیرون از محوطه خانه زمانی نسبتاً طولانی را صرف یافتن محلی برای پارک کند. اگر پ به خانه بیاید و از اینکه کسی برای چندلحظه پارکینگش را اشغال کرده، عصبانی شود؛ شما میل دارید این رفتار را واکنشی خودپسندانه و ناشی از نازپروردگی بدانید؛ حال‌آنکه در مقابل گرفتاری ف برای یافتن جای پارک، احساس همدلی و شاید اندکی گناهکاری خواهید کرد. واکنش شما به این دو فرد با این حقیقت توضیح داده می‌شود که خودتان برای یافتن جای پارک درطول پنج‌دقیقه ارزشی تعیین کرده‌اید. شما از این معادله هنجاری استفاده می‌کنید تا نتیجه بگیرید که هرکس به‌دنبال پارک خودروی خود در کمتر از پنج‌دقیقه است، درواقع، درپی «کمتر هزینه‌دادن» است؛ حال‌آنکه انتظار بیشتر از این زمان را به‌عنوان چیزی نادرست و نوعی اجبار برای «بیشتر هزینه‌دادن» می‌دانید. ازاین‌رو، اگر پ برای تمایل نامطلوب خود (کمتر هزینه‌دادن برای به‌دست‌آوردن جای پارک) تنبیه شود و کسی جایگاه او را اشغال کند، شما لذت خواهید برد؛ و اگر ف همین جای پارک را اشغال کرده باشد، لذت شما حتی بیشتر هم می‌شود. هیچ‌یک از این رویدادها مستقیماً به شما سود یا زیانی نمی‌رسانند اما گویا معادله هنجاری را تائید می‌کنید: اینکه اگر پ برای هزینه کمتری که می‌دهد تنبیه شود و هزینه بیشتری که ف می‌دهد، با پاداش جبران شود، آن‌گاه بهای واقعی پارک خودرو همان پنج‌دقیقه خواهد بود. اگر این تحلیل را پذیرفتنی نمی‌دانید، به این فکر کنید که چرا توزیع نابرابر جای پارک میان شما و پ و ف، سبب می‌شود بخواهید برای جبران این نابرابری کاری کنید؟ ظاهراً درنهایت، تصادفی‌کردن این فرایند راهی برای دستیابی به توزیع عادلانه است. ممکن است در پاسخ بگویید که «منابعی همچون محل پارک باید براساس دلایل توزیع شوند» اما چه‌نوع «دلایلی»؟ من به‌اندازه‌کافی به شما اطلاعات نداده‌ام که توزیع دیگری را کارآمدتر بدانید؛ بنابراین، نظر شما در اینجا نه عمل‌گرا؛ بلکه اخلاقی‌ست. واقعاً از نابرابری در چه چیزی عصبانی هستید؟ این واقعیت که برای جای پارک باید گونه‌ای هزینه‌کردن در کار باشد؟ این همان معادله هنجاری‌ست.
ما به این باور متعهد هستیم که همواره باید هزینه یا گونه‌ای بها در کار باشد؛ بهایی معین، ثابت و مربوط به شیوه واقعی اداره جهان. به‌این‌ترتیب، تقاضای نازپروردگان برای کسب رضایت بدون پرداخت بهای آن، تهدیدی برای این تعهد قلمداد می‌شود. زمانی‌که کودک طلاق یا مبتلا به سرطان را درنظر می‌آوریم، رنج آنها را در معادله هنجاری به‌صورت نوعی پرداخت محاسبه می‌کنیم و این مسئله خشم ما را برمی‌انگیزد؛ اما هنگامی‌که کودکی ثروتمند و «نازپرورده» صرفاً با «پارتی‌بازی» وارد دانشگاه می‌شود، معنای این‌کار را هدردادن منابع و فرصت‌های آموزشی و نوعی بی‌حرمتی مستقیم به معادله هنجاری می‌دانیم. درواقع منابع، فرصت‌ها و ظرفیت‌های بالقوه، جایگاه کالاهای آتی هستند و بناست برای ما «هزینه‌ای» داشته باشند؛ حال‌آنکه نازپروردگی موجب غفلت از این تعهدات هنجاری می‌شود.
بلوغ به‌معنای پذیرش تدریجی شکافی‌ست میان خواست و رضایت؛ شکافی که هردم ژرف‌تر می‌شود و پرکردن این شکاف، نیازمند تلاش بیشتر و بیشتر است و آموختن اینکه این فرصت‌ها و منابع چگونه کار می‌کنند. هنگامی‌که والدین در «آموزشِ حدومرزهای مربوط به هر سن به بچه‌های درحال‌رشد» کامیاب می‌شوند، معمولاً نه‌تنها خواسته‌های کودک را دراختیار او قرار نمی‌دهند؛ بلکه او را به پرداختن هزینه آن (یعنی به‌دست‌آوردن آن خواسته) وادار می‌کنند. آموزشِ معادله هنجاری به کودک نیازمند مفهوم «پرداخت هزینه» در اوست. به‌این‌ترتیب، جای شگفتی نیست که این کودکان پس از بلوغ، برای یادآوری اهمیت این معادله به دیگران، به‌خوبی تربیت شده‌اند. براین‌اساس؛ فشار برای پائین‌کشیدن ثروتمندان و بالابردن فقرا، نه از خودخواهی کینه‌جویانه است و نه پی‌آمد ازخودگذشتگی برابری‌خواهانه؛ بلکه برآمده از میلی غریزی در ماست برای حفاظت از وضعیت موجود در معادله هنجاری. نظم هنجارینی که این معادله‌ها بر جهان نقش کرده‌اند، برای اغلب افراد ارزشمندتر از هرنوع تلاش محدود برای پیگیری منافع شخصی‌ست. این، نشانه‌ای از پختگی و بلوغ است که فرد نه‌تنها درپی خوشبختی باشد؛ بلکه آن‌را به‌دست آورد (هزینه‌اش را بپردازد)؛ دریابد که در کنار نیازهای زیستی، نیازهایی هنجاری دارد؛ کسب رضایت در نظم جهان جای گرفته و بی‌نظمی در این جهان را باید به‌عنوان مانعی برای زیستن کنار زد اما نظم جهان ما شکننده است؛ زیرا وضعیت معادله هنجاری نه‌تنها درآن‌هنگام که توزیع نابرابر ثروت، موقعیت‌های استثنایی را پیش چشمان‌مان قرار می‌دهد؛ بلکه پیوسته به‌چالش کشیده می‌شود. وقتی به‌جای نگریستن به اطراف خود، به بالا چشم می‌دوزیم، سرچشمه این شکنندگی بیشتر نمایان می‌شود. کاری‌که برای به‌دست‌آوردن خوشبختی انجام می‌دهیم، اگر موفق شویم این‌است‌که زندگی شمار بیشتری از افراد را درست به‌همان‌شیوه که راسل توصیف می‌کند، بهبود دهیم: آموزش بهتر، هوای پاک‌تر و نور خورشید بیشتر، شرایط مسکن سالم‌تر، مدت‌زمان معقول‌تری برای اوقات فراغت و غیره.
از دوران هزیود تاکنون، چنین تغییراتی در معادله هنجاری سبب شده تا نسل‌های جوان‌تر در نگاه نسل‌های پیشین، نازپرورده به‌نظر برسند. آنها با ثابت‌نگه‌داشتنِ معادله برای خودشان، زندگی را برای دیگران بهبود بخشیده‌اند؛ به‌همین‌خاطر نمی‌توانند بپذیرند که شما معیارهای نادرست را درپیش بگیرید. اگر خوشبختی را به‌دست آورده باشند، به‌نظرشان می‌رسد که جوانانِ تازه‌به‌دوران‌رسیده و نازپرورده، احتمالاً نمی‌توانند هزینه آن‌را پرداخت کنند. میراث بشردوستانه، ضرورتاً، از سطح درکی که از همراهان‌شان دارند پیشی می‌گیرد و به‌همین‌خاطر، همیشه در قلبِ پیشرفت، چیزی تیره و ناخوشایند وجود دارد.
علی حاتمیان/ ترجمان

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه