نگاهی به فیلم 2 The Conjuring ادای دین به جنگیر
سامان پارسی
کارگردان سرشناس ژانر وحشت که میتوان لیستی از آثار خلاق در فیلمشناسی او مشاهده کرد، داستانی خلاق براساس واقعیت از حوادث ماوراءطبیعی زندگی دو شکارچی روح بهنامهای اد و لورن وارن را روایت میکند که ادامهای بر احضار روح و داستان «ارواح خبیث خانهی انفیلد» است که در زمان خود، معتقدان و منتقدان بسیاری داشت. موفقیت فیلم احضار روح در گیشه، جیمز وان و کمپانی برادران وارنر را ترغیب به ساختن دنبالهایبرآن کرد و با اینکه امروزه اکثر دنبالهدارها با رکودی قابل توجه در داستان و استفاده از کلیشههای رایج دچار شدهاند، جمیز وان توانسته بهخوبی داستانی خلاق را براساس یک حادثهی واقعی بسازد. خلاقیت او باعث شده فیلم احضار روح از تجاریبودن فاصله گرفته و داستانی خوشساخت و تاثیرگذار برای مخاطبین ژانر وحشت بهوجودآورد. فیلم، بازگشتیست به سینمای کلاسیک ژانر وحشت و ادای دینی به فیلم «جنگیر» که روایت داستانی واقعی از حضور و تاثیر ارواح شیطانی در زندگی انسان است. احضار روح باآنکه دنبالهای بر قسمت اول است؛ اما داستانی مستقل دارد و کارگردان برای مخاطبی که قسمت اول را ندیده، به زیبایی با چند فلاشبک، داستان قسمت اول را روایت میکند. او از تمام عناصر هنری برای تاثیر روانی ترس در فیلم استفاده میکند. از همان ابتدای فیلم، آرم شرکت برادران وارنر از درون تاریکی با صداهای ترسناک نمایش داده میشود و شروع فیلم در خانهای تسخیرشده با نماهایی تاریک، قاببندیهای مورب و خطوط شکسته که حس بیثباتی و تعادل را القا میکند و مانند فیلمهای نوآر، داستانی اندوهناک و جبری دارد که انگار تقدیری ازپیشمحتوم بر پیشانی شخصیتها حک شده و گریزی از آن نیست. بااینکه در ابتدای فیلم، با اطلاعاتی دربارهی خانوادهی وارن و اتفاقات فیلم مواجهیم؛ اما حقیقیبودن آنها در هالهای از ابهام است. داستان، در لندن سال 1977 میگذرد که در کاتهای پشتسرهم و ریتم تند تصاویر در پسزمینهای از موسیقی، شرایط اجتماعی و سیاسی آندوره برای مخاطب آشناییزدایی میشود و نوعی سرکشی در تمام تصاویر بهوضوح دیده میشود. کارگردان در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات را به مخاطبش میدهد تا فرصت بیشتری برای روایتش داشته باشد. او برای روایت داستان انگلستان عجله نمیکند و با ریتم کند، نماهایی بلند و حرکت دوربین داستانش را نمایش میدهد و بهخوبی فیلمی با زمانی نسبتا بلند را بیاینکه کسالتبار باشد، برای مخاطب بهتصویر میکشد. ترس در فیلم، مبتنیبر شوکهای لحظهای، حرکات دوربین و نماهای بلند و اتفاقات خارج از مرکز تصویر است. قاببندی بسیار عالی بهویژه در نمایی که پیتر، شبهنگام برای خوردن آب به آشپزخانه میرود و حضور او در قاب پنجره کوچکتر در نمایی دور و صدای حرکت یک تاب خالی که در تاریکی فرورفتهاست، ترس را بهصورت روانی به مخاطب انتقال میدهد و بااینکه نماهای بیرونی خانهی هاجسونها رنگی و زنده است؛ اما آشفتگی فضا با برگهای ریختهشده در گوشههای سقف و حیاط بهخوبی حس میشود. کارگردان با حرکات دوربین مخاطب را بیشتر وارد فضای داستان میکند. یکیاز خلاقیتهای او هویتبخشی به اشیایی مانند اسباببازی بچهها یا یک مبل قدیمی و کهنه است که همهچیز ظاهرا از آنجا شروع میشود. در واقع، با پرفورمنسی مواجهیم که همهی اشیا قدرت تاثیرگذاری بر روایت را دارند و هر یک برای انتقال ترس و تاثیر بر ذهن مخاطب، نقشآفرینی میکنند؛ مانند مبلی که بیل ویلکنز پیر روی آن فوت کرده و در پایان متوجه میشویم پگی هم روی همان مبل فوت میکند؛ جاییکه روح بیلی پیر روی آن مینشیند و حضورش را در خانه هاجسون اعلام میکند. مبلی کهنه که بیلی پیر و جانت روی آن مینشینند و اتفاقات از آنجا شروع میشود. تفاوت دو فضای زندگی خانوادهی وارن و هاجسون در نور و رنگبندی قابهای تصویر و صحنههایی با رنگهای زنده بهخوبی بهنمایش گذاشته میشود. خانوادهی هاجسون دارای نوعی آشفتگیست که در همان نمای ابتدایی با پکهای عصبی پگی به سیگار و دیوارهای کهنه و نور کم اتاقها که روشنایی روز، آنرا اندکی روشن میکند و پدری که آنها را ترک کرده و هیچوقت او را نمیبینیم، بهخوبی قابل فهم است. فیلم، به حضور شیطان بهعنوان عاملی قدرتمند و تاثیرگذار بر زندگی انسان اصرار دارد و در آن با انسانهایی مواجهیم که بهواسطهی حضور شیطان، زندگیشان بههممیریزد؛ افراد عادی توان مقابله با آنرا ندارند و حتی پلیسی که برای کمک فراخوانده میشود، پساز دیدن حرکت صندلی، از خانه میگریزد و میگوید که نیرویی فراتر از توان آنهاست. در اینجا شیطان توان تسخیر وجود انسان را دارد و میتواند او را به انجام هرکاری وادار کند؛ به جانت قدرتی فراتر از یک دختربچه میدهد تا بهسادگی یک میز چوبی را پرتاب کند یا حتی وارنها را فریب دهد. در ابتدای داستان، میبینیم چگونه شیطان با حضور در بدن شخصی فاجعهی امیتیویل را میآفریند و هرچند تمام اینها در هالهای از ابهاماند؛ اما داستان وان سعی در نمایش حقیقیبودن نیرویی پلید فراتراز قدرت انسان دارد که بهراحتی میتواند حتی کسانیکه به حضورش بهعنوان نیروی شر اعتقاد دارند را بفریبد. از نکات برجستهی فیلم، استفاده از تکنیکهای داستاننویسی خلاق است. وان بهخوبی توانسته همراه تیمش داستانی با شخصیتپردازی عالی بنویسد و وجوه مختلف کاراکترها را ترسیم کنند. مثلا وارنها که منجی خانوادهی هاجسون هستند، توسط روح شیطانی فریب میخورند و خوب مطلق نیستند. کارگردانی خوب وان با بازی عالی بازیگرانش و صحنهپردازیهای تحسینبرانگیز و نورپردازی که تاثیر مفهومی خوبی بر ذهن مخاطب میگذارد، با حرکت دوربین و نماهای بلند و ریتم آرام، یکیاز بهترین فیلمهای ژانر وحشت در سالهای اخیر بهوجودآوردهاست. ورا فارمیگا در نقش لورن با حالات چهره و بیان عالی، نمایشی عالی از زنی عاشق و مردد در مواجهه با حادثهی انفیلد و فرانسیس اوکانر بهخوبی نقش مادری نگران، مهربان با مشکلات مالی بسیار و سر درگم را بهنمایشمیگذارند. یکیاز اتفاقات شگفتانگیز فیلم، حضور مدیسون وولف با بازی تحسینبرانگیزش در نقش دختری جنزده و نمایش دو شخصیت، حضور استعدادی در عرصهی بازیگری را نوید میدهد و حتی میتوان منتظر نامزدی او برای اسکار بود.