این یک بیماری فکری است؛ سادهسازی
محمد زینالی اُناری
در بیان بسیاری از موارد خودمان، نیازمند توضیحهای شفاف و واضح بوده و به تبیینهای مستدلی میانجامیم که زمانی برای بیان کردن و گوشی برای شنیدنش لازم داریم. اما مخاطب میخواهد لب مطلب را در یکی دو جمله بشنود، ارزش و عمق مطلب ما از بین میرود. مثلا موقع سپردان خانه میگوییم: «در این یک هفته که به خانه سر میزنی، به گلها آب بده، وضعیت برق را چک کن، پیامهای تلفنی را گوش کن، سیستمهای برقی را بازدید کن، وضعیت حیات را بازبینی کرده، بوتههایش را از گزند...»! شما در بیان انتظاراتتان به وی، برای جا افتادن مطلب، آن را به طور مشروح برایش توضیح میدهید. سپس او میگوید: خیلی سرراست و ساده حرفت رو بزن! اما وقتی او در شنیدن سفارشهای شما عجله کرده، به جزئیات دقت نکند، احتمال اینکه خانه را از او ویران تحویل بگیرید، زیاد است.
اما زندگی امروزی جزئیات زیادی دارد و گوشهای صبوری برای شنیدن توضیحات زیاد دارد، بهخصوص این که مسائل آن شامل رشتههای متعدد علمی شده است. مثلا در بانک داری، از طرفی کاربریهای کامپیوتری مدام نیاز به روز شدن و تسلط دارند و از سوی دیگر، مدیران نیازمند دانشمندان علم ریاضی برای حل کردن محاسبات و معادلات سخت اقتصادی هستند. فکر کردن به وضعیت زندگی مردم نیازمند کسانی است که کارشان مدیریت و بررسیهای علمی دربارهی جزئیات زندگی روزمره مردم از ضرر تولیدات متعدد شیمیایی گرفته تا حتی شیوهی مکالمه مردم در پاگردهای آپارتمانها باشد. سادهسازی، از جایی نشأت میگیرد که انسان تحمل یا ظرف شنیدن جملات متعدد زیاد را نداشته باشد و در نتیجه تفکر سادهساز و زندگی لب مطلبی به وجود میآید. تفکر سادهساز، اعصاب شنیدن استدلال و شیوهی اجرای کار را ندارد. وجود این تفکر در رهبران گروه و صاحبان مجموعه، موجب میشود او همه چیز را به سبک ذهنی خود بنگارد. وقتی کار حجیمی به فردی تحویل داده میشود که اسیر تفکر یک است، کل سیستم را در مهارت فردی خود خلاصه میکند. بسیاری از مسائل اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی ما از تفکر سادهسازانه ضربه خورده و موجب شده است تحلیل آنها هم به جملاتی ساده یا یک رشتهی علمی تقلیل یابد. مدیریت شهری تبدیل به تفکری شده است که عمدتاً رتق و فتق فضای شهری را میفروشد و ضرورتی به رهبری اقتصادی در خود نمیبیند. یک سیستمهای امدادرسانی به روانشناسی آسیبهای اجتماعی تقلیل پیدا میکند و نیازی به متخصین اقتصاد در اعطای وامها به مددجویان نمیبیند. اساتید فکر میکنند قرار است به کل ایران درس بدهند، غافل از اینکه بعد از مدتی فارغالتحصیلان بیکار برایشان دردسرساز خواهند شد. بسیاری از سازمانها به دلیل سلطه دیدگاه مالی در ارائه خدماتشان به مرکز فروش حمایتهای پولی دولت تقلیل پیدا کردهاند و متخصصین عمدهی رشتهها چرتکه میاندازند. یکی از بیماریهای فکری ما هم در شیوه زندگی و هم در تقسیم کار اجتماعی، سادهسازی است. هر کسی بیاعتنا به کاوش در تجارب متعددی که زندگی شهری از پاگرد آپارتمان تا معادلات پیچیده اقتصادی پیش روی ما مینهد، سعی میکند مسائل را ساده کرده، با دامنه دانش خود حتی در سطح مدیریتهای کلان آن را تحلیل کند. پیرو همین اخلاق عمومی ما، نیاز به کتاب خواندن، تحقیق کردن و وسواس در مسائل جزئی زندگی مورد غفلت قرار میگیرد و تفکر دربارهی کشور نیز دچار آسیب سادهسازی میشود. دست آخر اینکه میبینیم بینظمی سازمانی، اختلاس و رانت، آسیبهای نوظهور، بیماریهای جدید و... مسیر زندگی لب مطلبی را ناگهان به تونل وحشت تمام نشدنی تبدیل میکند!