گفتوگو با ساشا کشوادی بهبهانه اجرای نمایش «واگیر ندارد»
مصطفی رفعت/واگیر ندارد!... این درواقع، یک هشدار نیست؛ دستِکم هشداری از جنس ایجاد واهمه و دلهره نسبت به یک پدیده ناشناس؛ بلکه دعوت به آرامش و دوستداشتن است؛ آنهم در یک اثر نمایشی شریف که میخواهد مخاطبش را با زوایای پنهان یک بیماری آشنا کند: «ایکتیوز»؛ شاید شما هم از جمله افرادی باشید که حتی نام آنرا نشنیده باشد و شاید میدانید از کدام بیماری صحبت میکنیم اما آگاهی کافی و درستی از چیستیِ آن ندارید. ساشا کشوادی در اولین گام کارگردانی تئاتر، سراغ سوژهای رفته که درعینِ داشتن بارِ دراماتیک بالا، نوعی حدیث نفس است؛ حدیث نفس افرادیکه زندگیشان تحت لوای یک بیماریِ بهظاهر ترسناک، از شوق همدلی و همراهی خالی شده است. در خلاصه داستان نمایش «واگیر ندارد» تنها آمده بود: مستندی واقعی از زندگی بیماران مبتلا به ایکتیوز ... همین! درواقع، اینکار آنقدر واقعی بود که فقط باید دیده میشد تا به درک ملموسی از ماجرایش رسید؛ ماجرا یا بهتر بگوییم ماجراهایی که وامدار حقایقی تلخ از زندگی تعدادی از مبتلایان به عارضه عجیبیست که درد حواشیاش، آزاردهندهتر از خود بیماریست. فرشته آلوسی، بهنام سرلک، فاطمه نوروزی، سارینا رزاق، بهروز عبادی، سمن قناد، سارینا ترقی، مرضیه علیاکبری، احمد بهاروند و علیرضا اسفندیاری؛ بازیگران این تئاتر بودند که 19 مهرماه تا 10 آبانماه جاری، در «خانه نمایش مهرگان» (سالن شماره ۱) بهرویِ صحنه رفت. با خالق این اثر بهگفتوگو نشستهایم.
چطور شد که تصمیم به ساخت اثری درباره بیماری ایکتیوز گرفتید؟
تقریباً 10ماهپیش بود که برای تماشای نمایشی ساخته یکی از دوستان، دعوت شده بودم. در انتهای کار که طبقمعمول در بکاستیج برای گرفتن عکس یادگاری و عرض خستهنباشید به گروه نمایشی حاضر شدم، دیدم که تعدادی از بچههای انجمن ایکتیوز؛ ازجمله آقای خادمحسینی و خانم قریشی نیز حضور دارند. تاآنزمان نه شناختی از این بیماری داشتم و نه بیمار مبتلا به آنرا از نزدیک دیده بودم. وقتی اصرار کردند که من هم در عکس دستهجمعی کنارشان قرار بگیرم، دلم نمیخواست بروم؛ چون ترسیده بودم و فکر میکردم که صددرصد من هم مبتلا خواهم شد. انگار قدم در راهی میگذارم که برگشتی نخواهد داشت!
از خیر گرفتن عکس گذشتید؟
نه؛ آنکار انجام شد. همانشب اما دوستم تصاویر گرفتهشده را در اینستاگرام بهاشتراک گذاشت و اسامی بچهها؛ ازجمله دوستان انجمن ایکتیوز را روی تصاویر تگ کرد. رفتم به پیج تمام این بچهها و آنچه برایم جالب بود، هشتگی بود که همه زیر پستهایشان زده بودند: «واگیر ندارد!» اینمسئله برایم جدی شد و خواستم که بیشتر دربارهاش بدانم. بهنوعی میخواستم رفتار نامناسبم در آنشبِ عکاسی را جبران کنم و درعینِحال، کاری هم برای شناسایی این بیماری انجام دهم.
اجراهایی که داشتید، شما را به هدفتان رساند؟
راستش نه؛ در فضای تئاتر، آن تأثیر خاصی که دلتان میخواهد را نمیشود گذاشت. فکرش را بکنید در ایدهآلترین حالت، اگر هرشب با سالن پُر هم اجرا بروید، نهایتاً 1500نفر در 15شب اجرا، کار را دیدهاند که در مقابل جمعیت ناآشنا با این بیماری، هیچ است. آنچه بیشتر دنبالش بودم این بود که هنرمندان و چهرههای معروف بیایند و ازطریقِ این تئاتر، حامی معنوی بچههای انجمن ایکتیوز شده و بانیِ آگاهیرسانی این بیماری به عموم شوند. درواقع، میخواستم آن تأثیر لازم را بعد از پایان اجراها و بهواسطه اطلاعرسانی آن افراد و بهاصطلاح سلبریتیها بر جامعه بگذارم.
این هدف محقق شد؟
نه متأسفانه؛ جالب است که بسیاری از این چهرهها که در پستهای اینستاگرامی و فضای مجازی در صف اول حمایت از هر اتفاقی مانند سیل و زلزله و ... هستند، دعوتهای ما را بیپاسخ گذاشتند. حتی قرار شده بود که لوحی بهپاسِ این همراهی آماده کنیم و به میهمانان بدهیم تا بهعنوانِ سفیر بیماری ایکتیوز، در آگاهیرسانی به عموم کمکمان کنند. اگر خاطرتان باشد درموردِ بیماری پروانهای هم همینطور بود. عده کمی از آن شناخت داشتند و اطلاعرسانیهای رسانهای باعث شد تعداد بیشتری از مردم درباره ایبی بدانند. مسئله اینجاست که بیماران ایکتیوز پرتعدادتر از بیماران ایبی هستند اما چون دانش عمومی دربارهاش کافی نیست، ناشناخته و مهجور مانده است.
قصد نداشتید اجراها را تمدید کنید؟
چنین تصمیمی نداشتم؛ چون بودجه نداشتم. برای اینکار حتی سالن دولتی نتوانستیم بگیریم. بودجه خودم هم آنقدر نبود که کار خاصی بتوانم انجام دهم.
هیچ اسپانسری جلو نیامد؟
ازآنجاکه کاراولی هستم و درواقع «واگیر ندارد» اولین فعالیت نمایشی من بهعنوانِ کارگردان است، کسی اعتماد نکرد که قدم جلو بگذارد. با چند تهیهکننده قبل از اجرا صحبت کرده بودیم که قولهای مساعد دادند اما وقتی ماجرا جدی شد؛ بهبهانههای مختلف، از پروژه عقب کشیدند؛ تااینکه خانم انوشه زاهدی اعلام آمادگی کرد. بودجهای برای کار تأمین شد اما ازآنجاکه ایشان همزمان به پروژه دیگری هم قول همکاری داده بودند، دستشان خالی شد. قطعاً اگر این اتفاق نبود؛ بیشازاینها به ما کمک میکرد؛ ضمنِاینکه هیچ چشمداشتی به گیشه و فروش نداشت. شاید اگر در سالن دولتی اجرا میرفتیم و هزینه سالن نبود؛ ماجرا فرق میکرد. راستش هیچیک از 10 بازیگر من در این نمایش، دستمزدی نگرفتند و تنها برای حمایت از انجمن، حاضر به کار شدند. میتوانم بگویم بهواقع هر 10نفرشان سلبریتیهای قلب من هستند.
نمیخواستید بهخاطرِ عدم تأمین مالی، پروژه را متوقف کنید؟
اصلاً؛ اتفاقاً اینرا بگویم که قبل از من، افراد بسیاری برای ساخت تئاتر، فیلم، مستند و ... با بچههای انجمن ایکتیوز صحبت کرده بودند اما ازآنجاکه گاهی بعضی افراد دچار حس جَوگیری میشوند، این وعدهها تنها دراثرِ یک مواجهه اولیه با بیماران ایکتیوز بود و بهنوعی، یک تصمیم احساسی زودگذر. بهخاطرِ همین مسئله، آقای خادمحسینی که رئیس انجمن ایکتیوز هم هست، در ابتدا با درخواست همکاری من موافق نبود و فکر میکرد من هم یکی از خیل همان افرادی هستم که قول دادند و رفتند که رفتند.
بااینحساب، برای گام اول، دست روی پروژه دشواری گذاشتید.
یکجاهایی حقیقتاً بهخاطرِ بحث مالی داشتم کم میآوردم اما خداراشکر بالاخره خودمان را به 15شب اجرا کشاندیم و حتی چند اجرای محدود هم تمدید کردیم. راستش حداقل انتظاری که از انجمن هنرهای نمایشی داشتم، این بود که بهخاطرِ ویژگی خاص این اثر، با ما همکاری میکردند و دستِکم درموردِ سالن اجرا هوایمان را داشته باشند. شما نگاه کنید؛ سالانه چندبار نمایشنامههای شکسپیر بازاجرا میشوند و بعضاً در سالنهای دولتی هم روی صحنه میروند اما مگر چندبار موضوع ایکتیوز دستمایه یک کار نمایشی میشود؟ مگر رسالتی بر دوش تئاتر کشورمان و آدمهای این حوزه نیست؟ مسئولین هنر نمایش کشورمان حتی بهجهتِ بالابردن روحیه بچهها، در قالب میهمان هم به سالن اجرا نیامدند. اینکه گفتید چرا بهفکرِ بازاجرای کار نیفتادهام، بهخاطرِ این مشکلات و بیتوجهی و کممهریهاست. البته پرونده «واگیر ندارد» در اجراهای جشنوارهای برایم باز است و دلم میخواهد در چنین فضاهایی دیده شود.
چرا برای عنوان اثر خودتان، از عبارت «تئاتر مستند» استفاده کردید؛ درحالیکه الهمانهای رایج و آشنای چنین اجراهایی مانند استفاده از تصاویر ویدئویی، حضور افراد واقعی و حتی مصاحبه و ... را در کارتان شاهد نبودیم. البته مستنداتی که درطولِقصه بهعنوان فکتهای این بیماری آوردهاید، قصهها را واقعیتر کرده؛ اما آیا همین کافی بود؟
«واگیر ندارد» از این بُعد برایم کاری مستند است و بر آن تأکید دارم که همه ماجراهای روایتشده در آن، واقعیت است و زاییده ذهن نویسندگانش نیست. بله؛ شاید اینطور بوده همیشه که برای نمایش مستند، از پخش تصاویری توسط ویدئوپروجکشن در بخشهایی از کار استفاده شده یا مثلاً در کاری مانند «شلتر» که موضوعش درباره کارتنخوابهاست، اجرایی باحضورِ چند کارتنخواب واقعی را دیده بودیم یا با بعضی از افراد، مصاحبه شود که در اجرا نمایش دهند. من اما نخواستم سمت این ماجرا بروم؛ اول بهایندلیل که عمده بیماران ایکتیوز تمایلی به دیدهشدن ندارند؛ چون خودشان، ماجراهایی که برای سایر مبتلایان رخ داده را میدانند و اگر یک بیمار ایکتیوز میخواست قصه خودش را بازی کند، آنوقت سایرین متوجه میشدند کدام قصه (مثلاً اپیزود تجاوز) برای کدامشان رخ داده که خب، شکل قشنگی نداشت. درواقع، احترام به حریم خصوصی و هویت این بچهها برایم مهم بود. از روشهایی مانند شطرنجی و محوکردن صورت هم خوشم نمیآید؛ چون از بار واقعیبودن ماجرا کم میکند. درثانی، برای استفاده از تمهیداتی نظیر ضبط تصاویر و آوردن پرژکتور و ... بودجه نداشتیم.
پس نهتنها نکاتی که درموردِ بیماری از زبان شخصیتهای داستان گفته میشود، واقعیست؛ بلکه ماجراها هم براساس و مبنای شخصیتهای واقعی و رخدادهایی که تجربه کردهاند، شکل گرفت؟
بله؛ آنچه شما روی صحنه شاهدش بودید، منتخبی از 28 اتفاق صددرصد واقعیست که خود آقای خادمحسینی هر پنج شخصیت اصلی آنها را میشناسد. البته اینموضوع را لحاظ کردیم که اپیزودهای انتخابی، بیشترین عمومیت را از مشکلات این افراد داشته باشد؛ ضمنِاینکه برای بازگویی بعضی از ماجراها هم دستمان بسته بود و ازاینرو، کنار گذاشته شدند.
پس وقتی تصمیم به ساخت چنین اثری گرفتید، ایدهای از خودتان نداشتید؟
آنچه داشتم فقط مستندات بود و انگیزه. ایده اولیهام این بود که با بچههای مبتلا به ایکتیوز مصاحبه کنم و بعد، از کلیات اینها قصهای بنویسم و روایتش کنم. طرح اپیزودیک هم درنظرم نبود. هرچند وقتی با هریکازآنها صحبت کردم، دیدم ماجرای زندگیشان بهتنهایی میتواند دستمایه یک کار نمایشی یا تصویری کامل شود؛ بسکه آنچه تجربه کرده بودند، پر از فرازونشیب، وجوه دراماتیک و عجیبوغریب بود. من هنگام ساخت کار بهناچار بخش قابلِتوجهی از رنج این آدمها را کم کردم؛ چون نمیخواستم مخاطب، تنها با قصههایی روبهرو شود که حس ترحمش را برانگیخته کند. باید بگویم هر ماجرایی که در نمایش «واگیر ندارد» دیدید، در واقعیت دردناکتر بوده. آن هفتماهونیمی که با این بچهها مصاحبه میکردم، برای خودم بسیارسخت بود. آنقدر زندگیهایشان تلخ و پرماجرا بوده که دیدم اصلاً نیاز به ایده شخصی برای قصهگوییاش ندارم.
وقتی کار را دیدم، احساس کردم بهنوعی در همان اپیزود اول و بهسرعت در شروع روایت، بمباران اطلاعاتی شدم. یکباره با حجم زیادی از فکتها درباره این بیماری و مشکلاتی که بیشک بیماران ایکتیوز آنها را دردهای مشترک میدانند؛ مواجه شدم. اینکار عمدی بود؟
برنامهریزی ما این بود که در اپیزود اول، تکلیف مخاطب را با این بیماری روشن کنیم و کلی اطلاعات به او بدهیم تا آنرا در وهله اول بشناسد و بعد، وارد مشکلاتی شویم که برای یک بیمار دچار ایکتیوز میتواند رخ دهد. انتخاب بازیگری که نقش بیمار موردِنظرمان را در اپیزود اول هم بازی کند، دشوار بود چون این نقش بهجز تعداد زیادی دیالوگ که از بیماری میگوید، بازی خاصی نداشت و بازیکردن چنین شخصیتی که بتواند اثرگذار هم باشد، خیلیسخت بود. تنها چیزی که برایش محل تفاوت بود و جایی برای بازی ایجاد میکرد، کراتینهبودن بیشازحد پوست بدنش بود که بهناچار باید همیشه اسپری بزند.
و این روال، در اپیزودهای بعدی تعدیل شد.
بله؛ البته نه اینکه آنها دیگر خالی از داده و اطلاعات باشند. اساساً هر اپیزود این نمایش حاوی نکاتی آموزشی بود که آنرا برای مخاطب بیشتر میشناساند.
در همان اپیزود اول که شخصِ دچار ایکتیوز، سودای خوانندگی دارد و البته دراینزمینه فعالیت هم کرده؛ با قراردادنش زیر نور اسپات که بهمثابه نور شهرت هم میتوان درنظرش گرفت؛ او را مورد حمله و هجمه دیالوگهای اطرافیان قرار دادید که باعث شد در خود مچاله شود و انگار بهنوعی او را زیر بار حرفها و نگاههایی که احتمالاً همه بیماران مبتلا به ایکتیوز آنها را تجربه کردهاند، به بدترین شکل با آرزوهایش سرکوب کردید؛ چیزیکه انگار سرنوشت محتوم همه آنهاست.
واقعیت ایناستکه آنچه این بچهها تجربه کردهاند، وحشتناکتر از چیزیست که تصور کنیم. روزیکه ارژنگ امیرفضلی برای تماشای کار آمد، به من گفت که گویا در نمایشِ زندگی این بچهها اغراق شده یا اینکه ما فقط خواستهایم جنبههای بد و تحقیرها و توهینها را بهنمایش بگذاریم؛ درحالیکه واقعیت ماجرا بدتر از اینهاست و حتی آقای خادمحسینی گاهی به من گله میکرد که چرا اصل دردها را نشان ندادهام و زهر آنرا گرفتهام. بگذارید، مثال بزنم؛ وقتی با یک فرد ویلچیرنشین مواجه میشویم، فوراً میگوییم که «وای! چه زندگی سختی دارد. مجبور است همیشه روی ویلچیر باشد»؛ درحالیکه راهنرفتن، بدترین بخش زندگی آن فرد نیست. ما از همه مصیبتهای جنبی و پشتِصحنه زندگی او بیخبریم؛ از اینکه خجالت میکشد کسی امور مربوط به نظافت شخصی و حتی کوچکترین کارهای روزمرهاش را انجام دهد؛ اینکه چقدر از سرباربودن آسیب میبیند؛ اینکه به هیچیک از خواستههایش شاید نرسد؛ اینکه ممکن است دچار نقص جنسی شده باشد؛ اینکه اختیار دفع را نداشته باشد؛ اینکه در لحظه حادثه نمیتواند خودش را نجات دهد و ... در ایکتیوز هم همین است. من که بهشخصه در 28 مصاحبهای که با بیماران ایکتیوز داشتم، چیز خوبی ندیدم که بخواهم پنهانش کنم و بهعمد نمایشش ندهم. آن سرکوب شخصیت و آمالی که میگویید را تکتک این بچهها با تمام وجودشان حس کردهاند و میکنند.
چرا از بیماران مبتلا به ایکتیوز برای بازی استفاده نکردید؟
بازیکردنِ درد دیگران هرچه قدر سخت باشد، بهسختیِ بازیکردن درد خود آدم نیست. وقتی مخاطب از فقط دیدن این مشکلات در صحنه نمایش بهگریه میافتد و کنترل احساسش را از دست میدهد، ببینید که خود فرد بیمار در لحظات بازنمایی آنچه که بر او رفته یا از نزدیک تجربهاش کرده، چه حالی دارد.
البته یکی از بازیگران شما (خانم مرضیه علیاکبری) بهواقع از بیماران ایکتیوزی هستند.
بله و باید بگویم که بازیگر فوقالعادهای هم هستند که میتوانند بهخوبی در کارهای دیگر بدرخشند. خوب شد از او نام بردید؛ اما به همان دلیلی که گفتم، حتی دیالوگهای او را هم بهناچار کم کردیم. پیرو صحبتمان درباره رنجی که این بچهها میکشند؛ باید بگویم که همین خانم علیاکبری با میکآپ سر تمرینات حاضر میشد اما من از او خواستم که بدون میکآپ بیاید. چندروزی دیدم گوش نمیکند و برایِهمین عصبانی شدم و گفتم که اگر با میکآپ در جلسه تمرین حاضر شود، دیگر نمیخواهم بیاید که به من گفت؛ در یکی از همین روزهای تمرین وقتی در خیابان منتظر دوستش بود تا با او سر پروژه بیاید، میکآپ نداشت و پسری به او گفته بود: «چه کپکی زدی!» خب این خودش فشار روحی بزرگی به فرد وارد میکند. ما عیناً همین جمله را در نمایش از زبان یکی از شخصیتها میشنویم. این، یک درد بیپایان است.